بایگانی برچسب ها: کوش نامه دانلود

کوش نامه – بخش نود و هشتم – لشکرکشی کوش برای محاصره ی سرزمین طیهور

سوی پیل دندان رسید آگهی که ماچین و چین زآتبین شد تهی ز دریا به کوه بسیلا رسید کنون با بسیلا که شاید چخید برآشفت و آمد به پیش پدر پدر را چنین گفت کای تاجور ز دشمن نه ایمن بود مرد هوش جز آن گه که گردد تنش خاک پوش همی تا بود در […]

کوش نامه – بخش نود و هفتم – نامه ی شاه چین به بهک و پاسخ وی

بر آن بود سه ماه سالار چین که رفته ست پیش بهک آتبین یکی نامه فرمود نزد بهک ز سر تا به پایان سخن بی نمک که راز تو نزدیک من شده درست که آن بدگهرآتبین پیش توست اگر بنده ای تو به دل شاه را چرا راه دادی تو بدخواه را به صد چاره […]

کوش نامه – بخش نود و ششم – گفتار اندر رسیدن شاه چین به خمدان و آرایش کردن شهر

کنون بازگردم به گفتار کوش ز دهقان دیندار بشنو به هوش چو سالار چین با سپه برگرفت سوی شهر خمدان ره اندر گرفت همه شهرهایی که بر راه بود کز آن شاه و دستورش آگاه بود به کام دل شاه برخاستند سراسر به دیبا بیاراستند بدان کامگاری همی رفت شاه به خمدان درآمد به آرامگاه […]

کوش نامه – بخش نود و پنجم – در صفت دو شهر

جهاندیده گوید که اندر جهان دو جای است هر دو به دریا نهان که هرگز به خوبی چنان جای نیست چنان باغهای دلارای نیست یکی این جزیره که کردیم یاد که دارد خوشی ارم را نهاد و دیگر به دریا درون هفت ماه به کشتی گذر کرد باید به راه پس آن گاه دریا گذر […]

کوش نامه – بخش نود و چهارم – زنهار دادن طیهور آتبین را

به طیهور گفت آتبین از میان که من با تنی چند از ایرانیان به زنهار نزدیک شاه آمدیم بدین مایه ور بارگاه آمدیم بجای من آن کن که از تو سزاست که نا خوبی از پادشا ناسزاست بدو گفت طیهور کای پاک هوش بگفتی، کنون سوی من دارگوش به یزدان که پروردگار من است به […]

کوش نامه – بخش نود و سوم – در بزمگاه طیهور شاه

گذشت آن شب و بامداد پگاه یکی بزمگاهی بیاراست شاه فرستاد، شاه آتبین را بخواند بر آن تخت زر پیکرش برنشاند بزرگان ایران و طیهوریان ببستند در پیش ایشان میان دو فرزند شاه ایستاد بپای به زرّین کلاه و به چینی قبای چو خوالیگران نیز برخاستند نهادند خوان و می آراستند از آن خوان جهان […]

کوش نامه – بخش نود و دوم – پرورش اسب در سرزمین طیهور

بدانست طیهور کآن شیر دل شد از کار نخچیر توران خجل بدو گفت کای شاه باهوش و سنگ نگر تا نداری دل خویش تنگ که امروز بگذشت از تو شکار به چنگ تو آید دگر روزگار نه کیدی ز تو دور سستی رسک که نخچیر دارد از او تا درنگ ستوران ما هم بکردار باد […]

کوش نامه – بخش نود و یکم – آتبین و طیهور در نخچیرگاه

چو ده روز بگذشت طیهور شاه به پرسش سوی آتبین شد ز گاه به دیدار او آتبین گشت شاد نشستند و کردند هرگونه یاد وز آن روزگاران که اندر گذشت بگفت آتبین این همه سرگذشت دژم گشت طیهور از گفت شاه همی تنگدل شد در آن جایگاه بدو گفت شاهنشه ای شهریار تویی تنگدل زین […]

کوش نامه – بخش نودم – وصف شهر بسیلا

به پنجم به شهر بسیلا رسید به گیتی کسی چون بسیلا ندید درازا دو فرسنگ و پهنا همین پر از باغ و باغش پر از یاسمین نشستنگه شاه طیهور بود نه شهری، بهشتی پر از حور بود همه کویها آب و جوی روان لب جو پر آزاد سرو روان همه باغها لاله و شنبلید ز […]

کوش نامه – بخش هشتاد و نه – دیدار آتبین و طیهور

ز دریا چو بر خشک شد شهریار سراسر سپه دید دریا کنار دو فرزند طیهور با آن سپاه پیاده شد و آفرین با سپاه گرفتند مر یکدگر را کنار نشستند بر باره ی راهوار چو شه را ز دربند بگذاشتند ز شادی همه نعره برداشتند به یک روز بر سر کشیدند راه ز دشواری راه […]

