بایگانی برچسب ها: شاهنامه

منوچهر – بخش ۱۳

چو آمد ز درگاه مهراب شاد همی کرد از زال بسیار یاد گرانمایه سیندخت را خفته دید رخش پژمریده دل آشفته دید بپرسید و گفتا چه بودت بگوی چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی چنین داد پاسخ به مهراب باز که اندیشه اندر دلم شد دراز ازین کاخ آباد و این خواسته وزین تازی اسپان […]

منوچهر – بخش ۱۲

میان سپهدار و آن سرو بن زنی بود گوینده شیرین سخن پیام آوریدی سوی پهلوان هم از پهلوان سوی سرو روان سپهدار دستان مر او را بخواند سخن هر چه بشنید با او براند بدو گفت نزدیک رودابه رو بگویش که ای نیک دل ماه نو سخن چون ز تنگی به سختی رسید فراخیش را […]

منوچهر – بخش ۱۱

چو برخاست از خواب با موبدان یکی انجمن کرد با بخردان گشاد آن سخن بر ستاره شمر که فرجام این بر چه باشد گذر دو گوهر چو آب و چو آتش به هم برآمیخته باشد از بن ستم همانا که باشد به روز شمار فریدون و ضحاک را کارزار از اختر بجوئید و پاسخ دهید […]

منوچهر – بخش ۱۰

چو خورشید تابان برآمد ز کوه برفتند گردان همه همگروه بدیدند مر پهلوان را پگاه وزان جایگه برگرفتند راه سپهبد فرستاد خواننده را که خواند بزرگان داننده را چو دستور فرزانه با موبدان سرافراز گردان و فرخ ردان به شادی بر پهلوان آمدند خردمند و روشن روان آمدند زبان تیز بگشاد دستان سام لبی پر […]

منوچهر – بخش ۹

چو خورشید تابنده شد ناپدید در حجره بستند و گم شد کلید پرستنده شد سوی دستان سام که شد ساخته کار بگذار گام سپهبد سوی کاخ بنهاد روی چنان چون بود مردم جفت جوی برآمد سیه چشم گلرخ به بام چو سرو سهی بر سرش ماه تام چو از دور دستان سام سوار پدید آمد […]

منوچهر – بخش ۸

رسیدند خوبان به درگاه کاخ به دست اندرون هر یک از گل دو شاخ نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ که بی‌گه ز درگاه بیرون شوید شگفت آیدم تا شما چون شوید بتان پاسخش را بیاراستند به تنگی دل از جای برخاستند که امروز روزی دگر گونه نیست به […]

منوچهر – بخش ۷

پرستنده برخاست از پیش اوی بدان چاره بی‌چاره بنهاد روی به دیبای رومی بیاراستند سر زلف برگل بپیراستند برفتند هر پنج تا رودبار ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار مه فرودین وسر سال بود لب رود لشکرگه زال بود همی گل چدند از لب رودبار رخان چون گلستان و گل در کنار نگه […]

منوچهر – بخش ۶

ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم نهان از نهفت شما یک به یک رازدار منید پرستنده و غمگسار منید بدانید هر پنج و آگه بوید همه ساله با بخت همره بوید که من عاشقم همچو بحر دمان ازو بر شده موج تا آسمان پر […]

منوچهر – بخش ۵

چنان بد که مهراب روزی پگاه برفت و بیامد ازان بارگاه گذر کرد سوی شبستان خویش همی گشت بر گرد بستان خویش دو خورشید بود اندر ایوان او چو سیندخت و رودابهٔ ماه روی بیاراسته همچو باغ بهار سراپای پر بوی و رنگ و نگار شگفتی برودابه اندر بماند همی نام یزدان بروبر بخواند یکی […]

منوچهر – بخش ۴

چنان بد که روزی چنان کرد رای که در پادشاهی بجنبد ز جای برون رفت با ویژه‌گردان خویش که با او یکی بودشان رای و کیش سوی کشور هندوان کرد رای سوی کابل و دنبر و مرغ و مای به هر جایگاهی بیاراستی می و رود و رامشگران خواستی گشاده در گنج و افگنده رنج […]

