چه آمد به نزدیک ارهنگ تنگ
سپه راست کرد و برآراست چنگ
دو لشکر برابر چه کشتند راست
قیامت تو گوئی از آن دشت خواست
ز دیوان یکی دیو وارونه رای
پی رزم برکرد مرکب ز جای
بشد نیز خورشید مینو چه شیر
برآمد ز دیوان غو دار گیر
چه آمد به نزدیک وارونه دیو
خدنگی بزه کرد آن گرد نیو
چنان بر سر دیو راند آن خدنگ
کز آن روی بر گل نشاند از خدنگ
سردیو آمد ز بالا به زیر
به یک تیر گردید از عمر سیر
یکی دیو دیگر بیامد به جنگ
نشاندش به خاک از فراز خدنگ
یکی دیو دیگر روان از سپاه
برون راند و آمد به آوردگاه
ز کین زد چنان نیزه را بر سرش
که بیرون شد از پشت او یک ارش
درآمد به نیزه بدو نره دیو
که خورشید مینو سرافراز نیو
ببازید چنگ و گرفت و سنان
کشید از کف دیو نیزه روان
سر دیو واژونه آمد به خاک
بیک نیزه کردش دلاور هلاک
دگر آمد ازکین یکی اهرمن
گرفت و برون کرد گرز کشن
زدش بر سر از کینه آن گرز تفت
که چون سایه بر خاک تیره بخفت
ز دیوان یکی دیگر آمد چه میغ
بغرید و برداشت از کینه تیغ
به نزدیک خورشید مینو رسید
ز گردان بگردون هیاهو رسید
چه دیوک بیامد به تنگ اندرش
که از کین زند تیغ را بر سرش
چه خورشید تیغ ستمکاره دیو
نگه کرد برداشت شمشیر نیو
سپر بر سر اردشیر ژیان
بزی تیغ کین دیو را بر میان
گه از سر یکی نیمه کردش دلیر
به یک تیغ کردش روان شیرگیر
چه دیوان بدیدند آن ضرب دست
دل و دستشان جمله برهم شکست
نیامد دگر کس برون از سپاه
همی گشت تیز اندر آوردگاه