کوش نامه – بخش هشتاد و هشت – پیام طیهور به آتبین

چو آگه شد از نامه ی آتبین تو گفتی ببسته ست پایش زمین دو دیده به لؤلؤ بیاگند پُر کنارش شد از دیدگان پر ز دُر همی گفت لبها پر از باد سر که با نیکمردان زمانه چه کرد! دریغا که آن پاکدینان پیش گذشتند و پیدا شد این زشت کیش! ز گیتی بریده شد […]

کوش نامه – بخش هشتاد و هفت – بازگشت شاه چین و رفتن آتبین به نزد طیهور

بدانست سالار چین کان سخُن چنان است کافگند آن مرد بُن بفرمود تا برنهادند بار سوی چین کشیدند از مرغزار شد از رفتنش آتبین شادمان تو گفتی سرآمد مر او را غمان فرستاد لختی سواران ز پس بجستند بیشه، ندیدند کس بر آن کوه یک هفته کرد او درنگ نیامد دلش سیر از آن خاره […]

کوش نامه – بخش هشتاد و شش – رای زدن به مرد با شاه چین

یکی روز به مرد دستور گفت که با جان شاه آفرین باد جفت بدین جای بی کار بودن چه سود که بود آن که با کوه رزم آزمود گر از بیم، دشمن نیاید به زیر تو را دل نیاید از این بیشه سیر ز دشمن زمین کردی امروز پاک بر آن کوه گردد ز سرما […]

کوش نامه – بخش هشتاد و پنجم – نامه ی بهک شاه ماچین به نزدیک آتبین و پاسخ وی

بفرمود تا پیشش آمد دبیر جوانی خردپرور تیزویر یکی پاسخ نامه فرمود شاه به نام خداوند خورشید و ماه شب تیره از ماه روشن کند زمین را ز خورشید جوشن کند بهار آرد از مغز سرما برون جهانی بیاراید از کاف و نون رسید و بدانستم این داستان که گفتی تو ای مایه ی راستان […]

کوش نامه – بخش هشتاد و چهارم – نامه ی آتبین به نزدیک بهک، شاه ماچین

دبیر خردمند را پیش خواند وز این در سخنها فراوان براند به ماچین یکی نامه فرمود شاه به پیش بهک خسرو نیکخواه به نام خداوند پروردگار توانا و روزی ده و کردگار کند هرچه خواهد که هستش توان جهان پیر دارد گه و گه جوان ز تیره شب، آرد پدیدار روز جهان را پس از […]

کوش نامه – بخش هشتاد و سوم – پرسش آتبین از کاروانیان درباره ی ماچین

یکی روز، بس کاروانی شگرف ز ماچین گذر کرد بر کوه ژرف سوی آتبین بردشان مرد راه ز بازارگانان بپرسید شاه کز ایدر به ماچین چه راه است و چند چگونه؟ چه نام است شاه بلند؟ بر این چارپایان چه دارید بار چه مایه دهد سودتان روزگار چنین داد گوینده پاسخ به شاه کز ایدر […]

کوش نامه – بخش هشتاد و دوم – جنگ در کوه و پیروزی آتبین

چو هور از بر کوه زیور نهاد سپاهی سوی کوهیان سر نهاد زمین آسمانگون ز پولاد تیغ ز گرد سپه بر سر کوه میغ خروش پیاده رسیده به ماه رخِ شید تیره ز خاک سیاه سپه چون سوی کوهپایه رسید از ایرانیان هیچ کس را ندید چو آتش برون زد ز لشکر سمند همی تاخت […]

کوش نامه – بخش هشتاد و یکم – آمدن سپاه از چین و تدبیر آتبین

ستاره چو گشت از هوا ناپدید سپیده ز سیماب لشکر کشید خروش آمد از دیده ی کوهسار که شاها، سپه را تباه است کار که از چین سپاهی پیاده رسید که شد بیشه از تیغشان ناپدید بپرسید خسرو از آن دیده بان که برخیر چندین چه رانی زبان نگه کن که چونند و چندند مرد […]

کوش نامه – بخش هشتادم – گریختن کوش

گریزان شد از بیم جان زی سپاه همی تاخت او تا برِ اسب شاه سپاهش دگر باره بشتافتند مر او را چنان خسته دریافتند بر اسبش نشاندند بردند تیز چنان لشکری زآتبین در گریز ببستند پس خستگیهاش سخت بدو هر کسی گفت کای نیکبخت ز تو کار دشمن به جایی رسید که گر مرغ گردد […]

کوش نامه – بخش هفتاد و نهم – جنگ آتبین و کوش و پیروزی آتبین

بگفت این و شد تا به نزدیک کوش بر او حمله آورد چون شیر زوش چنان هردوان بر هم آویختند کز اسبان همی خون و خوی ریختند گهی این برآن و گهی آن بر این گهی آن به تندی، گهی این به کین نهیب از چنان زخم دو کینه ور گهی بر سر آمد گهی […]

