یکی نامه در شهر شیراز شاه نوشت و روان کرد مردی به راه به نزدیک گشتاسپ آن شیرگیر که بودی سرافراز تاج و سریر که آرد سپه سوی لهراسپ شاه کند تیره گیتی به ارجاسپ شاه فرستاد آن نامه شهریار ببرد و بشد همچو باد بهار شب تیره خوابید بر تخت شاه جهان دید از […]
ابا چارصد مرد رزم آزمای برآمد خروشیدن کرو نای بدان لشکر ترک اندر زدند بسرشان همی گرز و خنجر زدند چه ترکان بدیدند آن کارزار گرفتند گرد یل نامدار ره دار بستند و برخاست جنگ ز خون شد زمین هم چه پشت پلنگ جهان دیده گودرز چون فیل مست سر از تن همی کرد با […]
چو خورشید آمد ز بالا به شیب شب تیره جست از کمین با نهیب به شهر اندر آمد جهان دیده پیر ابا لشکر کشن و غران چه شیر نه بستند دروازه شهر باز دلیران گردن کش سرفراز به گردون همی ناله نای شد جهان را دگرگون سراپای شد چو بگریخت ارهنگ از پیش زال فتاده […]
بغرید و بگرفت چرخ بلند بزه کرد واژونه دیو نژند به زال سرافراز بارید تیر بزد دست بر چرخ دستان پیر کمان را ز قربان برآورد زال برون امد از ابر گوئی هلال ز تیرش نه اندیشه آن پیر را ز بیمش بلرزید دل شیر را بارهنگ مر تیر باران گرفت هم ارهنگ رزم سواران […]
کمر بند را کرد ارهنگ تنگ کشید از بر باره زین خدنگ سوی سیستان جنگ آورد دیو ز زیر و ز بالا برآمد غریو در شهر و بیرون برآمد خروش دویدند بر باره شیران زوش سپهدار آمد به پیش حصار ز بس ناوک انداز خنجر گذار چو آن رستخیز گران زال دید جهان پر ز […]
یکی نامه دیگر هم اندر شتاب فرستاد زال آن یل کامیاب به نزدیک دستور ارجاسب شاه جهان جوی بیورد با دستگاه که از تخم پیران بد او را نژاد جهاندیده و مرد پاکیره زاد که این نامه از پیش دستان شیر به نزدیک بیورد روشن ضمیر نبیره سه یل با یکی پور من گرفت این […]
چه از ساز آن باره پرداخت زال طلب کرد منشی فرخنده فال بدو گفت زال ای پسندیده پیر یکی نامه بنویس بر دل پذیر بر پور بیژن یل نامدار به سوی خراسان چو باد بهار جهان جوی یل سرفراز ارده شیر که بیم از دم تیغ او برده شیر که آید به یاری به نزدیک […]
زواره کمر بند را تنگ کرد برآشفت و آهنگ آن جنگ کرد کشیدند صف در برابر سپاه شد از گرد خورشید تابان سیاه ز پیش صف ارهنگ آمد چو باد میان سپه در چه کوهی ستاد بزد نعره کای زابلی برگرای یکی بور سرکش به میدان درآی زواره برون راند چو شیر زوش خروشان چه […]
جهان دیده زال این سخن چون شنید برآشفت و از جایگه بردمید چنین پاسخ نامه پور کرد که مانا تو را دیو مزدور کرد بپوشید دیوت دو چشم خرد ز گردان چنین ناسزا کی سزد مرا پیر خوانی و دل بشکنی بترسانی از جنگ اهریمنی به یزدان که چون برگرایم عمود برآرم ز کوه ستیزنده […]
بدو گفت ارهنگ کای نامدار چه نامی ز گردان زابل دیار مرا نام گفتا بود سام شیر که گیرد کمندم بکین دم شیر فرامرز رستم بود باب من ندارد هژیر ژیان تاب من بدو گفت ارهنگ کای ارجمند بخواهم ز تو خون پولادوند کزین تخمه شوم بر باد شد چه بر زی رزم پولاد شد […]
برانگیخت از جای سرکش سمند ستمکاره ارهنگ پولادوند سر ره بخورشید مینو گرفت ازو ماند خورشید مینو شگفت یکی دیو واژونه دید او بلند بدستش کمان و برش (بر) کمند ز خورشید مینو بپرسید نام نخست آن ستمکاره دیو فام مرا نام خورشید مینوی گفت که پیکان کلکم دل سنگ سفت یکی از غلامان زال […]
