بایگانی برچسب ها: یزدگرد بزه گر

یمن

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : یمن نام فعلی مکان جغرافیایی :  یمن نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:  یمن شرح مکان جغرافیایی: با این که یمن سرزمینی نسبتاً کوچک در شبه جزیره عربی بوده نام آن به فراوانی در شاهنامه آمده است برخلاف موطن اعراب که عموماً با عنوان «دشت» از آن یاد […]

شورستان

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : شورستان نام فعلی مکان جغرافیایی :  منطقه وسعی شامل یمن و عراق نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه: شرح مکان جغرافیایی: این نام با چنین املایی ظاهراً ممکن است صورت دیگری از سورستان یعنی منطقه عراق و سواد باشد که شامل قلب ایران زمین میان دو رود دجله […]

سوتان بغداد

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : سوتان بغداد نام فعلی مکان جغرافیایی :  نامعلوم نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه: شرح مکان جغرافیایی: سوتان ضبط یکی از نسخه های خطی خالقی به جای شورستان در بیت زیر از پادشاهی یزدگرد بزه گر بوده که خالقی آن را در فهرست «نام جای ها» آورده است […]

چشمه سو

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : چشمه سو نام فعلی مکان جغرافیایی :  چشمه سبز در ارتفاعات کوه های بینالود بین طوس و نیشابور نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه: شرح مکان جغرافیایی: یکی از پدیده های شگفت و دریاچه های مقدس ایران زمین بوده است. این چشمه که دریاچه مانندی جوشان ،است، در […]

بیشه کوفه

نام مکان جغرافیایی در شاهنامه :  بیشه کوفه نام فعلی مکان جغرافیایی :  شهر کوفه نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه: شرح مکان جغرافیایی: بیشه کوفه در زمان یزدگرد بزه گر(اول) وقتی فرزندش بهرام نزد منذر در یمن به سر می برد مرز قلمرو منذر با تازیان دشت نیزه سواران بیشه کوفه خوانده می […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۷

چو بهرام و خسرو به هامون شدند بر شیر با دل پر از خون شدند چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان نهاده یکی افسر اندر میان بدان موبدان گفت تاج از نخست مر آن را سزاتر که شاهی بجست و دیگر که من پیرم و او جوان به چنگال شیر ژیان ناتوان بران بد […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۶

گذشت آن شب و بامداد پگاه بیامد نشست از بر گاه شاه فرستاد و ایرانیان را بخواند ز روز گذشته فراوان براند به آواز گفتند پس موبدان که هستی تو داناتر از بخردان به شاهنشهی در چه پیش آوری چو گیری بلندی و کنداوری چه پیش آری از داد و از راستی کزان گم شود […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۵

چنین گفت بهرام کای مهتران جهاندیده و کارکرده سران همه راست گفتید و زین بترست پدر را نکوهش کنم در خورست ازین چاشنی هست نزدیک من کزان تیره شد رای تاریک من چو ایوان او بود زندان من چو بخشایش آورد یزدان من رهانید طینوشم از دست اوی بشد خسته کام من از شست اوی […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۴

چنین گفت بهرام کای مهتران جهاندیده و سالخورده سران پدر بر پدر پادشاهی مراست چرا بخشش اکنون برای شماست به آواز گفتند ایرانیان که ما را شکیبا مکن بر زیان نخواهیم یکسر به شاهی ترا بر و بوم ما را سپاهی ترا کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد شب و روز با پیچش و […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۳

خود و شاه بهرام با رای‌زن نشستند و گفتند بی‌انجمن سخنشان بران راست شد کز یمن به ایران خرامند با انجمن گزین کرد از تازیان سی هزار همه نیزه‌داران خنجرگزار به دینارشان یکسر آباد کرد سر نامداران پر از باد کرد چو آگاهی این به ایران رسید جوانوی نزد دلیران رسید بزرگان ازان کار غمگین […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۲

چو ایرانیان آگهی یافتند یکایک سوی چاره بشتافتند چو گشتند زان رنج یکسر ستوه نشستند یک با دگر همگروه که این کار ز اندازه اندر گذشت ز روم و ز هند و سواران دشت یکی چاره باید کنون ساختن دل و جان ازین کار پرداختن بجستند موبد فرستاده‌ای سخن‌گوی و بینادل آزاده‌ای کجا نام آن […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۱

