دسته: منظومه های حماسی

فرامرز نامه – بخش ۷ – آغاز داستان فرامرز پور رستم زال و بانو گشسب خواهر او

به فرمان دادار فیروزگر ز رستم بشد دخت شه بارور یکی پور زاد آنگهی دخت شاه که دیدار او آرزو کرد ماه بیاورد نزدیک رستم چو باد تهمتن، فرامرز نامش نهاد چو پرورده شد بر غم و درد و رنج گذشت از برش بی زیان سال پنج به خردی دلارای و پرکار بود نشان مهی […]

فرامرز نامه – بخش ۶ – داستان رستم پور زال در هفت ده سالگی و جنگ کردن او با ببر بیان قسمت اول

به نام خداوند مشکل گشای که او هست بر نیک و بد رهنما گذارنده این سخن داستان چنین گفت از گفته باستان که روزی در ایام فصل بهار منوچهر بر تخت بد شهریار کلاه کئی بر سر افراشته نکو خسروی مجلس آراسته همه پهلوانان ایرانیان به خدمت، کمر بسته اندر میان فراز یکی کرسی زرنگار […]

فرامرز نامه – بخش پنجم – در ستایش پیغمبر (ص) و یارانش

اگر دل نخواهی که باشد نژند نخواهی که دایم بوی مستمند چو خواهی که یابی ز هر بد رها سر اندر نیاری به دام بلا بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکونام باشی بر کردگار به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگی ها بدین آب شوی ترا دین و دانش رهاند درست ره […]

فرامرز نامه – بخش چهارم – در آفرینش ماه

چراغیست مر تیره شب را بسیج به بد تاتوانی تو هرگز مپیچ چو سی روز گردش بپیمایدا دو روز و دو شب روی ننمایدا پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو بود سال خورد چو بیننده دیدارش از دور دید هم اندر زمان زو شود ناپدید دگر شب نمایش کند بیشتر تو […]

فرامرز نامه – بخش سوم – گفتار در آفرینش آفتاب

به چندان فروغ و به چندان چراغ بیاراسته چون به نوروز باغ روان اندر و گوهر دلفروز کزو روشنایی گرفتست روز که هر بامدادی چو زرین سپر ز خاور بر آرد فروزنده سر زمین پوشد از نور، پیراهنا شود تیره گیتی بدو روشنا چو از خاور او سر به مشرق کشد ز خاور، شب تیره […]

فرامرز نامه – بخش دوم – گفتار در آفرینش مردم

مگر مردمی خیره دانی همی جز این را ندانی نشانی همی تو را از دو گیتی برآورده اند به چندین میانجی بپرورده اند نخستین به فطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار شنیدم ز دانا دگرگونه زین چه دانیم راز جهان آفرین نگه کن سرانجام خود را ببین چو کاری بیابی بهی برگزین […]

فرامرز نامه – بخش اول – گفتار در آفرینش جهان

از آغاز باید که دانی درست سر مایه گوهران از نخست که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید بدان تا توانایی آمد پدید وزو مایه گوهر آمد چهار به آن چهار گشته جهان استوار یکی آتشی بر شده تابناک میان باد و آب از بر تیره خاک نخستین که آتش زجنبش دمید زگرمیش پس خشکی آمد […]

گرشاسب نامه – در خاتمت کتاب

شد این داستان بزرگ اسپری به پیروزی و روز نیک اختری ز هجرت براوبر سپهری که گشت شده چارصد سال و پنجاه و هشت چنان اندرین سعی بردم ز بن ز هر در بسی گرد کردم سخن بدان سان که بینا چو بیند نخست بد از نیک زاین گفته داند درست ز گویندگانی کشان نیست […]

گرشاسب نامه – خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب

چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم رسید آگهی، گشت از انده دژم همه جامه زد چاک و بنداخت تاج غریوان به خاک آمد از تخت عاج همی گفت گردا گوا سرورا هژبرا جهانگیر نام آورا که گیرد کنون گرز و شمشیر تو چو بی کار شد بازوی چیر تو به هر کشور از […]

گرشاسب نامه – وفات گرشاسب و مویه بر او

از آن پس چو روز دهم بود خواست خورش آرزو کرد و بنشست راست بخورد اندکی وز خورش بازماند سبک سام را با نریمان بخواند چنین گفت کز بهر زخمم زمان گشاید کنون مرگ تیر از کمان بوید از پی جان غمگین من یک امروز هردو به بالین من مگر کِم روان چون هراسان شود […]

