بایگانی برچسب ها: شاهنامه

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۸

بهشتم بیاراست خورشید چهر سپه را بکردار گردان سپهر ز درگاه برخاست آوای کوس هواشد زگرد سپاه آبنوس سپاهی گزین کرد زآزادگان بیام سوی آذرابادگان دو هفته برآمد بفرمان شاه بلشکر گه آمد دمادم سپاه سرا پردهٔ شاه بردشت دوک چنان لشکری گشن وراهی سه دوک نیاطوس را داد لشکر همه بدو گفت مهتر تویی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۷

وزان پس چو دانست کامد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه گزین کرد زان رومیان صدهزار همه نامدار ازدرکارزار سلیح و درم خواست واسپان جنگ سرآمد برو روزگار درنگ یکی دخترش بود مریم بنام خردمند و با سنگ و با رای وکام بخسرو فرستاد به آیین دین همی‌خواست ازکردگار آفرین بپذرفت دخترش گستهم گرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۶

بدو گفت قیصر که جاوید زی که دستور شاهنشهان را سزی یکی خانه دارم در ایوان شگفت کزین برتو را ندازه نتوان گرفت یکی اسب و مردی بروبر سوار کز انجا شگفتی شود هوشیار چوبینی ندانی که این بند چیست طلسمست گر کردهٔ ایزدیست چو خراد برزین شنید این سخن بیامد بران جایگاه کهن بدیدش […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۵

چو خورشید گردنده بی‌رنگ شد ستاره به برج شباهنگ شد به فرمود قیصر به نیرنگ ساز که پیش آرد اندیشه‌های دراز بسازید جای شگفتی طلسم که کس بازنشناسد او را به جسم نشسته زنی خوب برتخت ناز پراز شرم با جامه‌های طراز ازین روی و زان رو پرستندگان پس پشت و پیش اندرش بندگان نشسته […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۴

چو آن نامه نزدیک خسرو رسید زپیوستن آگاهی نو رسید به ایرانیان گفت کامروز مهر دگرگونه گردد همی برسپهر زقیصر یک نامه آمد بلند سخن گفتنش سر به سر سودمند همی راه جوید که دیرینه کین ببرد ز روم و ز ایران زمین چنین یافت پاسخ زایرانیان که هرگز نه برخاست کین ازمیان چواین راست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۳

هم آنگه یکی نامه بنوشت زود بران آفرین آفرین بر فزود که با موبد یکدل و پاک رای ز دیم از بد و نیک ناباک رای ز هرگونه‌ای داستانها زدیم بران رای پیشینه باز آمدیم کنون رای و گفتارها شد ببن گشادم در گنجهای کهن به قسطنیه در فراوان سپاه ندارم که دارند کشور نگاه […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۲

چوقیصر نگه کرد و نامه بخواند ز هر گونه اندیشه بر دل براند ازان پس بدستور پرمایه گفت که این راز را بازخواه از نهفت نگه کن خسرو بدین کار زار شود شاد اگر پیچد از روزگار گرای دون که گویی که پیروز نیست ازان پس و را نیز نوروز نیست بمانیم تا سوی خاقان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۱

ز بیگانه قیصر به پرداخت جای پر اندیشه بنشست با رهنمای به موبد چنین گفت کای دادخواه ز گیتی گرفتست ما را پناه بسازیم تا او بنیرو شود وزان کهتر بد بی‌آهوشود به قیصر چنین گفت پس رهنمای که از فیلسوفان پاکیزه رای بباید تنی چند بیداردل که بندند با ما بدین کار دل فرستاد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۰

دبیر جهاندیده را پیش خواند بران پیشگاه بزرگی نشاند بفرمود تا نامه پاسخ نوشت بیاراست چون مرغزار بهشت ز بس بند و پیوند و نیکو سخن ازان روز تا روزگار کهن چوگشت از نوشتن نویسنده سیر نگه کرد قیصر سواری دلیر سخن گوی و روشن دل و یادگیر خردمند و گویا و گرد و دبیر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۹

چوآمد بران شارستان شهریار سوار آمد از قیصر نامدار که چیزی کزین مرز باید بخواه مدار آرزو را ز شاهان نگاه که هرچند این پادشاهی مراست تو را با تن خویش داریم راست بران شارستان ایمن و شاد باش ز هر بد که اندیشی آزاد باش همه روم یکسر تو را کهترند اگر چند گردنکش […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۸