پس آگاهی آمد به بهرام گور که از چرخ شد تخت را آب شور پدرت آن سرافراز شاهان بمرد به مرد و همه نام شاهی ببرد یکی مرد بر گاه بنشاندند به شاهی همی خسروش خواندند بخوردند سوگند یکسر سپاه کزان تخمه هرگز نخواهیم شاه که بهرام فرزند او همچو اوست از آب پدر یافت […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱۰

چو در دخمه شد شهریار جهان ز ایران برفتند گریان مهان کنارنگ با موبد و پهلوان هشیوار دستور روشن‌روان همه پاک در پارس گرد آمدند بر دخمه یزدگرد آمدند چو گستهم کو پیل کشتی بر اسپ دگر قارن گرد پور گشسپ چو میلاد و چون پارس مرزبان چو پیروز اسپ‌افگن از گرزبان دگر هرک بودند […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۹

بدو گفت موبد که ای شهریار بگشتی تو از راه پروردگار تو گفتی که بگریزم از چنگ مرگ چو باد خزان آمد از شاخ برگ ترا چاره اینست کز راه شهد سوی چشمهٔ سو گرایی به مهد نیایش کنی پیش یزدان پاک بگردی به زاری بران گرم خاک بگویی که من بندهٔ ناتوان زده دام […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۸

وزان پس غم و شادی یزدگرد چنان گشت بر پور چون باد ارد برین نیز چندی زمان برگذشت به ایران پدر پور فرخ به دشت ز شاهی پراندیشه شد یزدگرد ز هر کشوری موبدان کرد گرد به اخترشناسان بفرمود شاه که تا کردهر یک به اختر نگاه که تا کی بود در جهان مرگ اوی […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۷

چنان بد که یک روز در بزمگاه همی بود بر پای در پیش شاه چو شد تیره بر پای خواب آمدش هم از ایستادن شتاب آمدش پدر چون بدیدش بهم برده چشم به تندی یکی بانگ برزد به خشم به دژخیم فرمود کو را ببر کزین پس نبیند کلاه و کمر بدو خانه زندان کن […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۶

پدر آرزو کرد بهرام را چه بهرام خورشید خودکام را به منذر چنین گفت بهرام شیر که هرچند مانیم نزد تو دیر همان آرزوی پدر خیزدم چو ایمن شوم در برانگیزدم برآرست منذر چو بایست کار ز شهر یمن هدیهٔ شهریار ز اسپان تازی به زرین ستام ز چیزی که پرمایه بردند نام ز برد […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۵

دگر هفته با لشکری سرفراز به نخچیرگه رفت با یوز و باز برابر ز کوهی یکی شیر دید کجا پشت گوری همی بر درید برآورد زاغ سیه را بزه به تندی به شست سه‌پر زد گره دل گور بردوخت با پشت شیر پر از خون هژبر از بر و گور زیر چو او گور و […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۴

جز از گوی و میدان نبودیش کار گهی زخم چوگان و گاهی شکار چنان بد که یک روز بی‌انجمن به نخچیرگه رفت با چنگ زن کجا نام آن رومی آزاده بود که رنگ رخانش به می داده بود به پشت هیون چمان برنشست ابا سرو آزاده چنگی به دست دلارام او بود و هم کام […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۳

چو بشنید زو این سخن یزدگرد روان و خرد را برآورد گرد نگه کرد از آغاز فرجام را بدو داد پرمایه بهرام را بفرمود تا خلعتش ساختند سرش را به گردون برافراختند تنش را به خلعت بیاراستند ز در اسپ شاه یمن خواستند ز ایوان شاه جهان تا به دشت همی اشتر و اسپ و […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۲

ز شاهیش بگذشت چون هفت سال همه موبدان زو به رنج و وبال سر سال هشتم مه فوردین که پیدا کند در جهان هور دین یکی کودک آمدش هرمزد روز به نیک اختر و فال گیتی فروز هم‌انگه پدر کرد بهرام‌نام ازان کودک خرد شد شادکام به در بر ستاره‌شمر هرک بود که شایست گفتار […]

پادشاهی یزدگرد بزه‌گر – بخش ۱

چو شد پادشا بر جهان یزدگرد سپه را ز دشت اندرآورد گرد کلاه برادر به سر بر نهاد همی بود ازان مرگ ناشاد شاد چنین گفت با نامداران شهر که هرکس که از داد یابند بهر نخست از نیایش به یزدان کنید دل از داد ما شاد و خندان کنید بدان را نمانم که دارند […]