بایگانی برچسب ها: شاهنامه

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۸

دو هفته برآمد بدو گفت شاه به خورشید و ماه و به تخت و کلاه که برگویی آن جنگ خاقانیان ببندی کمر همچنان بر میان بدو گفت شاها انوشه بدی روان را به دیدار توشه بدی بفرمای تا اسپ و زین آورند کمان و کمند و کمین آورند همان نیزه و خود و خفتان جنگ […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۷

دوان و قلم خواست ناباک زن ز هرگونه انداخت با رای زن یکی نامه بنوشت نزدیک شاه ز بدخواه وز مردم نیک خواه سر نامه کرد آفرین از نخست بر آنکس که او کینه از دل بشست دگر گفت کاری که فرمود شاه بر آمد بکام دل نیک خواه پراگنده گشت آن سپاه سترگ به […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۶

چنین تا برآمد برین چندگاه ز گستهم پر درد شد جان شاه برآشفت روزی به گردوی گفت که گستهم با گردیه گشت جفت سوی او شدند آن بزرگ انجمن برانم که او بودشان رای زن از آمل کس آمد ز کارآگهان همه فاش کرد آنچ بودی نهان همی‌گفت زین گونه تا تیره گشت ز گفتار […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۵

وزان پس بسوی خراسان کسی گسی کرد و اندرز دادش بسی بدو گفت با کس مجنبان زبان از ایدر برو تا در مرزبان به گستهم گو ایچ گونه مپا چو این نامه من بخوانی بیا فرستاده چون در خراسان رسید به درگاه مرد تن آسان رسید بگفت آنچ فرمان پرویز بود که شاه جوان بود […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۴

ازآن پس به آرام بنشست شاه چو برخاست بهرام جنگی ز راه ندید از بزرگان کسی کینه جوی که با او بروی اندر آورد روی به دستور پاکیزه یک روز گفت که اندیشه تا کی بود در نهفت کشندهٔ پدر هر زمان پیش من همی‌بگذرد چون بود خویش من چوروشن روانم پر از خون بود […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۳

چو پیروز شد سوی ایران کشید بر شهریار دلیران کشید به روز چهارم به آموی شد ندیدی زنی کو جهانجوی شد به آموی یک چند بنشست و بود به دلش اندرون داوریها فزود یکی نامه سوی برادر بدرد نوشت و زهر کارش آگاه کرد نخستین سخن گفت بهرام گرد به تیمار و درد برادر بمرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۲

ز لشکر بسی زینهاری شدند به نزدیک خاقان به زاری شدند برادر بیامد به نزدیک اوی که ای نامور مهتر جنگ جوی سپاه دلاور به ایران کشید بسی زینهاری بر ما رسید ازین ننگ تا جاودان بر درت بخندد همی لشکر و کشورت سپهدار چین کان سخنها شنید شد از خشم رنگ رخش ناپدید بدو […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۱

وزان پس جوان و خردمند زن به آرام بنشست با رای زن چنین گفت کامد یکی نو سخن که جاوید بر دل نگردد کهن جهاندار خاقان بیاراستست سخنها ز هر گونه پیراستست ازو نیست آهو بزرگست شاه دلیر و خداوند توران سپاه ولیکن چو با ترک ایرانیان بکوشد که خویشی بود در میان ز پیوند […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۰

ازآن پس چو خاقان به پردخت دل ز خون شد همه کشور چین چوگل چنین گفت یک روز کز مرد سست نیاید مرگ کار نا تندرست بدان نامداری که بهرام بود مر ازو همه رامش و کام بود کنون من ز کسهای آن نامدار چرا بازماندم چنین سست و خوار نکوهش کند هرک این بشنود […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۹

چوخراد بر زین به خسرو رسید بگفت آن کجا کرد و دید و شنید دل شاه پرویز ازان شاد شد کزان بد گهر دشمن آزاد شد به درویش بخشید چندی درم ز پوشیدنیها و از بیش وکم بهر پادشاهی و خودکامه‌ای نوشتند بر پهلوی نامه‌ای که دارای دارنده یزدان چه کرد ز دشمن چگونه برآورد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۸