کوش نامه – بخش هفتاد و هشتم – آهنگ جنگ

بدو آتبین گفت دادی تو داد از این بیش گفتار دیگر مباد سپه باز گردان تو ایدر بپای که با تو بکوشم به زور خدای بفرمود تا بازپس شد سپاه سوی لشکر خویشتن رفت شاه بپوشید خفتان و ساز نبرد دل لشکر از رنج او شد بدرد سپاه از عنانش برآویختند خروش از دل و […]

کوش نامه – بخش هفتاد و هفتم – پاسخ کوش

بدین سان که داری دلی گشته ریش یکی تیر کرد او برون را بپیش زمانی بگردیم و بازی کنیم بدین دشتِ کین اسب تازی کنیم ببینیم تا چون برآید نبرد زمانه کرا اندر آرد به گرد اگر تو کِشی کین فرزند خویش وگر من کنم جان بدخواه ریش شود کار یکرویه زین کارزار اگر تو […]

کوش نامه – بخش هفتاد و ششم – پاسخ آتبین

بدو آتبین گفت کای تند مرد زبان تو مغز مرا بنده کرد بدان گه که بابت بیفگند خوار به بیشه درون زار و بیچاره وار اگر من تو را اندر آن تیره خاک رها کردمی، گشته بودی هلاک نه امروز بودی تو او را پسر نه باب تو را نیز نام پدر تو نیواسب را […]

کوش نامه – بخش هفتاد و پنجم – پاسخ کوش به آتبین

بدو گفت کوش ای سبک مایه مرد به گرد در پادشاهی مگرد تو تا من نبودم چو روباه لنگ نبودت شب و روز جایی درنگ همه روز با بیم بگذاشتی شب از جای دوشینه برداشتی نبودت خورش سال و مه جز شکار خور و خواب در بیشه و کوهسار چه بود ار مرا نیز کردی […]

کوش نامه – بخش هفتاد و چهارم – جواب دادن آتبین کوش را و تمثیل نهنگ

بدو گفت کای دیو چهره به رنگ نداری مگر داستان نهنگ؟ نهنگی ز دریا بیفتاد و رفت مر او را یکی ساروان برگرفت ز سرما شده خشک و بسته دو لب گذشته بر او ماه دی، روز و شب بر اشتر نهاد و بپوشید گرم خورش داد و گفتارها گفت نرم همی بود تا پیش […]

کوش نامه – بخش هفتاد و سوم – کوش در برابر آتبین

سر ماه چون ماهِ نو شد پدید همه دامن کوه لشکر کشید بیاورد کوش از یلان شش هزار دلیران و گردان خنجر گزار همی گشت بر کوه تا چون کند که بر آتبین بر شبیخون کند به کابل زناگه به کنده رسید چو دید آن شگفتی دلش برپرید ز کردار شاه آتبین خیره ماند بزد […]

کوش نامه – بخش هفتاد و دوم – آماده شدن آتبین برای جنگ با کوش

همان گه بفرمود تا زآن گروه تنی صد شدند از بر تیغ کوه همی راه دشمن نگهداشتند خروش از بر چرخ بگذاشتند همان شب یکی کنده فرمود شاه کشیدند بیل و تبرها به راه بر آن ره یکی کنده کردند ژرف درازا و بالا و پهنا شگرف بنه بر سر کُه کشیدند نیز جز از […]

کوش نامه – بخش هفتاد و یکم – آگاه شدن آتبین از اندیشه ی کوش

از ایرانیان کودکی نیکدل که خورشید گشتی ز رویش خجل که با کودکان دگر، آتبین ببخشیده بُد کوش را پیش از این از آن کودکی بود پیشش بپای شنید آن همه بند و نیرنگ و رای چنان دشمنی بر دلش کرد جوش که یکسر رمید از دلش مهرِ کوش ز خویشان بپرسید آن پیش بین […]

کوش نامه – بخش هفتادم – گفتگوی پدر و پسر در بزم

همان شب یکی بزمگه ساخت کوش برآمد خروشیدن نای و نوش به روی پسر جام می کرد یاد به دیدار و رویش همی گشت شاد اگر چند فرزند را روی زشت به چشم پدر روی او چون بهشت چو سرمست گشتند گُردان ز می به فرزند گفت ای گو نیک پی چه نیرنگ سازیم با […]

کوش نامه – بخش شصت و نهم – نامه ی شاه چین به ضحاک در کشتن پسر آتبین

همان گه نویسنده را پیش خواند وزاین داستان چند با او براند چو بر پرنیان بر گذر کرد نی یکی مژده را شادی افگند پی که شاه جهان تا جهان شاه باد از او دست بدخواه کوتاه باد کمرگاه او سخت باد و تنش همه ساله پیروز بر دشمنش بدان، شهریارا، که این روزگار شگفتی […]
عنوان ۱۰ از ۱۳« اولین...«۸۹۱۰۱۱۱۲ » ...آخر »