ببود اندر آن شهر خسرو سه روز چهارم چو بفروخت گیتی فروز بابر اندر آورد برنده تیغ جهانجوی شد سوی راه وریغ که اوریغ بد نام آن شارستان بدو در چلیپا و بیمارستان ببی راه پیدا یکی دیر بود جهانجوی آواز راهب شنود به نزدیک دیر آمد آواز داد که کردار تو جز پرستش مباد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۷

چو بگذشت لشکر بران تازه بوم بتندی همی‌راند تا مرز روم چنین تا بیامد بران شارستان که قیصر ورا خواندی کارستان چواز دور ترسا بدید آن سپاه برفتند پویان به آبی راه و راه بدان باره اندر کشیدند رخت در شارستان را ببستند سخت فروماند زان شاه گیتی فروز به بیرون بماندند لشکر سه روز […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۶

همی‌تاخت خسرو به پیش اندرون نه آب وگیا بود و نه رهنمون عنان را بدان باره کرده یله همی‌راند ناکام تا به اهله پذیره شدندش بزرگان شهر کسی را که از مردمی بود بهر چو خسرو به نزدیک ایشان رسید بران شهر لشکر فرود آورید همان چون فرود آمد اندر زمان نوندی بیامد ز ایران […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۵

همی‌بود بندوی بسته چو یوز به زندان بهرام هفتاد روز نگهبان بندوی بهرام بود کزان بند او نیک ناکام بود ورا نیز بندوی بفریفتی ببند اندر از چاره نشکیفتی که از شاه ایران مشو ناامید اگر تیره شد روز گردد سپید اگرچه شود بخت او دیرساز شود بخت پیروز با خوشنواز جهان آفرین برتن کیقباد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۴

چوپیدا شد آن چادر قیرگون درفشان شد اختر بچرخ اندرون چو آواز دارندهٔ پاس خاست قلم خواست بهرام و قرطاس خواست بیامد دبیر خردمند و راد دوات و قلم پیش دانا نهاد بدو گفت عهدی ز ایرانیان بباید نوشتن برین پرنیان که بهرام شاهست و پیروزبخت سزاوار تاج است و زیبای تخت نجوید جز از […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۳

چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام فرستاد و گردنکشان را بخواند برتخت شاهی به زانو نشاند بهرجای کرسی زرین نهاد چوشاهان پیروز بنشست شاد چنین گفت زان پس به بانگ بلند که هرکس که هست ازشما ارجمند ز شاهان ز ضحاک بتر کسی نیامد پدیدار بجویی بسی که از بهر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۲

چوروی زمین گشت خورشید فام سخن گوی بندوی برشد ببام ببهرام گفت ای جهاندیده مرد برانگه که برخاست از دشت گرد چو خسرو شما را بدید او برفت سوی روم با لشکر خویش تفت کنون گر تو پران شوی چون عقاب وگر برتر آری سر از آفتاب نبیند کسی شاه را جز بروم که اکنون […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۱

چوبهرام رفت اندر ایوان شاه گزین کرد زان لشکر کینه خواه زره‌دار و شمشیر زن سی‌هزار بدان تا شوند از پس شهریار چنین لشکری نامبردار و گرد ببهرام پور سیاوش سپرد وزان روی خسرو بیابان گرفت همی از بد دشمنان جان گرفت چنین تا بنزد رباطی رسید سر تیغ دیوار او ناپدید کجا خواندندیش یزدان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱۰

وزان جایگه شد به پیش پدر دودیده پراز آب و پر خون جگر چو روی پدر دید بردش نماز همی‌بود پیشش زمانی دراز بدو گفت کاین پهلوان سوار که او را گزین کردی ای شهریار بیامد چوشاهان که دارند فر سپاهی بیاورد بسیارمر بگفتم سخن هرچ آمد ز پند برو پند من بر نبد سودمند […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۹

ز لشکر گزین کرد بهرام شیر سپاهی جهانگیر وگرد دلیر چوکردند و با او دبیران شمار سپه بود شمشیر زن صد هزار ز خاقانیان آن سه ترک سترگ که بودند غرنده برسان گرگ به جنگ‌آوران گفت چون زخم کوس برآید بهنگام بانگ خروس شما بر خروشید و اندر دهید سران را ز خون بر سرافسر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۸

