بدو سام گفت ای بت خرگهی
شکسته قدت پشت سرو سهی
به شمشاد طوبی خرامت قسم
که شد راستی را به عالم علم
به آهوی صیاد شیرافکنت
به سوفار مژگان خنجرزنت
به خونریز بادام بادام تو
به آشوب زلف دلارام تو
به رویت که پر نور شد نار ازو
به مویت که چون مور شد مار ازو
بدان روز کز شب بود زیورش
بدان شب که تا روز گردد برش
به افسون آن افعی مهر و باز
که با ماه گردد شبان دراز
بدان عنبرین مشک عنبرفروش
بدان شکرین شهد شکرفروش
به دلگیری آن مسلسل کمند
به شیرینی آن شکرریر قند
به تاریکی آن شب مشکسای
به جانبخشی آن لب جانفزای
به سر با قمرسائی کاکلت
به رخ بر سمنسائی سنبلت
بدان برگ نسرین بستان فروز
بدان ماهتاب شبستان فروز
ز آبی که در چشمه نوش تست
به نوشی که در لعل و در گوش تست
به خالی که بر طرف ماهت فتاد
سیهدانه بر قرص ماهت فتاد
به قندت که بشکست نرخ نبات
به شهدی که کرد آب، آب حیات
به لعلت که سرچشمه کوثریست
به ماهت که مهرت به جان مشتریست
به زلف دلآویز سوداگرت
به قند شکرریز حلواگرت
به ابرویت این قوس طغرامثال
که طغرا کشد بر مثال جمال
بدان هندوی سرکش سرفراز
بدان زنگی کافر ترکتاز
بدان طوق غبغب معلق به ماه
چو آبی فروهشته در زیر چاه
به نازت که از ناز ما را فکند
به مهرت که مه را ز کار افکند
به دلدوزی ناوک چشم تو
به دلسوزی آتش خشم تو
به آزادی سرو سیمین برت
به در باری لعل پر گوهرت
بدان کوه سیمین سیمینگهر
که کوهش به خدمت ببسته کمر
به خلخال زرین گوهرنگار
که در پایبوست بود پایدار
به کوی تو ای باغ رشک بهشت
که باغیست از خلد عنبر سرشت
به بادی که آرد به من خاک پات
که خاکش بود به ز آب حیات
که با دیگران هیچ دمسازیای
نبود و نباشد بجز بازیای
به یاد تو با گل به سر بردهام
ز هجر تو خون جگر خوردهام
نکردم خیانت به پا و به دست
نیاوردم از دست ماهی به شست
اگر چه فراوان بود ماه من
بجز تو کسی نیست دلخواه من
لبم تشنه و چشمهدار حیات
سبق برده از شهد و قند و نبات
مکن خست? تشنه محروم از آب
که بر تشنه شد آب دادن ثواب
که گر خاک گردد تن خاکیم
گواهی دهد دل ز جان پاکیم
چو باد ار بیابم گذر بر درت
کنم جان خود فرش خاک درت