دسته: کوش نامه

کوش نامه – بخش سی و هشتم – یافتن آتبین کوش را

دگر روز چون آتبین با سپاه ز بهر شکار آمد آن جایگاه از آن بیشه آواز کودک شنید به نزدیک او تاخت، او را بدید فرو ماند خیره ز دیدار اوی روانش پر اندیشه از کار اوی همی هر زمان گفت با خویشتن که این نیست جز بچّه ی اهرمن پرستنده را گفت تا برگرفت […]

کوش نامه – بخش سی و هفتم – زاده شدن کوش پیل دندان یا کوش پیلگون

چو از هیچ سو کوش دشمن ندید سپه را سوی پیلگوشان کشید بکشت و بیاورد از ایشان بسی ببخشید از آن بهره بر هر کسی از ایشان یکی دختری یافت کوش به خوشّی چو جان و به پاکی چو هوش به غمزه همی جادوی بابِلی به رخساره همچون گُلِ زابلی به بالا چو سروی و […]

کوش نامه – بخش سی و ششم – آوارگی جمشیدیان و زاده شدن آتبین

ز بیم بداندیش کوش، آن گروه گریزان همه ساله در دشت و کوه گهی چون پلنگان به کُه در دوان گهی چون نهنگان به دریا روان بدین رنج و سختی همی زیستند زمان تا زمان زار بگریستند چو بگذشت ششصد بدین سالیان برون رفت نونک به مرگ از میان مر او را پسر پیش از […]

کوش نامه – بخش سی و پنجم – آغاز سرگذشت کوش پیل دندان

سرِ داستان آفرینِ خدای که او کرد گردونِ بپای جهان کرد روشن به خورشید و ماه برآور روز از شبان سیاه به شش روز از این سان جهان آفرید به سنگ اندر آتش نهان آفرید بهار آفرید از پس ماه دی شکر شد به فرمانش پیدا ز نی جهان را به نزدیک او جاه نیست […]

کوش نامه – بخش سی و چهارم – پاسخ مهانش

مهانش شنید و سرافگند پیش از اندیشه ی او دلش گشت ریش پس آن گاه سرکرد بر آسمان همی گفت کای کردگار جهان نشاید همی گر نه زین سان کنی که گردنکشان را هراسان کنی نباید تو ای شاه گیتی گشای که بندی دل اندر سپنجی سرای اگر دَه بمانیم اگر ده هزار وگر بنده […]

کوش نامه – بخش سی و سوم – پرسش اسکندر درباره ی کوش

بدو گفت کای مایه ی سنگ و هوش تو هیچ آگهی داری از کار کوش؟ که من چون همی آمدم با سپاه به ره بر یکی سنگ دیدم سیاه بر او پیکری زشت کرده بپای نبشته ست بر دست او رهنمای که این پیکر کوش، شاه جهان بر او آشکارا شده هر نهان به گیتی […]

کوش نامه – بخش سی و دوم – فارک و بازماندگانش

به نوک چنین گفت فارک که من چرا رنجه دارم همی خویشتن مرا پادشاهی نخواهد رسید ز دشمن چرا بیم باید کشید چرا جایگاهی نباشم نهان نگیرم یکی گوشه ای از جهان؟ همه درد را مایه بیم است و بس بدان بیم بتّر ندیده ست کس همه دردها تن گدازد نژند مگر بیم کآرد روان […]

کوش نامه – بخش سی و یکم – فرستادن ضحاک، برادر خویش، کوش را به فرمانروایی چین برای کشتن جمشیدیان

برادرش را، کوش،‌در پیش خواند وز این داستان چند با او براند بدو گفت تا آن گهی کآفتاب ببینی که برخیزد از روی آب کرایابی از تخم جمشیدیان به دو نیم کن در زمانش میان بشد کوش و بگرفت ما چین و چین به فرمان او شد سراسر زمین همی رفت تا چشمه ی آفتاب […]

کوش نامه – بخش سی ام – کشته شدن ماهنگ پادشاه چین در جنگ با مهراج

چو نامه بدادند، بر خواند زود فرستاد هر جا که لشکرش بود به درگاه خواند او سپاهی گران گزین کرد پانصد هزاران سران فرستاد نزدیک مهراج شاه چو مهراج دید آن گزیده سپاه بر آراست لشکر، سوی چین کشید ز ماهنگ وز لشکرش کین کشید میان دو لشکر بسی بود رزم تهی کرده گردان سر […]

کوش نامه – بخش بیست و نهم – نامه فرستادن مهراج به دست رسول به نزد ضحاک

سرِ نامه از بنده ی شهریار جهان را چو خورشید، پروردگار سپهر روان زیر فرمان او همه درد نیکو به درمان او من آن دردمندم که گر شاه زوش ندارد به گفتار این بنده گوش ز من بی زمانه برآید دمار گرفتار باشد بدین شهریار به بنده چو از شاه فرمان رسید که جمشید گشت […]

