شبی زال به فکر افتاد که شاهی انتخاب کنند که علاوه براینکه از نژاد شاهان باشد دارای عقل ورای نیز باشد اگرچه طوس و گستهم فر وشکوه فراوانی داشتند ولی چون تدبیر درستی نداشتند به درد پادشاهی نمی خوردند . پس با موبدان مشورت کرد و آنها را به کمک طلبید و آنها نیز زوطهماسب را لایق دیدند پس قارن با موبد و مرزبان با سپاهی به نزدش رفتند و مژده دادند که تاج فریدون به تو رسید .
او بر تخت نشست و چون کهنسال بود عقل و تدبیر فراوانی داشت . در این مدت دو لشکر همچنان رودرروی یکدیگر قرار داشتند . در آن زمان خشکسالی پدیدار شد طوریکه سپاهیان از هم گسیخته شده بودند. از سپاه توران فرستاده ای سوی زوطهماسب آمد که:بسیاری از نامداران دو طرف از بین رفته اند . بیایید کینه ها را کنار بگذاریم و دست از جنگ برداریم. شاه پذیرفت و از جیحون تا مرز تور تا چین و ختن را به آنها سپرد پس زو به سمت پارس رفت و زال در زابل ماند ولشکر توران هم بازگشت . وقتی زو هشتادوشش ساله شد پس از پنج سال پادشاهی از دنیا رفت .
داستان پادشاهی گرشاسپ
او نه سال پادشاهی کرد . خبر به ترکان رسید که زو مرد و گرشاسپ پادشاه شد. افراسیاب که با خواری بازگشته بود مورد غضب پشنگ قرار گرفته بود . پدر به او گفت : من تورا فرستادم که به جنگ دشمن بروی نه اینکه خون برادرت را بریزی .دیگر تا ابد با تو کاری ندارم . پس از چند سالی گرشاسپ درگذشت و این خبر به افراسیاب رسید و او به فکر افتاد و سپاهی آماده کند و برای گرفتن تاج و تخت به ایران حمله کند .
متن این بخش از کتاب ” داستان های شاهنامه فردوسی ” می باشد ، نویسنده این کتاب سرکار خانم فریناز جلالی هستند. همچنین راوی این بخش سرکار خانم فریما قباد هستند .