بایگانی برچسب ها: دانلود گرشاسب نامه

گرشاسب نامه – صفت جزیره اسکونه

وز آن جا به کوهی نهادند روی جزیری که اسکونه بُد نام اوی کُهی پر گل گونه گون دامنش ز نیشکر انبوه پیرامنش چنان نار و نارنگ پر بار بود کز آن هر دو یکی شتروار بود ترنج از بزرگی چنان یافتند که هر یک به ده مرد برتافتند بر آن کُه رهی بود یک […]

گرشاسب نامه – شگفتی دیگر جزیره

دو هفته خوش و شاد بگذاشتند وز آن جا سپه باز برگاشتند رسیدند نزد جزیری فراز همه خار و خاره نشیب و فراز ز هر سو درو مار چون خیل مور زمین شوره ، آبش همه تلخ و شور در آن شوره خرّم یکی گلستان گلش هر یک از نیکوی دلستان تو گفتی که رضوان […]

گرشاسب نامه – شگفتی دیگر جزیره

به دیگر جزیری فکندند رخت پر از کان سیم و ، پر آب و درخت بدو در گیا داروی گونه گون گل و میوه از صد هزاران فزون زمینش ز بس بیشه زعفران چو دیبای زرد از کران تا کران ز بس گل که هر جای خودروی بود گلش خوردنی پاک و خشبوی بود درخت […]

گرشاسب نامه – شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین

همه کوهش از رنگ گل ناپدید همه راغ پُر سوسن و شنبلید زمین چرخ و ، ابرش بخار بهشت هوا مشکبوی ، آب عنبر سرشت تو گفتی بهار از پَی ِدین به کین سپه کرد و آمد برون از کمین کمان آزفنداق شد ژاله تیر گل غنچه ترگ و زره آبگیر شکوفه چو بر رشته […]

گرشاسب نامه – دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

که آن جای را رامنی نام بود یکی خوش بهشت دلارام بود کُه و دشت او بود بر هر کنار درختان کافور سیصد هزار همه چون بر انگشت بفسرده شیر وزو شاخها چون سرافکنده پیر تو گفتی که ابری برآمد شگرف برآن بی شُمر ژاله باید و برف چو دست کمندافکنان روزِ کار همه شاخها […]

گرشاسب نامه – آمدن گرشاسب به جزیره هرنج

جزیری پر از بیشها بود و غیش به بالا و پهنا دو صد میل بیش فروان درو شهر و بی مر سپاه یکی شاه با فرّ و با دستگاه چو آن شه ز مهراج وز پهلوان خبر یافت، شد شاد و روشن روان ز نزل وعلف هر چه بایست ساز بفرمود و، شد با سپه […]

گرشاسب نامه – صفت جزیره دیگر

جزیری بُد آن نیز با رنگ و بوی که عنبر بس افتد ز دریا بدوی ز دریا کجا عنبر افتد دگر بر آن یک جزیره بود بیشتر بگردید مهراج هر سو بسی همان پهلوان نیز با هر کسی گیایش همه بود تریاک زهر به کُه سنگش از کهربا داشت بهر شکفتی گل نوشکفته ز سنگ […]

گرشاسب نامه – گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند

یکی مرد ملاح بُد راهبر که بودش همه راه دریا ز بر بُد آگه که در هر جزیره چه چیز زبان همه پاک دانست نیز به دریا هر آنجا که آب آزمای ببویید آن گل بگفت از کجای چو دریا به شورش گرفتی شتاب یکی طشت بودش بکردی پر آب همه بودنی ها درو کمّ […]

گرشاسب نامه – پرسش های دیگر و پاسخ برهمن

ز هر دانشی چیست بهتر نخست چه چیز آن که دانست نتوان درست به ما چیست نزدیکتر در جهان همان دورتر نیز وز ما نهان بتر دشمن و نیکتر دوست چیست سرِ هر درستی و هر درد چیست بهین رادی آن کت کند نیکنام چه سان و توانگر ترین کس کدام دل کیست همواره مانده […]

گرشاسب نامه – پرسش های دیگر از برهمن

بپرسید باز از بر کوهسار کدامست شهری به دریا کنار بدین روی دریا و زآنروی کوه به دشت آمده برزگر یک گروه سرانجام از آن دشت شیری نهان برد یک یکی را همی ناگهان کِرا کشتی و توشه شد ساخته شود شاد زی شهر پرداخته همان کش نه کشتی نه توشه نه ساز شود غرق […]

