بایگانی برچسب ها: گرشاسب نامه

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتی‌ها

سپهدار چون هفته‌ای سور کرد از آن پس شد اهنگ فغفور کرد همه راه خاقان بپرداخته به هر جای نزل و علف ساخته سه منزل بدش با سپه رهنمای همی ورا کرد بدرود و شد بازجای شد شتابان سپهدار گو نریمان و زاول گره پیشرو به مرز بیابانی آمد فراز زمینش که گفتی جهانیست گسترده […]

گرشاسب نامه – جنگ نریمان با تکین تاش

نریمان بیآمد هم اندر زمان به نزد سپهدار و خاقان دمان چنین گفت کامروز هر دو ز دور نظاره براین جنگ سازید و شور شما جام گیرید هر دو به بزم که من تیغ خواهم گرفتن به‌رزم اگر بخت هشیار یار منست بدین دشت پیکار کار منست از ایرانی و زاولی هر که بود بفرمود […]

گرشاسب نامه – قصه خاقان با برادرزاده

برادر بد آن شاه را سروری خنیده به مردی به هر کشوری پدرشان ز گیتی چو بربست رخت شدند این دو جوینده تاج و تخت زمانی نشدشان دل از جنگ سیر سرانجام خاقان یغر گشت چیر برادرش کشته شد از پیش اوی پس ماند از او سرکشی کینه‌جوی دلیری که نامش تکین‌تاش بود همه ساله […]

گرشاسب نامه – نامه گرشاسب به خاقان

چو در کشورش پهلوان سپاه در و دشت زد خیمه بی‌راه و راه نویسنده را گفت هین خامه گیر به خاقان، یکی نامه کن بر حریر بخوانش به فرمانبری پیش باز بگو باژ بپذیر، یا رزم ساز به دست دبیر اندرون شد قلم یکی ابر زرین کش از مشک نم همی تاخت اشک گلاب و […]

گرشاسب نامه – صفت رود

و ز آن جای با بزم و شادی و رود همی رفت تا نزد ایلاق رود یکی رود کز سیم گفتی مگر ببستست گردون زمین را کمر به دیدار که موج و دریا نشیب به‌تک چرخ کردار و طوفان نهیب چوباد از شتاب و چو آتش ز جوش چو‌مارازشکنج‌وچوشیرازخروش یکی اژدها نیلگون پیکرش ابر باختر […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب با نریمان به توران

به فرخ ترین فال گیتی فروز سپه راند از آمل شه نیمروز سوی شیرخانه به شادی و کام که خوانی ورا بلخ بامی به نام به کیلف شد از بلخ گاه بهار وزان جایگه کرد جیحون گذار همه ماورالنهر تا مرز چین شمردندی آن گاه توران زمین از آموی و زم تا به چاچ و […]

گرشاسب نامه – پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب

زدی دست و اندر تک باد پای چناری به یک ره بکندی ز جای چو بنهادی از کینه بر چرخ تیر به پیکان در آوردی از چرخ تیر یکی گو گه زور صد مرد بود سر چرخ در چنبر آورده بود همان سال ضحاک را روزگار دژم گشت و شد سال عمرش هزار بیآمد فریدون […]

گرشاسب نامه – سپری شدن روزگار اثرط

همان روزگار اثرط سرفراز به بیماری افتاد و درد و گداز چو سالش دوصد گشت و هشتادوپنج سرآمد براو ناز گیتی و رنج دَم زندگانیش کوتاه شد به جایش جهان پهلوان شاه شد چنینست، مر مرگ را چاره نیست بَر جنگ او لشکر و باره نیست گرامیست تن تا بود جان پاک چو جان شد،کشان […]

گرشاسب نامه – بازگشت گرشاسب به ایران

پذیره فرستاد بر چند میل بر آراست گاه از بر زنده پیل ز دیبا زده سایبان بر سرش بزرگان پیاده به پیش اندرش چو نزدیک شد شادمان رفت پیش نشاندش سوی راست بر تخت خویش ببوسیدش از مهر و پرسید چند گرفت آفرین پهلوان بلند خراج همه خاور و باژ روم هرآنچ آورید از دگر […]

گرشاسب نامه – پذیره شدن شاه روم گرشاسب را

سه منزل پذیره شدش با سپاه زد آذین دیبا و گنبد به راه بیاراست ایوان چو باغ ارم نثارش گهر کرد و مشک و درم به شادیش بر تخت شاهی نشاست بسی پوزش از بهر دختر بخواست بدش نغز رامشگریچنگ زن یکی نیمهمرد و یکی نیمه زن سر هر دو از تن به هم رسته […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به میل سنگ