چو بشنید خاقان که بهرام را چه آمد بروی از پی نام را چوآن نامه نزدیک خاقان رسید شد از درد گریان هران کان شنید از آن آگهی شد دلش پر ز درد دو دیده پر از خون و رخ لاژورد ازان کار او در شگفتی بماند جهاندیدگان را همه پیش خواند بگفت آنک بهرام […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۷

قلون بستد آن مهر وت ازان چو غرو بیامد ز شهر کشان تا به مرو همی‌بود تا روز بهرام شد که بهرام را آن نه پدارم شد به خانه درون بود با یک رهی نهاده برش نار و سیب و بهی قلون رفت تنها بدرگاه اوی به دربان چنین گفت کای نامجوی من از دخت […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۶

وزان روی بهرام شد تا به مرو بیاراست لشکر چو پر تذرو کس آمد به خاقان که از ترک و چین ممان‌تا کس آید به ایران زمین که آگاهی ما به خسرو برند ورا زان سخن هدیهٔ نو برند منادیگری کرد خاقان چین که بی‌مهر ماکس به ایران زمین شود تامیانش کنم بدو نیم به […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۵

چو آگاهی آمد به شاه بزرگ که از بیشه بیرون خرامید گرگ سپاهی بیاورد بهرام گرد که از آسمان روشنایی ببرد بخراد بر زین چنین گفت شاه که بگزین برین کار بر چارماه یکی سوی خاقان بی‌مایه پوی سخن هرچ دانی که باید بگوی به ایران و نیران تو داناتری همان بر زبان بر تواناتری […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۴

ازان پس چو بشنید بهرام گرد کز ایران به خاقان کسی نامه برد بیامد دمان پیش خاقان چین بدو گفت کای مهتر به آفرین شنیدم که آن ریمن بد هنر همی نامه سازد یک اندر دگر سپاهی دلاور ز چین برگزین بدان تا تو را گردد ایران زمین بگیرم به شمشیر ایران و روم تو […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۳

چنین تا خبرها به ایران رسید بر پادشاه دلیران رسید که بهرام را پادشاهی و گنج ازان تو بیش است نابرده رنج پراز درد و غم شد ز تیمار اوی دلش گشت پیچان ز کردار اوی همی رای زد با بزرگان بهم بسی گفت و انداخت از بیش و کم شب تیره فرمود تا شد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۲

چو پیدا شد ازآسمان گرد ماه شب تیره بفشاند گرد سیاه پراکنده گشتند و مستان شدند وز آنجای هرکس به ایوان شدند چو پیداشد آن فرخورشید زرد به پیچید زلف شب لاژورد قژ آگند پوشید بهرام گرد گرامی تنش را به یزدان سپرد کمند و کمان برد و شش چوبه تیر یکی نیزه دو شاخ […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۱

چو چندی برآمد برین روزگار شب و روز آسایش آموزگار چنان بد که در کوه چین آن زمان دد و دام بودی فزون از گمان ددی بود مهتر ز اسپی بتن فروهشته چون مشک گیسو رسن به تن زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرمگاه دو چنگش به کردار چنگ […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۰

چوشب دامن تیره اندر کشید سپیده ز کوه سیه بر دمید مقاتوره پوشید خفتان جنگ بیامد یکی تیغ توری به چنگ چو بهرام بشنید بالای خواست یکی جوشم خسرو آرای خواست گزیدند جایی که هرگز پلنگ بران شخ بی‌آب ننهاد چنگ چو خاقان شنید این سخن برنشست برفتند ترکان خسرو پرست بدان کارتازین دو شیردمان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۹

کنون داستانهای دیرینه گوی سخنهای بهرام چوبینه گوی که چون او سوی شهر ترکان رسید به نزد دلیر و بزرگان رسید ز گردان بیدار دل ده هزار پذیره شدندش گزیده سوار پسر با برادرش پیش اندرون ابا هر یکی موبدی رهنمون چو آمد بر تخت خاقان فراز برو آفرین کرد و بردش نماز چو خاقان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۸

