کوش نامه – بخش هشتاد و هفت – بازگشت شاه چین و رفتن آتبین به نزد طیهور

بدانست سالار چین کان سخُن

چنان است کافگند آن مرد بُن

بفرمود تا برنهادند بار

سوی چین کشیدند از مرغزار

شد از رفتنش آتبین شادمان

تو گفتی سرآمد مر او را غمان

فرستاد لختی سواران ز پس

بجستند بیشه، ندیدند کس

بر آن کوه یک هفته کرد او درنگ

نیامد دلش سیر از آن خاره سنگ

به شبگیر هشتم بنه برگرفت

فرود آمد از کوه و ره برگرفت

همی رفت تا پیش دریا کنار

سراپرده زد بر لب جویبار

سپاه بهک دید و کشتی و ساز

ز ماچین همان گه رسیده فراز

بسی گونه گون هدیه و خوردنی

ز پوشیدنی هم ز گستردنی

کسانی که دانند در آب راه

تنی ده فرستاد نزدیک شاه

نبشته به طیهور شه نامه ای

به دست سرافراز خودکامه ای

از آن، آتبین سخت شادی نمود

بدان نامدار آفرین برفزود

یکی هفته دیگر به دریا کنار

درنگ امدش تا بر آراست کار

به هشتم به کشتی نشستند شاد

روان گشت کشتی بکردار باد

شب و روز یک ماه کشتی چو تیر

به دریا همی راند ملّاح پیر

ز عقرب چو بنمود رخساره ماه

جزیره پدید آمد و دید شاه

فرو داشت کشتی به یک منزلی

شد آشفته مردم ز خیره دلی

بماندند از آن کوه و دیا شگفت

همی هر کس اندیشه ای درگرفت

همی آتبین گفت کای کردگار

توانا و دانا و پروردگار

ز دریا تو آری چنین کُه برون

نهان داری آتش به سنگ اندرون

سراسر شگفت است کردار تو

جهانی همه خیره از کار تو

وز آن جا یکی نامزد کرد شاه

فرستاد …………………………….

یکی نامه فرمود خسرو درست

چو پیش بهک کرده بود از نخست

به دست فرستاده ی خویش داد

بشد تا بر شاه ماچین چو باد

ز کار خودش یکسر آگاه کرد

گله هرچه کردش ز بدخواه کرد

رسیدند نزدیک دربند شاد

نگهبانِ دربند آواز داد

که این نامداران که اند و چه اند؟

بدین آمدن نزد ما برچه اند؟

فرسته ی بهک پاسخ آورد باز

که ای نامور مهتر سرفراز

ز ماچین رسولیم نزدیک شاه

اگر رای بینی کنون راه خواه

همان گه سواری فرستاد مرد

به طیهور، وز کارش آگاه کرد

فرستاد طیهور مردی بزرگ

به دربند با صد سوار سترگ

بیامد، به دربندشان راه داد

همان راهشان تا درِ شاه داد

فرستادگان چون بدیدند تخت

همی هرکسی آفرین خواند سخت

بدادند پس نامه هر دو بدوی

سوی ترجمان کرد طیهور روی

بفرمود تا نامه برخواندند

ز هر گونه ای داستان راندند

قبلی «
بعدی »