دسته: داستان رستم و اسفندیار

داستان رستم و اسفندیار – بخش ۱

کنون خورد باید می خوشگوار که می‌بوی مشک آید از جویبار هوا پر خروش و زمین پر ز جوش خنک آنک دل شاد دارد به نوش درم دارد و نقل و جام نبید سر گوسفندی تواند برید مرا نیست فرخ مر آن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست همه بوستان زیر برگ گلست همه […]
عنوان ۲ از ۲«۱۲