مرا سال بگذشت برشست و پنج نه نیکو بود گر بیازم به گنج مگر بهره بر گیرم از پند خویش بر اندیشم از مرگ فرزند خویش مرا بود نوبت برفت آن جوان ز دردش منم چون تن بی‌روان شتابم همی تا مگر یابمش چویابم به بیغاره بشتابمش که نوبت مرا به بی‌کام من چرا رفتی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۷

بخراد برزین بفرمود شاه که رو عرض گه ساز ودیوان بخواه همه لشکر رومیان عرض کن هر آنکس که هستند نوگر کهن درمشان بده رومیان را زگنج بدادن نباید که بینند رنج کسی کو به خلعت سزاوار بود کجا روز جنگ از در کار بود بفرمود تا خلعت آراستند ز در اسپ پرمایگان خواستند نیاطوس […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۶

دگر روز خسرو بیاراست گاه به سر برنهاد آن کیانی کلاه نهادند در گلشن سور خوان چنین گفت پس رومیان را بخوان بیامد نیاطوس با رومیان نشستند با فیلسوفان بخوان چو خسرو فرود آمد از تخت بار ابا جامهٔ روم گوهر نگار خرامید خندان و برخوان نشست بشد نیز بند وی برسم بدست جهاندار بگرفت […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۵

ازین سوی خسرو بران رزمگاه بیامد که بهرام بد با سپاه همه رزمگاهش به تاراج داد سپه را همه بدره و تاج داد یکی بارهٔ تیز رو برنشست میان را ز بهر پرستش ببست به پیش اندر آمد یکی خارستان پیاده ببود اندران کارستان به غلتید در پیش یزدان به خاک همی‌گفت کای داور داد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۴

چو خورشید روشن بیاراست گاه طلایه بیامد ز نزدیک شاه به پرده سرای اندرون کس ندید همان خیمه بر پای بر بس ندید طلایه بیامد بگفت این به شاه دل شاه شد تنگ زان رزمخواه گزین کرد زان جنگیان سه هزار زره دار و برگستوان ور سوار به نستود فرمود تا برنشست میان یلی تاختن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۳

هم آنگه ز کوه اندر آمد سپاه جهان شد ز گرد سواران سیاه وزان روی بهرام لشکر براند به روز اندرون روشنایی نماند همی‌گفت هرکس که راند سپاه خرد باید و مردی و دستگاه دلیران که دیدند خشت مرا همان پهلوانی سرشت مرا مرا برگزیدند بر خسروان به خاک افگنم نام نوشین روان ز لشکر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۲

چو بر زد ز دریا درفش سپید ستاره شد از تیرگی ناامید تبیره زنان از دو پرده سرای برفتند با پیل و باکرنای خروش آمد و نالهٔ گاودم هم از کوههٔ پیل رویینه خم تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ شده روی خورشید چون پر زاغ چو ایرانیان برکشیدند صف همه نیزه و تیغ هندی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۱

چوخورشید برزد سراز تیره کوه خروشی برآمد زهر دو گروه که گفتی زمین گشت گردان سپهر گر از تیغها تیره شد روی مهر بیاراسته میمن و میسره زمین کوه گشت آهنین یکسره از آواز اسپان و بانگ سپاه بیابان همی‌جست بر کوه راه چو بهرام جنگی بدان بنگرید یکی خنجر آبگون برکشید نیامد به دل‌ش […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۳۰

بیامد به نزدیک چوبینه مرد شنیده سخنها همه یادکرد چو مرد جهانجوی نامه بخواند هوارا بخواند وخرد را براند ازان نامه‌ها ساز رفتن گرفت بماندند ایرانیان درشگفت برفتند پیران به نزدیک اوی چودیدند کردار تاریک اوی همی‌گفت هرکس کز ایدر مرو زرفتن کهن گردد این روز نو اگر خسرو آید به ایران زمین نبینی مگر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۲۹

چوآمد به بهرام زین آگهی که تازه شد آن فر شاهنشهی همانگه ز لشکر یکی نامجوی نگه کرد با دانش و آب روی کجا نام او بود دانا پناه که بهرام را او بدی نیک خواه دبیر سرافراز را پیش خواند سخنهای بایسته چندی براند بفرمود تا نامه‌های بزرگ نویسد بران مهتران سترگ بگستهم و […]