سخنهای آن نامور پیشگاه چو بشنید بهمن بیامد به راه بپوشید زربفت شاهنشهی بسر بر نهاد آن کلاه مهی خرامان بیامد ز پردهسرای درفشی درفشان پس او به پای جهانجوی بگذشت بر هیرمند جوانی سرافراز و اسپی بلند هماندر زمان دیدهبانش بدید سوی زاولستان فغان برکشید که آمد نبرده سواری دلیر به هر ای زرین […]