منوچهر – بخش ۳

یکایک به شاه آمد این آگهی که سام آمد از کوه با فرهی بدان آگهی شد منوچهر شاد بسی از جهان آفرین کرد یاد بفرمود تا نوذر نامدار شود تازیان پیش سام سوار کند آفرین کیانی براوی بدان شادمانی که بگشاد روی بفرمایدش تا سوی شهریار شود تا سخنها کند خواستار ببیند یکی روی دستان […]

منوچهر – بخش ۲

کنون پرشگفتی یکی داستان بپیوندم از گفتهٔ باستان نگه کن که مر سام را روزگار چه بازی نمود ای پسر گوش دار نبود ایچ فرزند مرسام را دلش بود جویندهٔ کام را نگاری بد اندر شبستان اوی ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی از آن ماهش امید فرزند بود که خورشید چهر و […]

منوچهر – بخش ۱

منوچهر یک هفته با درد بود دو چشمش پر آب و رخش زرد بود بهشتم بیامد منوچهر شاه بسر بر نهاد آن کیانی کلاه همه پهلوانان روی زمین برو یکسره خواندند آفرین چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد جهان را سراسر همه مژده داد به داد و به آیین و مردانگی به نیکی و پاکی […]

بخش ۲۰ – فریدون

تهی شد ز کینه سر کینه دار گریزان همی رفت سوی حصار پس اندر سپاه منوچهر شاه دمان و دنان برگرفتند راه چو شد سلم تا پیش دریا کنار ندید آنچه کشتی برآن رهگذار چنان شد ز بس کشته و خسته دشت که پوینده را راه دشوار گشت پر از خشم و پر کینه سالار […]

بخش ۱۹ – فریدون

به سلم آگهی رفت ازین رزمگاه وزان تیرگی کاندر آمد به ماه پس پشتش اندر یکی حصن بود برآورده سر تا به چرخ کبود چنان ساخت کاید بدان حصن باز که دارد زمانه نشیب و فراز هم این یک سخن قارن اندیشه کرد که برگاشتش سلم روی از نبرد کالانی دژش باشد آرامگاه سزد گر […]

بخش ۱۸ – فریدون

به شاه آفریدون یکی نامه کرد ز مشک و ز عنبر سر خامه کرد نخست از جهان آفرین کرد یاد خداوند خوبی و پاکی و داد سپاس از جهاندار فریادرس نگیرد به سختی جز او دست کس دگر آفرین بر فریدون برز خداوند تاج و خداوند گرز همش داد و هم دین و هم فرهی […]

بخش ۱۷ – فریدون

چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی ز کینه بتفت به تدبیر یک با دگر ساختند همه رای بیهوده انداختند که چون شب شود ما شبیخون کنیم همه دشت و هامون پر از خون کنیم چو کارآگهان آگهی یافتند دوان زی منوچهر بشتافتند رسیدند پیش منوچهر شاه بگفتند تا برنشاند سپاه منوچهر […]

بخش ۱۶ – فریدون

سپیده چو از تیره شب بردمید میان شب تیره اندر خمید منوچهر برخاست از قلبگاه ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه سپه یکسره نعره برداشتند سنانها به ابر اندر افراشتند پر از خشم سر ابروان پر ز چین همی بر نوشتند روی زمین چپ و راست و قلب و جناح سپاه بیاراست لشکر چو […]

بخش ۱۵ – فریدون

بدان گه که روشن جهان تیره گشت طلایه پراگنده بر گرد دشت به پیش سپه قارن رزم زن ابا رای زن سرو شاه یمن خروشی برآمد ز پیش سپاه که ای نامداران و مردان شاه بکوشید کاین جنگ آهرمنست همان درد و کین است و خون خستنست میان بسته دارید و بیدار بید همه در […]

بخش ۱۴ – فریدون

سپه چون به نزدیک ایران کشید همانگه خبر با فریدون رسید بفرمود پس تا منوچهر شاه ز پهلو به هامون گذارد سپاه یکی داستان زد جهاندیده کی که مرد جوان چون بود نیک‌پی بدام آیدش ناسگالیده میش پلنگ از پس پشت و صیاد پیش شکیبایی و هوش و رای و خرد هژبر از بیابان به […]