وزین روی بنشست بهرام گرد بزرگان برفتند با او وخرد سپهبد بپرسید زان سرکشان که آمد زخویشان شما را نشان فرستید هرکس که دارید خویش که باشند یکدل به گفتار وکیش گریشان بیایند وفرمان کنند به پیمان روان را گروگان کنند سپه ماند از بردع واردبیل از ارمنیه نیز بی‌مرد وخیل ازیشان برزم اندرون نیست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷

وزان روی شد شهریار جوان چوبگذشت شاد از پل نهروان همه مهتران را زلشکر بخواند سزاوار بر تخت شاهی نشاند چنین گفت کای نیکدل سروران جهاندیده و کار کرده سران بشاهی مرا این نخستین سرست جز از آزمایش نه اندرخورست بجای کسی نیست ما را سپاس وگر چند هستیم نیکی شناس شمارا زما هیچ نیکی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶

چوخواهرش بشنید کامد ز راه برادرش پر درد زان رزمگاه بینداخت آن نامدار افسرش بیاورد فرمانبری چادرش بیامد بنزد برادر دمان دلش خسته ازدرد و تیره روان بدو گفت کای مهتر جنگجوی چگونه شدی پیش خسرو بگوی گر او ازجوانی شود تیزوتند مگردان تو درآشتی رای کند بخواهر چنین گفت بهرام گرد که او را […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵

رسیدند بهرام و خسرو بهم گشاده یکی روی و دیگر دژم نشسته جهاندار بر خنگ عاج فریدون یل بود با فر وتاج زدیبای زربفت چینی قبای چو گردوی پیش اندرون رهنمای چو بندوی و گستهم بردست شاه چو خراد برزین زرین کلاه هه غرقه در آهن و سیم و زر نه یاقوت پیدانه زرین کمر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴

چوبشنید بهرام کز روزگار چه آمد بران نامور شهریار نهادند بر چشم روشنش داغ بمرد آن چراغ دو نرگس بباغ پسر برنشست از بر تخت اوی بپا اندر آمد سر وبخت اوی ازان ماند بهرام اندر شگفت بپژمرد واندیشه اندر گرفت بفرمود تا کوس بیرون برند درفش بزرگی به هامون برند بنه برنهاد وسپه برنشست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳

چو پنهان شد آن چادر آبنوس بگوش آمد از دوربانگ خروش جهانگیر شد تابنزد پدر نهانش پر ازدرد وخسته جگر چو دیدش بنالید و بردش نماز همی‌بود پیشش زمانی دراز بدو گفت کای شاه نابختیار ز نوشین روان در جهان یادگار تو دانی که گر بودمی پشت تو بسوزن نخستی سر انگشت تو نگر تا […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲

چو خسرو نشست از برتخت زر برفتند هرکس که بودش هنر گرانمایگان را همه خواندند بر آن تاج نو گوهر افشاندند به موبد چنین گفت کاین تاج وتخت نیابد مگر مردم نیک بخت مبادا مرا پیشه جز راستی که بیدادی آرد همه کاستی ابا هرکسی رای ما آشتیست ز پیکار کردن سرماتهیست ز یزدان پذیرفتم […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۱

چوگستهم وبندوی به آذرگشسپ فگندند مردی سبک بر دو اسپ که در شب به نزدیک خسرو شود از ایران به آگاهی نو شود فرستاده آمد بر شاه نو گذشته شبی تیره از ماه نو ز آشوب بغداد گفت آنچ دید جوان شد چو برگ گل شنبلید چنین گفت هرکو زراه خرد بتیزی ز بی‌دانشی بگذرد […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۱۰

چوگودرز وچون رستم پهلوان بکردند رنجه برین بر روان ازان پس کجا شد بهاماوران ببستند پایش ببند گران کس آهنگ این تخت شاهی نکرد جز از گرم و تیمار ایشان نخورد چوگفتند با رستم ایرانیان که هستی تو زیبای تخت کیان یکی بانگ برزد برآنکس که گفت که با دخمهٔ تنگ باشید جفت که باشاه […]

پادشاهی هرمزد – بخش ۹

ازان دشت بهرام یل بنگرید یکی کاخ پرمایه آمد پدید بران کاخ بنهاد بهرام روی همان گور پیش اندرون راه جوی همی‌راند تا پیش آن کاخ اسب پس پشت او بود ایزد گشسب عنان تگاور بدو داد وگفت که با تو همیشه خرد باد جفت پیاده ز دهلیز کاخ اندرون همی‌رفت بهرام بی‌رهنمون زمانی بدر […]