دسته: منظومه های حماسی

کوش نامه – بخش دویست و شصت و نهم – تسلیم شهر و زنهار دادن کوش سپاه قراطوس را

بترسید مردم ز پیغام اوی بدادند هم در زمان کام اوی گشادند شهر و شدندش به پیش همی هدیه ای ساخت هر یک ز خویش فراوان گوهر بر سرش ریختند بسی لابه و پوزش انگیختند بپرسیدشان کوش و پس با سپاه به شهر اندر آمد به ایوان شاه سرای قراطوس پُر گنج دید که دست […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و هشتم – خواندن ساکنان شهر به تسلیم

فرستاد از ایرانیان دو هزار به لشکرگه مردم کینه دار بدان تا نیارد به تاراج کس نباشد سپه را بدان دسترس وزآن پس سوی شهر پیغام کرد که شاه شما کارِ بس خام کرد از او زیردستان خود خواستیم بدان آرزو نامه آراستیم مرا ناسزا گفت و شاه مرا ز بن ننگرید او سپاه مرا […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و هفتم – چاره ی دیگر کوش و گرفتار شدن قراطوس

چو پردخته شد او به کار سپاه میان سپاهش نهان گشت شاه برآمد خروش و بپیوست جنگ شتاب اندر آمد بجای درنگ غو کوس و آواز گرز یلان نهان کرده بر چهره ی بددلان خدنگ دو پیکان دل و دیده خست کمند گوان دست و گردن ببست سنان درخشان روان را بسوخت چو آتش ز […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و ششم – آرایش دو سپاه در میدان جنگ

بفرمود تا گاه بانگ خروس زننده بزد نای رویین و کوس جهان پُر شد از شور وز مشغله برآمد ز روی زمین زلزله خروش ستوران و بانگ گوان درخشیدن تیغ و برگستوان ز مریخ بستد دل ورای و هوش همان زنده را زهره آمد به جوش قراطوس را دو برادر بُدند که با لشکر و […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و پنجم – آماده شدن قراطوس برای جنگ و نیرنگ کوش

چو آگاه شد زو قراطوس گفت که این مرد اگر با خرد نیست جفت اگر هست گردنکش و ریمن است به مردی و نیروی خویش ایمن است گر از لشکرم آگهی داشتی چنین آب گستاخ نگذاشتی بفرمود تا کوس بیرون برند سراپرده ی او به هامون برند فرستاد و لشکر همه بازخواند عَرَض را به […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و چهارم – آگاه ساختن فریدون از نامه ی قراطوس و گذشتن کوش از دریا

چو آمد بر کوش و نامه بداد یکایک بر او ترجمان کرد یاد برآشفت سخت و پسایید دست پس آن نامه بر نامه ی خویش بست هیونی برافگند نزدیک شاه به نامه درون گفت کای پیشگاه قراطوس گردن بپیچد همی کنون رزم ما را بسیچد همی چو آن نامه کردم به نزدیک شاه ز دریا […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و سوم – پاسخ قراطوس به کوش و نپذیرفتن فرمان او

یکی پاسخ نامه فرمود و گفت که با رای مردم خرد باد جفت رسید و بخواندم سخنهای تو نبینم ز دانش همی رای تو نمودن بزرگی و گندآوری به دل ناپسند است اگر بنگری پدید آید این داستان در مصاف که با کیست مردی و با کیست لاف دگر، مردمان را که درخواستی بدین آرزو […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و دوم – نامه ی کوش به نزدیک قراطوس، شاه اندلس درباره ی بازگردانیدن فراریان باختر

قراطوس را نامه ای کرد کوش که ما را جهاندار با فرّ و هوش سوی باختر زآن فرستاد زود کزآن مرز یکباره برجست دود چنان آرزو کرد، هر چند شهر که دارد ز ویرانی و رنج بهر شود یکسر آباد و مردم همه سوی شهر خود بازگردد رمه چو ایدر رسیدیم، جستیم کار شنیدیم گفتار […]

کوش نامه – بخش دویست و شصت و یکم – حرکت کوش و سپاه از آمل برای پیگار با سیاهان مازندران

از آمل روان گشت لشکر به راه همی رفت یکی میل با کوش، شاه وز آن جایگه راه موصل گرفت بیابان و کهسار و منزل گرفت فرستاد با نامه پنجه سوار سوی شهر موصل بدان مرزدار که ما را گذر بر تو آمد نخست نباید که باشی تو در کار سست علف ساز چندان که […]

کوش نامه – بخش دویست و شصتم – سخن گفتن فریدون با کوش درباره ی گزینش سپاه

چو از مغز می رفت و آمد به هوش سوی شاه شد نامبردار کوش ببوسید تخت و به کش کرد دست بدو گفت کای شاه یزدان پرست نماید مرا روز رفتن به راه همان تا چه مایه گزینم سپاه فریدون فرو شد به اندیشه دیر بدو گفت کای نامدار دلیر تو را فوردین روز رفتن […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و نهم – پند دادن فریدون کوش را و سوگند دادن او به دادگری و فرمانبرداری

