بایگانی برچسب ها: شاهنامه

پادشاهی بهرام گور – بخش ۴۲

پس آگاه شد شنگل از کار شاه ز دختر که شد شاه را پیش‌گاه به دیدار ایران بدش آرزوی بر دختر شاه آزاده‌خوی فرستاد هندی فرستاده‌ای سخن‌گوی مردی و آزاده‌ای یکی عهد نو خواست از شهریار که دارد به خان اندرون یادگار به نوی جهاندار عهدی نوشت چو خورشید تابان به باغ بهشت یکی پهلوی […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۴۱

چو آگاهی آمد به ایران که شاه بیامد ز قنوج خود با سپاه ببستند آذین به راه و به شهر همی هرکس از کار برداشت بهر درم ریختند از کران تا کران هم از مشک و دینار و هم زعفران چو آگاه شد پور او یزدگرد سپاه پراگنده را کرد گرد چو نرسی و چون […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۴۰

سواری ز قنوج تازان برفت به آگاهی رفتن شاه تفت که برزوی و ایرانیان رفته‌اند همان دختر شاه را برده‌اند شنید این سخن شنگل از نیک‌خواه چو آتش بیامد ز نخچیرگاه همه لشکر خویش را برنشاند پس شاه بهرام لشکر براند بدین‌گونه تا پیش دریا رسید سپینود و بهرام یل را بدید غمی گشت و […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۹

چو بهرام با دخت شنگل بساخت زن او همی شاه گیتی شناخت شب و روز گریان بد از مهر اوی نهاده دو چشم اندران چهر اوی چو از مهرشان شنگل آگاه شد ز بدها گمانیش کوتاه شد نشستند یک روز شادان بهم همی رفت هرگونه از بیش و کم سپینود را گفت بهرامشاه که دانم […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۸

چو زین آگهی شد به فغفور چین که با فر مردی ز ایران زمین به نزدیک شنگل فرستاده بود همانا ز ایران تهم‌زاده بود بدو داد شنگل یکی دخترش که بر ماه ساید همی افسرش یکی نامه نزدیک بهرامشاه نوشت آن جهاندار با دستگاه به عنوان بر از شهریار جهان سر نامداران و شاه مهان […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۷

همان شاه شنگل دلی پر ز درد همی داشت از کار او روی زرد شب آمد بیاورد فرزانه را همان مردم خویش و بیگانه را چنین گفت کاین مرد بهرامشاه بدین زور و این شاخ و این دستگاه نباشد همی ایدر از هیچ روی ز هرگونه آمیختم رنگ و بوی گر از نزد ما او […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۶

یکی اژدها بود بر خشک و آب به دریا بدی گاه بر آفتاب همی درکشیدی به دم ژنده پیل وزو خاستی موج دریای نیل چنین گفت شنگل به یاران خویش بدان تیزهش رازداران خویش که من زین فرستادهٔ شیرمرد گهی شادمانم گهی پر ز درد مرا پشت بودی گر ایدر بدی به قنوج بر کشوری […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۵

یکی کرگ بود اندران شهر شاه ز بالای او بسته بر باد راه ازان بیشه بگریختی شیر نر هم از آسمان کرگس تیرپر یکایک همه هند زو پر خروش از آواز او کر شدی تیز گوش به بهرام گفت ای پسندیده مرد برآید به دست تو این کارکرد به نزدیک آن کرگ باید شدن همه […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۴

ز بهرام شنگل شد اندرگمان که این فر و این برز و تیر و کمان نماند همی این فرستاده را نه هندی نه ترکی نه آزاده را اگر خویش شاهست گر مهترست برادرش خوانم هم اندر خورست بخندید و بهرام را گفت شاه که ای پرهنر با گهر پیشگاه برادر توی شاه را بی‌گمان بدین […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۳

چو بشنید شنگل به بهرام گفت که رای تو با مردمی نیست جفت زمانی فرودآی و بگشای بند چه گویی سخن‌های ناسودمند یکی خرم ایوان بپرداختند همه هرچ بایست برساختند بیاسود بهرام تا نیم‌روز چو بر اوج شد تاج گیتی فروز چو در پیش شنگل نهادند خوان یکی را بفرمود کو را بخوان کز ایران […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۲