کوش نامه – بخش بیست و هشتم – جنگ ماهنگ و مهراج، و آگاهی مهراج از کار جمشیدیان

در آن بیشه آن مردمان روز و شب گریزان، خلیده دل و خشک لب ببودند یکچند، تا شاه چین سوی رزم مهراج شد پر ز کین به مهراجیان اندر آمد شکست از آن نامداران سواری نرست پسرش اندر آن رزمگه کشته شد سر تخت مهراج برگشته شد از آن درد یکچند بیمار گشت به چشم […]

کوش نامه – بخش بیست و هفتم – جنگ جمشید و مهراج

وز آن جایگه جم سپه برگرفت بتندی سوی رزم مهراج رفت هر آن گه که وارون شود بخت مرد به چاره که نیکو تواندش کرد به زندان ضحاک پنجاه سال بماند آن گزین خسرو بی همال به فرجام بنگر که دژخیم کرد مر او را به ارّه به دو نیم کرد به ارغون به نونک […]

کوش نامه – بخش بیست و ششم – سرگذشت جمشید و بازماندگانش به روایت مهانش

چنین داد پاسخ که یزدان پاک مرا اندر آورد بی ترس و باک من از تخم جمشیدم ای شاهزاد نمانده ست جز من کسی زآن نژاد بدان روزگاران چو گردان سپهر ز جمشید ببرید پیوند و مهر جهان شد به فرمان ضحّاک دیو ز هر سو برآمد ز دیوان غریو ز گیتی ز یزدان پرستان […]

کوش نامه – بخش بیست و پنجم – فرود آمدن بر دامن کهسار و گفتگوی اسکندر با مهانش

سکندر دو تن پیش کرد از گروه بشد تا رسید او به نزدیک کوه بیابان و کوه اندر او بود و رود بفرمود تا لشکر آمد فرود چو بر دامن کوه انبوه شد خود و چند تن بر سر کوه شد یکی جای دید از درِ خسروان درخت برومند و آب روان یکی خانه از […]

کوش نامه – بخش بیست و چهارم – اسب چهرگان

سرِ ماه پیش گروهی رسید کز آن سان دگر آدمی کس ندید سرِ اسب و آواز مرغان خُرد سکندر همه دل بدیشان سپرد بدان تا بداند زبانشان مگر بسی رنج دید و ندید ایچ بر نه کس ترجمان یافت اندر میان دژم گشت از او خسرو رومیان چو شب تیره شد پیش یزدان بپای همی […]

کوش نامه – بخش بیست و سوم – اسکندر در برابر پیکر کوشِ پیل دندان، سالار چین

همی راند یک روز و یک شب سیاه رسیدند نزدیک سنگی سیاه بتی بر سر سنگ دید از رخام به نزدیک او شد شه نیکنام نبشته چنین یافت بر دست اوی که این پیکر کوش وارونه خوی شه پیل دندان و سالار چین خداوند فرمان و تاج و نگین یکی کامرانی که اندر جهان نبیند […]

کوش نامه – بخش بیست و دوم – داستان اسکندر در خاور

سر داستانهای شاهان پیش که خسرو همی داشتی پیش خویش همه دانش و رای و فرهنگ و سنگ همه چاره و پند و نیرنگ و رنگ ز خواندن بیفزایدت رای و هوش ز دیدن شگفت آیدت روی و گوش نبشته به یونانی و پهلوی چنین یافتم گر زمن بشنوی که چون بر سکندر جهان گشت […]

کوش نامه – بخش بیست و یکم – گفتار در شاهی اسطلیناس

یکی شاه بود اسطلیناس نام زگنج و زدانش رسیده به کام به شهری که خوانی همی قسطنات یکی دیر پا کرده پیش فرات از آن زرّ و گوهر که او برد کار بدان دیر، تا کس نداند شمار ستونی دگر شاه فرمانروا برآورد سیصد گز اندر هوا سرش چارسو همچو خوان از رخام در او […]

کوش نامه – بخش بیستم – داستان پلاطُس

دگر داستان پلاطُس به روم که خون مسیح از بنه داشت شوم ز کردار او بازگویم نشان یکی قیصری بود بر سرکشان بدان گه که آشفته شد بر زمین گروه یهود از مسیح گزین یکی ناسزا گفت از او هر کسی ز دیدار ایشان نهان شد بسی یهودا مر او را بدیشان نمود که یار […]

کوش نامه – بخش نوزدهم – داستان دقیانُس

همان داستانی دگر یار اوی ز کردار دقیانُس و کار اوی وز آن هفت تن همنشست وندیم که بودند اصحاب کهف ورقیم یکی کوه بینی رسیده به ابر همه جای شیر و پلنگان و ببر به نزدیک طرطوس رُسته چنان چو دیوار پیوسته با آسمان چو سرداب جایی بیابان و کوه که از دیدنش دیو […]