رسید از پس هفته ای شاد و کش به شهری دلارام و پدرام و خوش همه دشت او نوگل و خیزران کهی برسرش بیشهٔ زعفران بر آن کوه بر میلی افراخته ز مس و آهن و روی بگداخته نبشته ز گردش خطی پارسی که بد عمر من شاه ده بار سی ز شاهان کسی بدسگالم […]

گرشاسب نامه – پرسشی دیگر از برهمن

دل پهلوان گشت ازاو شاد و گفت دگر پرسشی نغز دارم نهفت چه برناست آبستن و گنده پیر هم از وی بسیبچه گردش به شیر بهناز آنچه زاید همیپرورد چو پرورد بکشد هم آن گه خورد جهانست گفت این فژه پیرزن بچه جانور هرچه هست انجمن کرا زاد پرورد و دارد به ناز کشد، پس […]

گرشاسب نامه – پرسش دیگر از جان

سپهدارگفتنش سر سرکشان که از جان مراخوب دادی نشان ولیکن چو رفتنش را بود گاه کجا باشدش جای و آرامگاه ورا گفت بر چارمین آسمان بود جای او تابه آخر زمان به قندیلی اندر ز پاکیزه نور بود مانده آسوده وز رنج دور چو باشد گه رستخیز و شمار به تن زنده گرداندش کردگار گزارد […]

گرشاسب نامه – دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو

سپهدار از آنجا بشد با گروه همی آب جست اندر ان گرد کوه چو آمد بیابان یکی کازه دید روان آب و مَرغی خوش و تازه دید در آن سابه بنشست و شد ز آب سیر سر وتن بشست و بر آسود دیر برهمن یکی پیرخمّیده پشت برآمد ز کازه عصایی به مشت ز پیریش […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به قرطبه

سوی قرطبه رفت از آن جای شاد یکی شهر خوش دید خرّم نهاد به نزدیک او ژرف رودی روان که خوشیش در تن فزودی روان از آن شهر یک چشمه مردی سیاه بدان ژرف رود آمدی گاه گاه ز شبگیر تانیم شب زیر آب بدی اندر او ساخته جای خواب نهالی به زیرش غلیژن بدی […]

گرشاسب نامه – بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتی‌ها

پر از نخل خرما یکی بیشه دید چنان کآسمان بد درو ناپدید تو گفتی مگر هر درختی ز بار عروسیست آراسته حوروار از آهو همه بیشه بیش از گزاف از آن آب کافورش آمد ز ناف به مرز بیابان و ریگ روان گذر کرد از اندوه رسته روان بسی زرّ از آن ریگ برداشتند که […]

گرشاسب نامه – برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ

چو بر تیره شعر شب دیر باز سپیده کشید از سپیدی طراز فرو شست خور تخته لاژورد ز سیمین نقطها به زر آب زرد به دشت آمد از قیروان لشکری که بگرفت از انبوهشان کشوری سپاهی چو آشفته پیلان مست همه نیزه و تیغ و خنجر به دست گرفته سپرها ز چرم نهنگ برافکنده برگستوان […]

گرشاسب نامه – نامه گرشاسب به شاه قیروان

وز آن سو جهان پهلوان با سپاه بیآمد به یک منزلی کینه خواه به خیمه بپوشید روی زمین دبیر نویسنده را گفت هین گشای از خرد با سر خامه راز به افریقی از من یکی نامه ساز سخن ها درشت آر از اندازه بیش بخوانش به فرمان کمربسته پیش نویسنده کرد از سخن رستخیز به […]

گرشاسب نامه – جنگ در شب ماهتاب

شبی بد ز مهتاب چون روز پاک ز صد میل پیدا بلند از مغاک به هم نور و تاریکی آمیخته چو دین و گنه درهم آویخته زمین یکسر از سایه وز نور ماه به کردار ابلق سپید و سیاه مه از چرخ تابان چه از گرد نیل به روز آینه تابد از پشت پیل نماینده […]

گرشاسب نامه – آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

وز آن جا سپه برد زی قیروان که گیرد به تیغ از فریقی روان بَر مرز افریقیه با سپاه چو آمد، شد این آگهی نزد شاه که ضحاک از ایران سپاهی به جنگ فرستاد و، اینک رسیدند تنگ همانا که افزون ز پنجه هزار سواراند کین جوی و خنجر گزار مِه از پیل گردیست سالارشان […]