چو بشنید شد نامه را خواستار شگفتی بماند اندران نامدار چو آن نامه برخواند مرد دبیر رخ تاجور گشت همچون زریر بدو گفت کای مرد چیره‌سخن به گفتار مشتاب و تندی مکن بزرگی نماید همی شاه تو چنان هم نماید همی راه تو کسی باژ خواهد ز هندوستان نباشم ز گوینده همداستان به لشکر همی […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۱

چو بنهاد بر نامه‌بر مهر شاه برآراست بر ساز نخچیرگاه به لشکر ز کارش کس آگه نبود جز از نامدارانش همره نبود بیامد بدین‌سان به هندوستان گذشت از بر آب جادوستان چو نزدیک ایوان شنگل رسید در پرده و بارگاهش بدید برآورده‌ای بود سر در هوا بدربر فراوان سلیح و نوا سواران و پیلان بدربر […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۳۰

وزیر خردمند بر پای خاست چنین گفت کی خسرو داد و راست جهان از بداندیش بی بیم گشت وزین مرزها رنج و سختی گذشت مگر نامور شنگل از هندوان که از داد پیچیده دارد روان ز هندوستان تا در مرز چین ز دزدان پرآشوب دارد زمین به ایران همی دست یازد به بد بدین داستان […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۹

چو از کار رومی بپردخت شاه دلش گشت پیچان ز کار سپاه بفرمود تا موبد رای‌زن بشد با یکی نامدار انجمن ببخشید روی زمین سربسر ابر پهلوانان پرخاشخر درم داد و اسپ و نگین و کلاه گرانمایه را کشور و تاج و گاه پر از راستی کرد یکسر جهان وزو شادمانه کهان و مهان هرانکس […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۸

چو خورشید بر چرخ بنمود دست شهنشاه بر تخت زرین نشست فرستادهٔ قیصر آمد به در خرد یافته موبد پرگهر به پیش شهنشاه رفتند شاد سخنها ز هرگونه کردند یاد فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی‌یار و جفت ز گیتی زیانکارتر کار چیست که بر کردهٔ او بباید گریست چه دانی […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۷

سپهبد فرستاده را پیش خواند بران نامور پیشگاهش نشاند چو بشنید بیدار شاه جهان فرستاده را خواند پیش مهان بیامد جهاندیده دانای پیر سخن‌گوی و بادانش و یادگیر به کش کرده دست و سرافگنده پست بر تخت شاهی به زانو نشست بپرسید بهرام و بنواختش بر تخت پیروزه بنشاختش بدو گفت کایدر بماندی تو دیر […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۶

به نرسی چنین گفت یک روز شاه کز ایدر برو با نگین و کلاه خراسان ترا دادم آباد کن دل زیردستان به ما شاد کن نگر تا نباشی به جز دادگر میاویز چنگ اندرین رهگذر پدر کرد بیداد و پیچد ازان چو مردی برهنه ز باد خزان بفرمود تا خلعتش ساختند گرانمایه گنجی بپرداختند بدو […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۵

سیوم روز بزم ردان ساختند نویسنده را پیش بنشاختند به می خوردن اندر چو بگشاد چهر یکی نامه بنوشت شادان به مهر سر نامه کرد آفرین از نخست بران کو روان را به شادی بشست خرد بر دل خویش پیرایه کرد به رنج تن از مردمی مایه کرد همه نیکویها ز یزدان شناخت خرد جست […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۴

چو شد ساخته کار آتشکده همان جای نوروز و جشن سده بیامد سوی آذرآبادگان خود و نامداران و آزادگان پرستندگان پیش آذر شدند همه موبدان دست بر سر شدند پرستندگان را ببخشید چیز وز آتشکده روی بنهاد تیز خرامان بیامد به شهر صطخر که شاهنشهان را بدان بود فخر پراگنده از چرم گاوان میش که […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۳

چو شد کار توران زمین ساخته دل شاه ز اندیشه پرداخته بفرمود تا پیش او شد دبیر قلم خواست با مشک و چینی حریر به نرسی یکی نامه فرمود شاه ز پیکار ترکان و کار سپاه سر نامه کرد آفرین نهان ازین بنده بر کردگار جهان خداوند پیروزی و دستگاه خداوند بهرام و کیوان و […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۲