گرشاسب نامه – پند دادن گرشاسب نریمان را

برفتند گریان و گرشاسب باز دگر باره شد با نریمان به راز بدو گفت کآمد سر امّید من ز دیوار در رفت خورشید من چو مرگ آمد و کار رفتن ببود نه دانش نماید نه پرهیز سود ره پیری و مرگ را باره نیست به نزد کس این هر دو را چاره نیست دلم زین […]

گرشاسب نامه – سپری شدن روزگار گرشاسب

از آن پس جهان پهلوان گاه چند همی زیست خرم دل و بی گزند چو بر هفتصدش شد سی و سه سال ز تن مرغ عمرش بیفکند بال جهان کند بیخ درنگش ز جای سر زندگانیش را زد به پای به نخچیر بُد روزی آمد ز دشت هم از پی بیفتاد و بیمار گشت بدانست […]

گرشاسب نامه – باز گشت گرشاسب به ایران

به ایران سوی شاه با فرّهی چو آمد به شاه کیان آگهی پذیره شدش منزلی بیش و کم نشست از بر تخت با او به هم ببوسید و پرسید چیزی که دید سپهبد همی گفت و شه زو شنید پس آن چرم پتیاره کآورده بود بیآورد و شاه و سپه را نمود کهی بد دو […]

گرشاسب نامه – گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن

سپهبد چو از طنجه برگاشت باز بگشت اندر آن مرز شیب و فراز همی خواست تا یکسر آن بوم و بر ببیند که کم دید بار دگر چو یک هفته شد دید کوهی چو نیل بدو رودی از آب پهنا دو میل درختان رده کرده بر گرد رود تنه لعلگون شاخهاشان کبود بدان شاخ ها […]

گرشاسب نامه – جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

چو شاه حبش سوی خاور گریخت همه رخت و دینار و گوهر بریخت شه روم بنشست بر تخت عاج درآویخت زایوان پیروزه تاج دو لشکر به هم کینه خواه آمدند دلیران ناوردگاه آمدند غو کوس تند شد و گرد میغ در آن میغ خون آب شد برق تیغ برآویخت یک باره با مهر خشم خرد […]

گرشاسب نامه – رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

سپیده چو شب را به بر درگرفت شبش کرد بدرود و ره برگفت ببد سیم دریا زمین زرّ زرد خم آهن کُه و آسمان لاژورد گرفتند گردان به کین ساختن جهان از یلان گشت پر تاختن ز غرّیدن کوس و شیپور و نای ز بانگ جرس وز جرنگ درای سته مغز کیوان و بی هوش […]

گرشاسب نامه – داستان گرشاسب با شاه طنجه

کنون از شه طنجه و پهلوان شنو کار کین جستن هر دوان بدان گه که از نزد ضحاک شاه سوی طنجه شد پهلوان سپاه ز دریا و خشک آنچه آورده بود به دست شه طنجه بسپرده بود که تا باز خواهد چه آرد هوا بدین کرده بُد مرد چندی گوا سرآمد مر آن شاه را […]

گرشاسب نامه – داستان قباد کاوه

چو شد پهلوان بسته ره را کمر قباد آن کجا کاوه بودش پدر به درگه چنین گفت پیش مهان که این شه ندارد نهاد شهان پدرم از جهان جز مر او را نخواست به شمشیر گیتی ازو گشت راست از اورنگ برکند ضحاک را سپرد افسرش زیر پی خاک را ز گرشاسب ما بیش بردیم […]

گرشاسب نامه – زادن سام نریمان

پسر زاد ماهی که از چرخ مهر ز خوبی بدو آرزو کرد مهر به دیدار گفتی پدر بود راست برین برگوا کس نبایست خواست نریمان یل نام او سام کرد به مهرش روان و دل آرام کرد نوندی به نزد فریدون شاه به مژده برافکند پویان به راه پرندین چنان کودکی ساختند چو گردانش بر […]

گرشاسب نامه – خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او

وز آن سو نریمان چو یک مه ببود به درگاه شه رفت شبگیر زود کمر بستهٔ راه و بر سر کلاه ز بهر شدن خواست فرمان شاه دگر گفت کز چین چو برخاستم بر شهریار آمدن خواستم مرا عّم من پهلوان داد پند که چون باز خانه رسی بی گزند یکی جفت شایسته کن درخورت […]

