نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : ری
نام فعلی مکان جغرافیایی : ری در جنوب تهران
نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:
شرح مکان جغرافیایی:
ری: ری شهری بسیار کهن در جنوب تهران که از عهد باستان بر برطاه ارتباطی شرق به غرب ایران قرار داشته و از اهمین خاصی برخوردار بوده است. دی در عهد باستان جزء سرزمین ماد بوده و در برخی از ادوار بزرگترین شهر ماد محسوب می شده است. در در عهد ساسانی تیول خاندان مهران بود که بعدها بهرام چوبین از آن برخاست. ری از شهرهای مهم ایران در دوره اسلامی، خصوصأ در قرون آغازین اسلامی بوده،اینک شهر تهران جای آن را گرفته، و ا یکی از بخش های مهم شهر تهران و کاملا معمور و آبادان است و به سبب وجود مقبره شاه عبدالعظیم علوی از زیارتگاه های مهم شیعیان و عامه مردم ایران به شمار می رود.
نام این شهر کهنسال ایران از زمان پادشاهی نوذر و لشکرکشی افراسیاب به ایران، و کشتن نوذر در دهستان و پیشروی به سوی قلب ایران، وارد شاهنامه شده است، چنان که در لشکرکشی افراسیاب به ری گوید:
زپیش دهستان سوی ری کشید از اسپان به رنج و به تگ خوی کشید
اغریرث، برادر نیک خوی افراسیاب، نیز از آمل طبرستان به ری می رود و چون با اسیران ایرانی در ساری مدارا می کند افراسیاب او را می کشد. آنگاه میان زال و افراسیاب در خوارری: حدود گرمسار، جنگ درمی گیرد. پس از آن در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب از وجود«گردان ری» در لشکر کیخسرو خبر داده می شود. در پایان جنگ هم کیخسرو از توران به ایران بازمی گردد و از نشابور به ری می رود و دو هفته در آن شهر به آسودگی می گذراند و بعد هم نزد نیایش کیکاووس که در بغداد و پارس است می رود
سر هفته را کرد آهنگ ری همه راه با رامش و رود و می
دو هفته به ری نیز بخشید مرد سیم هفته آهنگ بغداد کرد
هیونان فرستاد چندی زری سوی پارس نزدیک کاووس کی
بعد از کیخسرو، تا زمان اشکانیان و ولادت اردشیر ساسانی، نوه دختری بابک، از ری خبری نیست. اما در پادشاهی اردوان اشکانی آمده است که چون اردوان از زادن اردشیر باخبر شد به بابک نامه نوشت تا اردشیر را از اسطخر نزد او به ری بفرستد:
زپیش نیا کودک نیک پی به درگاه شاه اردوان شد به ری
اردشیر تا دوره جوانی و مرگ نیایش بابک در درگاه اردوان، که در شهر ری بود، می زیست. آنگاه از ری به پارس گریخت و مدعی حکومت آن دیار شد. ابتدا هم با پسر اردوان و بعد با خود او جنگید و وی را کشت و دیگر بار از ری به پارس رفت و حکومت خویش را بنیان نهاد. پس از آن، چون مرکز کشور به پارس منتقل می شود از ری در شاهنامه بسیار کم یاد می شود. از جمله دو بار در پادشاهی بهرام گور از شاه ری سخن رفته است به رغم این همه یاد کرد از ری، در پادشاهی پیروز یزدگرد، نیای نوشین روان، آمده است که وی پس از یک قحطی، شهری به نام پیروزرام ساخت که گفته اند همان ری است:
یکی شارستان کرد، پیروزرام بفرمود کو را نهادند نام
جهاندار گوینده گفت آن ری است که آرام شاهان فرخ پی است
در پادشاهی قباد هم آمده است که چون او توسط سوفرای شیرازی از چنگ خوشنواز هپتالی رهانیده و به تخت نشانده شد، سوفرای را شاه اصلی ملک دید و درصدد برآمد تا او را در شیراز فروگیرد، لذا به شاپور رازی متوسل شد و آن دلیرمرد از ری به شیراز رفت و سوفرای را فروگرفت و شاهی قباد را بی مدعی کرد.
در پادشاهی هرمزد نوشین روان چون بهرام چوبینه، سردار دلاور و اشکانی تبار وی، اهل ری بود چون در آغاز پادشاهی خسروپرویز طغیان بهرام چوبینه علنی شد و خسرو را مغلوب و راهی روم کرد، در بگومگوهای آن دو، بهرام به تبار خود، آرش، و حکام ری و مفاخر آن شهر می پردازد، ولی خسروپرویز خیانت های اهالی ری و بی مقداری آنها را برمی شمرد. از جمله می گوید:
همه رازیان از بُنه خود کی اند دو رویند و از مردمی برچی اند
نخست از ری آمد سپاه اندکی که شد با سیاه سکندریکی
میان ها ببستند با رومیان گرفتند ناگاه تخت کیان
زری بود ناپاک دل ماهیار کز او تیره شد تخم اسفندیار
وزان پس ببستند ایرانیان به کینه یکایک کمر بر میان
بهرام هم گوید:
بزرگی من از پارس آرم به ری نمانم کز این پس بود نام کی
برافرازم اندر جهان داد را کنم تازه آیین میلاد را
من از تخمه نامور آرشم چو جنگ آورم آتش سرکشم
و بازخسرو می گوید:
بدو گفت خسرو که ای شوم پی چرا یاد گرگین نگیری به ری
که اندر جهان یاد تختش نبود بزرگی و اورنگ و بختش نبود
دو بار دیگر هم از ری نام برده شده که در بیت آخری بهرام گوید مرا دخمه به جای ری در پارس، شهر ایران، دفن کنید
پس از کشته شدن بهرام، خسرو از سر عصبیت تصمیم می گیرد ری را با خاک یکسان کند، چون وزیرش او را از این کار باز می دارد، تصمیم شگفتی برای تنبیه مردم ری و ویرانی آن می گیرد، پس از این واقعه ظاهرأ ری و بهرام چوبینه همچنان منفور و مطرود بوده اند و به همین سبب خبر چندانی از این شهر در شاهنامه نیست، الا آن که در پادشاهی شیرویه طی چند بیت به ری و گناهان بهرام اشاره شده است. در آنجا خسروپرویز به پسرش شیرویه می گوید:
گنهکار چوبینه آمد زری بداندیش و بدگوهر و شوم پی
همه گنج های کهن برگرفت به هر کشوری کشتن اندر گرفت
بعد از آن تنها در پادشاهی یزدگرد سوم و شکست وی از اعراب آمده است که او از بغداد به ری و گرگان و خراسان گریخت:
چو منزل به منزل بیامد به ری برآسود یکچند با رود و می
زری سوی گرگان بیامد چو باد همی بود یک هفته ناشاد و شاد
چون یزدگرد به مرو رسید فرخزاد با اجازه شاه به ری بازگشت:
مرا رفت باید همی سوی ری ندانم که کی بینم این تاج کی؟
فرخزاد هرمز از آن جایگاه سوی ری بیامد به فرمان شاه
پس از آن، دیگر از ری خبری در شاهنامه نیامده است.