چو آن جا رسی کشور آباد کن چو آباد کردی همه داد کن که چون داد یابد تو را زیر دست جز از سایه ی تو نسازد نشست ز بیداد هر کس گریزد همی که بیدادگر خون بریزد همی پسند جهان آفرین است داد که بیداد هرگز به گیتی مباد ز جایی که ویران شده […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و هشتم – سخن گفتن فریدون با کوش درباره ی باختر و سیاهان

فریدون بدو گفت کز باختر یکی رنج پیش آمد و دردسر که ایرانیان اندر این سالیان گشاده ندیدند خود را میان سیاهان نوبین برون آمدند ز ماهی به دریا فزون آمدند از ایشان همه مرز ویران شده ست کنام پلنگان و شیران شده ست ز نوبی چنان است شش ماهه راه که در خاک او […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و هفتم – هدایای فریدون به کوش

فرستاد مر کوش را خواند پیش چو آمد، نشاندش بنزدیک خویش یکی مایه ور پایگه ساختش فراوانش بستود و بنواختش چو برگشت و آمد بنزدیک شاه یکی خلعت آراست او را پگاه ز تخت گرانمایه و تاج زر پرستنده خوبان زرّین کمر از اسبان تازی و هر گونه ساز ز خوبان چنگی و بربط نواز […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و ششم – کوش در پیشگاه فریدون

چو یک سال در کاخ قارن بماند فریدون فرّخ ورا پیش خواند چو چشمش برآمد به تاج کیی بدید آن بزرگی و فرّخ پیی به رخساره بپسود روی زمین همی خواند بر تاج شاه آفرین بخندید در روی او شاه و گفت که بخت تو بنمود روی از نهفت از این پس نبینی جز از […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و پنجم – گفتگوی قارن با کوش درباره ی بخشایش فریدون

وزآن پس بدو گفت قارن که شاه ببخشود و بگذشت از تو گناه نگر تا چه مایه نمودی گزند بجای نیاگان شاه بلند چو پاداش، آمرزش آمد پدید ز فرمان او سر نباید کشید از این پس چنین رو که فرمود شاه تو آسان بمانی و خشنود شاه چو بندی کمر پیش و فرمان کنی […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و چهارم – آزاد ساختن کوش برای جنگ با سیاهان

زمانی فروماند از اندیشه شاه وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه ندانم کسی را بدین رنگ و خوی مگر دیوزاد، آن بدِ زشتروی کزآن دیو چهران بسی بتّر است دلیر و ستمکار و کین گستر است مرا در دل آید همی این پسند که برگیرم اکنون از آن دیو، بند بیارم به خانه بیارایمش دلش […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و سوم – رای زدن فریدون با فرزانگان در کار سیاهان

فریدون فرزانه هر چندگاه چو در کار آن مرز کردی نگاه ز راه خدایی ندیدی روا که باشد چنان بوم و بر بینوا گنهکار پنداشتی خویشتن که باشد پراگنده آن مرد و زن چو آباد کردی به گنج و سپاه دگر باره ویران شدی از سیاه بدین سان همی بود تا سالیان ز نوبی چو […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و دوم – جنگهای ایرانیان با سیاهان بجه و نوبی در کشور باختر

چنین تا نفیر آمد از باختر که ویران شد آن بوم و بر سر بسر سیاهان به تاراج دادند پاک برآمد به خورشید از آن مرز خاک کسی کاو ز تیغ سیاهان بجست برفتند، وز هم بدادند دست سیاهان که از بجّه و نوبه بود برآورد از آن مرز یکباره دود یکایک بنزدیک مصر آمدند […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاه و یکم – بازگشت قارن بنزد فریدون

وز آن پس به سه ساله قارن رسید بیامد فریدون کی را بدید زمین بوس کرد و ستایش نمود فریدون بر او آفرین بر فزود فراوانش بستود و دادش امید همین داشتم از تو، گفتا امید به کامم رسانیدی ای پهلوان که بادی همه ساله روشنروان به خوردن نشست آن سَرِ سروران چهل روز با […]

کوش نامه – بخش دویست و پنجاهم – رسیدن کوش بنزد فریدون و بند کردن او در دماوند

سوی شهر ایران شد او با سپاه سپاهش همه یافته دستگاه تلیمان چو با کوش و با خواسته به درگاه شاه آمد آراسته از آن شاد شد شاه گردنفراز شتابان درآمد به جای نماز به یزدان بر از دل ستایش گرفت به پیروزگر بر نیایش گرفت همی گفت کای برتر از راستی بدین آرزو دل […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و نهم – گردیدن قارن به گرد چین و سپردن چین به نستوه