بخش ۱۳ – فریدون

به سلم و به تور آمد این آگهی که شد روشن آن تخت شاهنشهی دل هر دو بیدادگر پر نهیب که اختر همی رفت سوی نشیب نشستند هر دو به اندیشگان شده تیره روز جفاپیشگان یکایک بران رایشان شد درست کزان روی شان چاره بایست جست که سوی فریدون فرستند کس به پوزش کجا چاره […]

بخش ۱۲ – فریدون

برآمد برین نیز یک چندگاه شبستان ایرج نگه کرد شاه یکی خوب و چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه‌آفرید که ایرج برو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت پری چهره را بچه بود در نهان از آن شاد شد شهریار جهان از آن خوب‌رخ شد دلش پرامید به کین پسر […]

بخش ۱۱ – فریدون

فریدون نهاده دو دیده به راه سپاه و کلاه آرزومند شاه چو هنگام برگشتن شاه بود پدر زان سخن خود کی آگاه بود همی شاه را تخت پیروزه ساخت همی تاج را گوهر اندر شاخت پذیره شدن را بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند تبیره ببردند و پیل از درش ببستند آذین به هر […]

بخش ۱۰ – فریدون

چو برداشت پرده ز پیش آفتاب سپیده برآمد به پالود خواب دو بیهوده را دل بدان کار گرم که دیده بشویند هر دو ز شرم برفتند هر دو گرازان ز جای نهادند سر سوی پرده‌سرای چو از خیمه ایرج به ره بنگرید پر از مهر دل پیش ایشان دوید برفتند با او به خیمه درون […]

بخش ۹ – فریدون

چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان نبود آگه از رای تاریکشان پذیره شدندش به آیین خویش سپه سربسر باز بردند پیش چو دیدند روی برادر به مهر یکی تازه‌تر برگشادند چهر دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی گرفتند پرسش نه بر آرزوی دو دل پر ز کینه یکی دل به جای برفتند هر سه به […]

بخش ۸ – فریدون

یکی نامه بنوشت شاه زمین به خاور خدای و به سالار چین سر نامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه به جای چنین گفت کاین نامهٔ پندمند به نزد دو خورشید گشته بلند دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین میان کیان چون درخشان نگین از آنکو ز هر گونه دیده جهان شده […]

بخش ۷ – فریدون

فرستادهٔ سلم چون گشت باز شهنشاه بنشست و بگشاد راز گرامی جهانجوی را پیش خواند همه گفتها پیش او بازراند ورا گفت کان دو پسر جنگجوی ز خاور سوی ما نهادند روی از اختر چنین استشان بهره خود که باشند شادان به کردار بد دگر آنکه دو کشور آبشخورست که آن بومها را درشتی برست […]

بخش ۶ – فریدون

برآمد برین روزگار دراز زمانه به دل در همی داشت راز فریدون فرزانه شد سالخورد به باغ بهار اندر آورد گرد برین گونه گردد سراسر سخن شود سست نیرو چو گردد کهن چو آمد به کاراندرون تیرگی گرفتند پرمایگان خیرگی بجنبید مر سلم را دل ز جای دگرگونه‌تر شد به آیین و رای دلش گشت […]

بخش ۵ – فریدون

نهفته چو بیرون کشید از نهان به سه بخش کرد آفریدون جهان یکی روم و خاور دگر ترک و چین سیم دشت گردان و ایران‌زمین نخستین به سلم اندرون بنگرید همه روم و خاور مراو را سزید به فرزند تا لشکری برگزید گرازان سوی خاور اندرکشید به تخت کیان اندر آورد پای همی خواندندیش خاور […]

بخش ۴ – فریدون

سوی خانه رفتند هر سه چوباد شب آمد بخفتند پیروز و شاد چو خورشید زد عکس برآسمان پراگند بر لاژورد ارغوان برفتند و هر سه بیاراستند ابا خویشتن موبدان خواستند کشیدند با لشکری چون سپهر همه نامداران خورشیدچهر چو از آمدنشان شد آگاه سرو بیاراست لشکر چو پر تذرو فرستادشان لشکری گشن پیش چه بیگانه […]
عنوان ۶۳ از ۶۵« اولین...۴۰۵۰۶۰«۶۱۶۲۶۳۶۴۶۵ »