گرشاسب نامه – در مذهب فلاسفه گوید

جدا فیلسوفند دیگر گروه جهان از ستیهندگیشان ستوه که گویند کاین گیتی ایدون به پای همیشه بدو نیز باشد به جای گمانشان چنینست در گفت خویش بر آن کاین جهان بُد همیشه ز پیش که بر ایزد این گفت نتوان به نیز که بُد پادشا و نبدش ایچ چیز بکرد آن گه ایدون جهانی شگفت […]

گرشاسب نامه – نکوهش مذهب دهریان

دگر نیز دان کز گروهان دهر دوسانند کز دینشان نیست بهر گروهی به ایزدنگویند کس که تا مر جهان را شناسند بس ز هر جانور پاک و ز رستمی همه هر چه پیدا شود بر زمی نگارندش اختر شناسد ز چرخ طبایع به هر یک رسانند برخ هم از گفت ایشان چنینست یاد که گیتی […]

گرشاسب نامه – دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

بپرسید بازش هنرمند مرد که یزدان جهان را سرشت از چه کرد بهانه چه افتاد تا کرده شد سپهر و ستاره بر آورده شد چنین گفت این آن شناسد درست که گیتی همو آفرید از نخست ولیک از پدر یاد دارم سخن که گفت این جهان گوهری بُد زبُن که یزدان چُنان گوهر ناب کرد […]

گرشاسب نامه – دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

دگر رهش پرسید گرد دلیر که ای از خرد بر هوا گشته چیر بدین کوه تنها نشستت چراست چه چیزست خوردت چو پوشش گیاست بدو گفت پیرش که سالست شست که تا من بدین کوه دارم نشست گیایست پوشیدن و خوردنم سپاس کسی نیست بر گردنم همه کار من با خدایست و بس نه از […]

گرشاسب نامه – دیدن گرشاسب برهمن را

بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد برآورده وز گردش روز گرد گلش گشته گل سرو زرین کناغ چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ شده تیر بالا کمان وار کوژ کمان دو ابرو شده سیم توژ برهنه سر و پای پوشیده تن ز برگ درخت و گیا پیرهن ازو پهلوان جست راه سخن که ای راست […]

گرشاسب نامه – رفتن مهراج با گرشاسب

یکی ماه از آن پس به شادی و کام ببودند کز می نیاسود جام چو مه گوی بفکند و چوگان گرفت بر اسپ سیه سبز میدان گرفت بدیدند مه بر رخ پهلوان وز آنجای دلشاد و روشن روان به کوه دهو بر گرفتند راه چه کوهی بلندیش بر چرخ ماه که گویند آدم چو فرمان […]

گرشاسب نامه – برگشتن پسر بهو به زنگبار

ز صد مرد پنجه گرفته شدند دگر کشته و زار و کفته شدند سرندیب شد زین شکن پرخروش ز شیون به هر بر زنی خاست جوش ز خویشانش پور بهو هر که بود ببرد و ز دریا گذر کرد زود ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد به زنهار نزد شه زنگ شد […]

گرشاسب نامه – خبر یافتن پسر بهو از کار پدر

وز آنسو چو پور بهو رفت پیش به شهر سر ندیب با عمّ خویش همی ساخت بر کشتن عم کمین نهان عمّ به خون جستنش همچنین سرانجام کار آن پسر یافت دست عمش را کشت و به شاهی نشست پس آگاهی آمد ز مهراج شاه ز درد پدر گشت روزش سیاه یکی هفته بنشست با […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به زمین سرندیب

دگر روز مهراج گردنفراز بسی کشتی آورد هر سو فراز به ایرانیان داد کشتی چو شست دگر کشتی او با سپه بر نشست ز کشتی شد آن آب ژرف از نهاد چو دشتی در آن کوه تازان ز باد تو گفتی که کیمخت هامون چو نیل به حمله بدرّد همی زنده پیل چو پیلی به […]

گرشاسب نامه – پاسخ دادن بهو مهراج را

بهو گفت با بسته دشمن به پیش سخن گفتن آسان بود کمّ و بیش توان گفت بد با زبونان دلیر زبان چیره گردد چو شد دست چیر بنه نام دیوانه بر هوشیار پس آن گاه بر کودکانست کار ترا پادشاهی به من گشت راست ولیک از خوی بد ترا کس نخواست گهر گر نبودم هنر […]