برآمد یکی گِرد چین با سپاه درآورد گردنکشان را به راه کسی کاندر آن مرز او مرد بود دل مردمان زو پر از درد بود به ایران فرستادش از مرز چین زن و بچّه و چیز او همچنین نیازرد مرد کم آزار را همان شهری و مرد بازار را ز قارن چنان داد و آرام […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و هشتم – فرستادن کوش و گنجهای او بنزد فریدون

وز آن جا بشد تا به ایوان کوش سپاه از پس و پیش پولادپوش فرود آمد و گنجها مُهر کرد نگهبان بر او کرد مردان مرد در آن شهر ماهی درنگ آمدش همه گنج شاهان به چنگ آمدش شتر خواست از در ده و دو هزار سراسر درآوردشان زیر بار همه گوهر و زرّشان بار […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و هفتم – پیشنهاد پنهانی تسلیم شهر، و تصرف آن به دست ایرانیان

نهانی فرستاده ای تاختند ز هرگونه گفتارها ساختند که گر پهلوان کینه ماند بجای به سوگند پیمان کند با خدای که ما را نیازارد از هیچ روی نه یاد آورد جنگ و نه گفت و گوی شب تیره او را سپاریم شهر که بر ما زمانه پراگند بهر همانگاه قارن بدو داد دست به سوگند، […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و ششم – خوار کردن فرستاده ی قارن توسط سپاهیان چینی

چو گفتار آن مرد شیرین سخُن یکایک شنیدند سر تا به بن ز شهر و ز بازار و مردم که بود سراسر هوای فریدون نمود سپاهی ز فرمان برون برد سر همه پاسخش تیغ و تیر و تبر به لشکر چنین گفت شهری که شاه گرفتار گشت و تهی ماند گاه ندارد یکی نام برده […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و پنجم – پیام قارن به چینیان و زنهار دادن به آنان

دگر روز قارن فرستاده ای جوانی سخنگوی و آزاده ای بدیشان فرستاد و شد سوی در که و مه ز باره برآورد سر سخنگوی گفت: ای گرانمایگان دلیران چین و گرانسایگان شما را که هستید پیر و جوان درود از زبان جهان پهلوان همی گوید آن شیر کشور گشای که شاه جهان را چنان بود […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و چهارم – آمادگی چینیان برای ادامه ی جنگ

چو بی شاه شد سوی شهر آن سپاه خروش آمد از کوی و بازارگاه سپاهی و شهری برآمد بهم گروهی ز شادی، گروهی ز غم خروشی برآمد ز ایوان کوش که زارا، یلا، شاه پولادپوش بتانش همه پرده برداشتند غریو از بر چرخ بگذاشتند ز خوبان همه شهر غلغل گرفت گل تازه و مشک و […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و سوم – جنگ تن به تن قارن و کوش و گرفتار شدن کوش

سپیده چو بر چرخ پرواز کرد درِ روشنی بر جهان باز کرد بیاورد گنجور ساز نبرد برِ کوش بنهاد و برگشت مرد همان گه بپوشید دارای چین سلیحی سگالیده از بهر کین ز تبّت یکی آبداده زره بپوشید و برزد به بندش گره که بر وی نکردی سلیح ایچ کار نه شمشیر و نه تیر […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و دوم – پیشنهاد قارن به کوش برای جنگ تن به تن

یکی روز قارن دژمناک بود ز باد و ز باران جهان پاک بود به دروازه شهر شد با سپاه بفرمود تا بانگ زد مرد شاه بگفتند مر کوش را این سخن همان گه فرستاد مرد کهن که دانست گفتار ایرانیان بسی دیده آیین و رسم کیان برِ پهلوان رفت و بردش نماز همان آفرین کرد […]

کوش نامه – بخش دویست و چهل و یکم – محاصره ی طولانی شهر خمدان

چو دارای چین دید کآمد سپاه همه خیمه ها دید بی راه و راه ببخشید دروازه ها بر سران سرا را ذبس داد بس بیکران بیاراست باره به مردانِ مَرد به هر برج عرّاده برپای کرد ز بس منجنیق و کمانهای چرخ ز بیمش نهان کشته گردنده چرخ به گِردش یکی کنده بودی بزرگ که […]

کوش نامه – بخش دویست و چهلم – گریختن کوش و پناه بردن به شهر خمدان

شهنشاه چین با سپاهش نژند فرود آمد از پشت اسب سمند سران سپه را همه کشته دید سپاه تبت پاک برگشته دید شکسته دلِ لشکر خویشتن ز بس کُشته و خسته زآن انجمن دلیری و نیروی ایرانیان شده هر سواری چو شیر ژیان چو از بازگشتن ندید ایچ رای بماندند خرگاه و خیمه به جای […]
عنوان ۲۰ از ۴۱« اولین...۱۰«۱۸۱۹۲۰۲۱۲۲ » ۳۰۴۰...آخر »