بیاسود در مرو بهرام‌گور چو آسوده شد شاه و جنگی ستور ز تیزی روانش مدارا گزید دلش رای رزم بخارا گزید به یک روز و یک شب به آموی شد ز نخچیر و بازی جهانجوی شد بیامد ز آموی یک پاس شب گذر کرد بر آب و ریگ فرب چو خورشید روی هوا کرد زرد […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۱

وزان روی بهرام بیدار بود سپه را ز دشمن نگهدار بود شب و روز کارآگهان داشتی سپه را ز دشمن نهان داشتی چو آگهی آمد به بهرامشاه که خاقان به مروست و چندان سپاه بیاورد لشکر ز آذر گشسپ همه بی‌بنه هر یکی با دو اسپ قبا جوشن و ترگ رومی کلاه شب و روز […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۲۰

برین‌گونه یک چند گیتی بخورد به رزم و به بزم و به ننگ و نبرد پس آگاهی آمد به هند و به روم به ترک و به چین و به آباد بوم که بهرام را دل به بازیست بس کسی را ز گیتی ندارد به کس طلایه نه و دیده‌بان نیز نه به مرز اندرون […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۹

همی بود یک چند با مهتران می روشن و جام و رامشگران بهار آمد و شد جهان چون بهشت به خاک سیه بر فلک لاله کشت همه بومها پر ز نخجیر گشت بجوی آبها چون می و شیر گشت گرازیدن گور و آهو به شخ کشیدند بر سبزه هر جای نخ همه جویباران پر از […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۸

دگر هفته تنها به نخچیر شد دژم بود با ترکش و تیر شد ز خورشید تابنده شد دشت گرم سپهبد ز نخچیر برگشت نرم سوی کاخ بازارگانی رسید به هر سو نگه کرد و کس را ندید ببازارگان گفت ما را سپنج توان داد کز ما نبینی تو رنج چو بازارگانش فرود آورید مر او […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۷

دگر روز چون تاج بفروخت هور جهاندار شد سوی نخچیر گور کمان را به زه بر نهاده سپاه پس لشکر اندر همی رفت شاه چنین گفت هرکو کمان را به دست بمالد گشاید به اندازه شست نباید زدن تیر جز بر سرون که از سینه پیکانش آید برون یکی پهلوان گفت کای شهریار نگه کن […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۶

بفرمود تا تخت شاهنشهی به باغ بهار اندر آرد رهی به فرمان ببردند پیروزه تخت نهادند زیر گلفشان درخت می و جام بردند و رامشگران به پالیز رفتند با مهتران چنین گفت با رای‌زن شهریار که خرم به مردم بود روزگار به دخمه درون بس که تنهاشویم اگر چند با برز و بالا شویم همه […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۵

بخفت آن شب و بامداد پگاه بیامد سوی دشت نخچیرگاه همه راه و بی‌راه لشکر گذشت چنان شد که یک ماه ماند او به دشت سراپرده و خیمه‌ها ساختند ز نخچیر دشتی بپرداختند کسی را نیامد بران دشت خواب می و گوشت نخچیر و چنگ و رباب بیابان همی آتش افروختند تر و خشک هیزم […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۴

وزانجا برانگیخت شبرنگ را بدیدش یکی بیشه تنگ را دو شیر ژیان پیش آن بیشه دید کمان را به زه کرد و اندر کشید بزد تیر بر سینهٔ شیر چاک گذر کرد تا پر و پیکان به خاک بر ماده شد تیز بگشاد دست بر شیر با گردرانش ببست چنین گفت کان تیر بی‌پر بود […]

پادشاهی بهرام گور – بخش ۱۳

به هشتم بیامد به دشت شکار خود و روزبه با سواری هزار همه دشت یکسر پر از گور دید ز قربان کمان کیان برکشید دو زاغ کمان را به زه بر نهاد ز یزدان پیروزگر کرد یاد بهاران و گوران شده جفت جوی ز کشتن به روی اندر آورده روی همی پوست کند این ازآن […]
عنوان ۴۹ از ۶۵« اولین...۲۰۳۰۴۰«۴۷۴۸۴۹۵۰۵۱ » ۶۰...آخر »