کوش نامه – بخش هجدهم – پادشاهی اِفریقس

یکی پادشاهی افریقس است که پند همه خسروان او بس است پدرش ابرهه شاه والانسب اگر دولت ارش رانی لقب همه باختر زیر فرمان اوی رمان دیو از تیغ برّان اوی به مغرب برآورد شهری تمام که دستورش افریقیه کرد نام روان بود فرمانش سالی دویست تو گفتی جز او در جهان شاه نیست

کوش نامه – بخش هفدهم – فرستادن مانوش نه پاره کتاب پیش کوش

ز کردار شه گشت مانوش شاد به دستور خویش این سخن برگشاد فرستاد نُه پاره دفتر به شاه که هر یک سوی دانشی برد راه چو دریای دانش مر آن هر یکی فزون آمدی هر یکی بر یکی از آن نُه، دو اندر پزشکی نمود که اندر جهان آن پزشکی نبود یکی انکست عرش را […]

کوش نامه – بخش شانزدهم – دانش پرستی کوش

چو از دانشِ سرکش نیک پی یکایک شد آگاه فرخنده کی خوش آمدش دیدار و کردار او شکیبا نبودی به دیدار او جوانی خردمند خورشید فش به دیدار خوب و به گفتار خوش نگه کرد تا شاه گیتی چه چیز به دل دوست دارد، به دیدار نیز برِ شاه گیتی ندید آن جوان گرامی تر […]

کوش نامه – بخش پانزدهم – صلح و باجگزاری مانوش

به یک هفته آمد به روم آن نوند چو از نامه بگشاد مانوش بند بخواند و فگند آستین بر زمین نهاد از بر آستین بر جبین همی گفت کای کردگار سپهر تو افگندی اندر دل شاه مهر تو کردی مر او را بدین مایه رام وگرنه براندی بدین مرزکام وز آن پس چو دستورش اندر […]

کوش نامه – بخش چهاردهم – پیام فرستاده به مانوش

سه ماهش زمان داد، دستور زود نوندی برافگند برسان دود که شاه جهان گشت خشنو به باز تو از ساختن هرچه باید بساز از آن پس که خواهش نمودم بسی بسی خواستم یاری از هر کسی چو خواهی که دیدار شاه زمین ببینی بر آن پوست آهو ببین چنان آمد این شاه با فرّ و […]

کوش نامه – بخش سیزدهم – گفتگوی صلح با فرستاده ی مانوش

از او آگهی رفت نزدیک شاه فرستاد پیشش پذیره سپاه ز زندان بفرمود تا چند تن بیاورد دژخیم با خویشتن به درگاه پیش سیاهان فگند بدان تا بیابند از ایشان گزند همی هر سیاهی یکی بردرید چو دستور روم آن چنان هول دید بلرزید بر خویشتن چون درخت همی رفت بیهوش تا پیش تخت چو […]

کوش نامه – بخش دوازدهم – رسیدن نامه ی کوش به مانوش و فرستادن نامه به سوی کوش

چنین تا به درگاه مانوش شد همه رنج راهش فراموش شد چو مانوش برخواند گفتار شاه ز اندیشه شد رنگ رویش چو کاه فرستاده را گفت کاین شاه نو اگرچه بزرگ است و جنگی و گو شمردن نباید مرا ز آن شمار که کرده ست زنگی و تازی شکار گر آهنگ آن بارگاه آورم چو […]

کوش نامه – بخش یازدهم – نامه نوشتن کوش به سوی مانوش

به مانوش پس نامه فرمود کی نبیسنده برداشت باریک نی سرنامه از شاه گردان و کین سر تازیان شاه ایران زمین نیا، خسرو گرد گیتی گشای نداردْش کوه گران پیش پای به نزدیک مانوش سالار روم سر مرزبانان آن مرز و بوم سپاس از خداوند کیوان و هور که او داد فیروزی و فرّ و […]

کوش نامه – بخش دهم – نیرنگ کوش با رومیان

از امروز تا سیصد و اند سال از ایران پدید آید آن بی همال هر آن شاه کآید به فرمان او بماند بدو افسر و جان او اگر سوی روم آورد لشکری جز از من بود روم را مهتری مبادا که با او بود کارزار کز آن پادشاهی بر آرد دمار مر او را دهید […]

کوش نامه – بخش نهم – داستان کوش و مانوش

در این داستان ژرف بنگر کنون چو برخواند از پیش تو رهنمون ببین تا به گیتی چه کرده ست کوش سر مرزبانان فولادپوش دو چشم آسمانگون و چهره چو خون به بالا و پیکر ز پیلی فزون
عنوان ۱۲ از ۱۳« اولین...«۹۱۰۱۱۱۲۱۳ »