گرشاسب نامه – پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

نبشت آن گهی پاسخش باز و گفت رسید آن سخن های با مهر جفت یکی نامه گویا چو فرّخ سروش که از درّ معنی صدف کرده گوش پیام آورش مژده را مایه بود خرد را سخنهاش پیرایه بود روان ها شد از مژده شادی سرشت به هر دل دری بگشاد از بهشت ترا تا گشادست […]

گرشاسب نامه – خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

ازین مژده چون آگهی یافت شاه بر افروخت از ماه برتر کلاه هزار اسپ بالای زرینه ساز فرستاد با لشکر از پیشباز دو ره پیل سیصد چو دریا به جوش ز برگستوان دار و از درع پوش ز صندوق پیلان خروشنده نای غریوان شده زنگ و کوس و درای دو صد پیل در دیبه رنگ […]

گرشاسب نامه – نامه گرشاسب به نزد فریدون

سپهبد گزید این همه چار ماه یکی نامه فرمود نزدیک شاه نویسنده قرطاس بر برگرفت سر خامه در مشک و عنبر گرفت بر آمد ز شاخ آن نگونسار سار که بر سیم بارد ز منقار قار سواری سه اسپه پیاده روان تنش رومی و چهره از هندوان همان شیرخواره کش از قیر شیر ز گهواره […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

از آن پس نریمان چو شد چیره دست پس از رزم در بزم و شادی نشست ببد تا بیآمد جهان پهلوان گرفتند شادی ز سر هردوان سخن چند راندند از آن رزمگاه وزآنجا به جندان گرفتند راه ده و شهر و دز هر چه دیدند پاک بکندند و ، با خون سرشتند خاک تو گفتی […]

گرشاسب نامه – آمدن فغفور به جنگ نریمان

سوی لشکرش پهلوان رفت باز به پیکار فغفور بر کرد ساز وز آن سو سپه را چو فغفور شاه فرستاد زی پهلوان کینه خواه به در بر همیشه هزاران هزار سپه داشت گردان خنجر گزار هزار و صد و شصت شه پیش اوی بدند از سپاهش همه خویش اوی ازو چارصد را به پرده سرای […]

گرشاسب نامه – داستان دهقان توانگر

دهی دید در راه در دشت و راغ بی اندازه پیرامنش کشت و باغ مِه ده پذیره شدش با گروه بیاراست بزمی به فرّ و شکوه ورا میهمان داشت با مهتران پراکنده نزل و علف بی کران به هر کس چنان هدیه دادن گرفت کزاو ماند گرد سپهبد شگفت چه مردی بدو گفت کاین دستگاه […]

گرشاسب نامه – جادویی کردن ترکان بر ایرانیان

چنین بود یک هفته پیوسته جنگ جهان گشت بر چینیان تار و تنگ بد از خیلشان جاودان بی شمار گرفته بی اندازه پرّنده مار به افسونگری بر سر تیغ کوه شدند از پس پشت ایران گروه همی مار کردند پرّان رها نمودند ار ابر اندرون اژدها تگرگ آوریدند با باد سخت پس از باد سرما […]

گرشاسب نامه – رزم گرشاسب با سالار فغفور

چو زد روز بر تیره شب دزدوار سپیده برآمد چو گرد سوار هوا نیلگون شد چو تیغ نبرد چو رخسار بد دل زمین گشت زرد دو لشکر به پرخاش برخاستند برابر صف کین بیاراستند برآمد دم مهرهء گاودم خروشان شد از خام رویینه خم زمین ماند از آرام و چرخ ازشتاب به که خون گشاد […]

گرشاسب نامه – خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

وز آن روی جرماس و جنگی قلا چو ماندند بی جان به چنگ بلا ز هر در خبر نزد فغفور شد دژم گشت و ز آرام دل دور شد یکی هفته با درد و با سوک بود از آن پس تکین تاش را خواند زود دوباره چهل بار بیور هزار گزین کرد گُردان خنجر گذار […]

گرشاسب نامه – رفتن نریمان به شهر فغنشور

نریمان از آن پس چو یک مه نشست هر آنچ آمدش گنج خاقان به دست به سالار شهر کجا برشمرد بنه نیز هرچ آن نشایست برد بدو گفت چون عمم آید فراز همیدون بدو پاک بسپار باز وز آنجا دو هفته بیابان و دشت سپرد و ز مرز کجا بر گذشت به شهر فغنشور شد […]
عنوان ۳۶ از ۴۱« اولین...۱۰۲۰۳۰«۳۴۳۵۳۶۳۷۳۸ » ۴۰...آخر »