گرشاسب نامه – رزم گرشاسب با منهراس

وز آنجای با لشکرش یکسره به یک هفته آمد برِ قاقره خبر زی جزیده شد اندر زمان بیآمد برون لشکر بدگمان بدیدند هفتاد کشتی به راه همه بادبان بر کشیده به ماه چو کوهی روان هر یکی بادوار به هر کُه بر ابری ز بر سایه دار چو در سبز دشتی سواران جنگ ازو هر […]

گرشاسب نامه – رزم گرشاسب با منهراس

گرفتند از آنجای راهِ دراز جزیری پدید آمد از دور باز یکی مرد پویان ز بالا به پست خروشان گلیمی فشانان به دست چو دیدند بُد ز اندلس مهتری به پرسش گرفتندش از هر دری چنین گفت کز بخت روز نژند مرا باد کشتی بایدر فکند ازین کُه دمان نره دیوی شگفت برون آمد و […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها

چو شد بر جزیره یکی بیشه دید همه دامن بیشه لشکر کشید شه لاقطه بود کطری به نام دلیری جهانگیر و جوینده کام جهان پیش چشمش به هنگام خشم کم از سایه پشه بودی به چشم چو آگه شد از کار گرشاسب زود بفرمود تا لشکرش هر چه بود به هامون سراسر جبیره شدند به […]

گرشاسب نامه – آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

چو بر سیستان پهلوان گشت شاه براوج سپهر مهی گشت ماه همه ساز شهرش نکو کرده شد برو دست فرمانش گسترده شد زکارش بد ونیک بی گاه و گاه همی شد خبر نزد ضحاک شاه بدو تیره شد رایش اندر پسیچ ولیکن نیارستش آزرد هیچ سوی سیستان رفت تا بنگرد یکی پیش آب زره بگذرد […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن

سپهبد گرفت از پدر پند یاد وزآنجا سوی سیستان رفت شاد اسیران که از کابل آورده بود به یک جایگه گردشان کرده بود بفرمود خون همه ریختن وزیشان گل باره انگیختن یکی نیمه بُد کرده دیوار شهر دگر نیمه کردند از آن گل دو بهر ازآن خون به ریگ اندرون خاست مار کرا آن گزیدی […]

گرشاسب نامه – پند دادن اثرط گرشاسب را

به هنگام رفتن چو ره را بساخت نشاندش پدر پیش و چندی نواخت بدو گفت هر چند رأی بلند تو داری، مرا نیست چاره ز پند جوان گرچه دانادل و پرفسون بود، نزد پیر آزمایش فزون جوان کینه را شاید و جنگ را کهن پیر تدبیر و فرهنگ را خردمند به پیر و یزدان پرست […]

گرشاسب نامه – نشستن گرشاسب بر تخت کابل

به ایوان کابل شه آورد روی بیامد نشست از بر تخت اوی گهر یافت چندان زهرگونه ساز که گر بشمری عمر باید دراز چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش به اثرط فرستاد از اندازه بیش یکی کاروان بُد همه سیم و زر به کابل سری زو به زابل دگر از آن پس به […]

گرشاسب نامه – آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

چو آمد به بتخانه ی سو بهار یکی خانه دید از خوشی پرنگار ز بر جزع و دیوار پاک از رخام درش زرّ پخته ، زمین سیم خام به هر سو بر از پیکر اختران از ایوانش انگیخته پیکران میان کرده در برج شیر آفتاب ز یاقوت رخشان و دُر خوشاب ز گوهر یکی تخت […]

گرشاسب نامه – رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او

پس که چو خور ساز رفتن گرفت رخش اندک اندک نهفتن گرفت غو دیده بان از برِ مه رسید که آمد درفش سپهبد پدید خروش یلان شد ز شادی بر ابر ستد ناله ی کوس هوش هژبر سپه را دل آمد همه باز جای یکی مرد ده را بیفشرد پای بر آن بود دشمن که […]

گرشاسب نامه – جنگ اثرط با شاه کابل

وز آن سوچو از شهر داور سپاه سوی جنگ برد اثرط کینه خواه سپه سی هزار از یلان داشت بیش دوصد پیل برگستوان دار پیش دلیران پرخاش دورویه صف کشیدند جان برنهاده به کف سواران شد آمد فزون ساختند یلان از کمین ها برون تاختند به کوه اندر از کوس کین ناله خاست ز پیکان […]
عنوان ۲ از ۵«۱۲۳۴۵ »