گرشاسب نامه – قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

بُدش زنگیی همچو دیو سیاه ز گرد رکیبش دوان سال و ماه به زور از زمین کوه برداشتی تک از تازی اسپان فزون داشتی شدی شصت فرسنگ در نیم روز به آهو رسیدی سبک تر ز یوز به بالا بُدی با بهو راست یار چو زنگی پیاده بدی او سوار بدو گفت من چاره ای […]

گرشاسب نامه – رزم چهارم گرشاسب با هندوان

چو ز ایوان مینای پیروزه هور بکند آن همه مهره های بلور ز دریای آب آتش سند روس در افتاد در خانه آبنوس ز هندو جهان پیل و لشکر گرفت غو کوس کوه و زمین بر گرفت هزاران هزار از سپه بد سوار ز پیلان جنگی ده و شش هزار به برگستوان پیل پوشیده تن […]

گرشاسب نامه – رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

ز شبدیز چون شب بیفتاد پست برون شدش چوگان سیمین ز دست بزد روز بر چرمه تیز پوی به میدان پیروزه زرّینه گوی بشد مبتر از کینه تیغ آخته به پیش بهو رزم را ساخته چنین گفت کامروز روز منست که بخت تو شه دلفروز منست کنون آن گه آرم ز زین باز پای کز […]

گرشاسب نامه – پاسخ گرشاسب به نزد بهو

سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت که هوش و خرد با بهو نیست جفت بگویش سخن پیش ازین در ستیز نگفتی همی جز به شمشیر تیز کنون کِت ز گرز من آمد نهیب گرفتی ز سوگند راه فریب کسی کو نترسد ز یزدان پاک مر او را ز سوگند و پیمان چه باک ندانی […]

گرشاسب نامه – پیغام بهو به نزدیک گرشاسب

چو زی خوابگه شد یل نامدار بیامد همان گه نگهبان بار که آمد فرستاده ای گاه شام ز نزد بهو زی تو دارد پیام بسی پند و رازست گوید نهفت که با پهلوان باید امشب بگفت بخواندش سپهدار پیروز بخت فرستاده آمد سبک پیش تخت کمان کرد بالا و گفتار تیر بخواند آفرین بر یل […]

گرشاسب نامه – جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

سپهبد چو دید آن خروش سپاه سبک خواست خفتان و رومی کلاه به مهراج گفت از سپاه تو کس میار از سر کُه تومی و بس بهر تیغ کُه دیده‌بان برگماشت به هامون سپه صف کشیده بداشت سوی راست لشکر به مهیار داد سوی چپ به بهپور سالار داد بفرمود کاذرشن و بُرزَهم بسازند جنگ […]

گرشاسب نامه – جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

بدو گفت مهراج کآی سرفراز بمان تا سپه یکسر آرام فراز یل نیو گفتا نباید سپاه تو بر تیغ کُه رو همی کن نگاه دل و گرز و بازو مرا یار بس نخواهم جز ایزد نگهدار کس به گردانش گفتا چه شد رزم تنگ بدین گاو تازان نمایند جنگ که ترسیدگانند گاه ستیز همیشه ز […]

گرشاسب نامه – نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو

دبیر از قلم ابر انقاس کرد سخن دُرّ و اندیشه الماس کرد درخت گل دانش از جوی مشک همی کاشت بر دشت کافور خشک نخست از جهان آفرین کرد یاد که دانای دازست و دارای داد جهان زوست پرپیکر خوب‌و‌زشت روان راتن او داد و تن را سرشت ز خورشید مر روز را مایه کرد […]

گرشاسب نامه – جنگ گرشاسب با ببر ژیان

خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه شب از سر بینداخت شعر سیاه سپاه از لب رود برداشتند چو یک نیمه زان بیشه بگذاشتند غَوِ پیشرو خاست اندر زمان که آمد به ره چار ببر دمان سپهبد همی راند بر پیل راست چو دیدارشد اسپ‌و خفتان بخواست به شبرنگ شولک درآورد پای گرایید با گرز […]

گرشاسب نامه – رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

سپهبد چو پندش سراسر شنود پذیرفت و ره را پسیچید زود هزار از یل نیزه‌ زن زابلی گزین کرد با خنجر کابلی یلانی دلاور هزار از شمار ولیکن گهِ جنگ هر یک هزار همه چرخ ناورد و اختر سنان همه حمله را با زمان هم عنان ره و رایشان رزم و کین ساختن هوا ریزش […]
عنوان ۴ از ۵«۱۲۳۴۵ »