چه آمد به نزدیک ارهنگ تنگ سپه راست کرد و برآراست چنگ دو لشکر برابر چه کشتند راست قیامت تو گوئی از آن دشت خواست ز دیوان یکی دیو وارونه رای پی رزم برکرد مرکب ز جای بشد نیز خورشید مینو چه شیر برآمد ز دیوان غو دار گیر چه آمد به نزدیک وارونه دیو […]
از آن رو چه ارهنگ پولادوند سوی سیستان شد بگرز و کمند خبر یافت از آن زال گیتی ستان که آمد قیامت سوی سیستان ز ترکان سپاهی بکین آمد است تو گو آسمان بر زمین آمد است سپهدارشان پور پولادوند که بتواند از کوه پولاد کند در آن رو سپاهی بارجاست تفت ز کین بر […]
کنون ازسراینده داستان یکی داستان بشنو از راستان کنون بشنو از رزم لهراسپ شاه ابا ترک پر کینه ارجاسپ شاه چه ارجاسپ آن ترک پر کین و تلخ ز توران سپه برد از کین به بلخ فرستاد از آن روی ارهنگ را سوی سیستان از پی جنگ را خود آمد از آن روی در دشت […]
چنین پاسخ نامه شیر کرد به نامه درون مکر و تدبیر کرد که ای نامور شیر آشفته خوی به من بر ازین کین مکن تفته روی مرا با تو خود آرزو جنگ نیست چنان دان که دربند ارژنگ نیست چو رفتی به نه بیشه ای نامدار برآورد بهزاد بابم بدار من از درد بهزاد کشتم […]
سپه را بسوی سراندیب برد سر سروران را ز سر شیب بود بگرد سراندیب آمد فرود یکی نامه آن شیر بنوشت زود بنزد فرانک مه گلرخان مه گلرخان و مه بانوان که از بند بیرون کن ارژنگ را وگرنه برآرا ره جنگ را بیزدان که این قلعه آرم بدست برین مردم شهر آرم شکست سراندیب […]
فکندند شمشیرها را ز چنگ کمرها گرفتند از کینه تنگ ز پشت ستوران بزیر آمدند دو یل هر دو مانند شیر آمدند بکشتی گرفتن دو شیر ژیان گرفتند هر یک دگر را میان چو شیران بهم دستکین آختند چنان چونکه خود را به نشناختند کمرها گسست و زره نیز هم ز خوی شان زمین شان […]
چو این کوی زرین نمودار شد سر اختر شب نگونسار شد دهل زن دگر بر دهل چنگ زد تبیره همی ناله جنگ کرد ز هر دو سپه گشت اختر بلند خروش آمد و ناله نای هند بگردون همین ناله سنج شد جهان باز از کینه در رنج شد دلیران ببستند قلب جناح تو گفتی که […]
. . . سرخپوش چنان بسته آورد زنگی زوش نهادند زنجیر در گردنش به زنجیر چون شیر نر کردنش چو ازتیره شب پاسی اندر گذشت دلیران برفتند از روی دشت فرود آرمیدند یکسر به جای نه بانگ تبیره نه زخم درای چه زنگی چنان خواب کردار دید سربخت از خواب بیدار دید درآمد به نیرو […]
دگر رزم کاین تارم سیم و زر برین طاق فیروزه بگشاد در برآمد خروشیدن بوق کوس فلک صندلی شد زمین آبنوس دو لشکر دگر باره صف برکشید اجل باز از کینه خنجر کشید چنان بر فلک نعره مهره شد که از کار دست دل زهره شد بیفکند زهره ز کف چنگ را نظاره همی کرد […]
برون خواست بردن ز آوردگاه که برداشت گرد سپهبد سیاه عنان اژدهای سیه را سپرد ز نعل سیه گرد بر ماه برد خروشان چه نر اژدهائی دژم چه کوهی کشد کوه خارا بدم یکی نعره ای بر سیه پوش زد تو گفتی که دریا ز کین جوش زد که ای حیره برباره کن تنگ تنگ […]
سواری برون آمد از آن سپاه به پوشید(ه) از پای تا سر سیاه چه آمد به میدان کمان کرد زه برخ پرده برده به ابر و گره چه آمد بزنگی ببارید تیر چه زنگی چنان دید مانند شیر ز تیرش بپیچید سر در زمان خروشید مانند شیر ژیان کشید از کمربند چوب سترگ بشد پیش […]
فرود آمد آنگه یل دیوبند برآمد دم نای هندی بلند شد آگه از آن سرخ پوش سوار که آمد ز پس نامور شهریار بشد در شگفت آن یل نامور همی لب گزید و بجنباند سر که چل روز رفت و بیامد چنین مراین نامور یل ز مغرب زمین بفرمود تا کوس بنواختند همی رزم را […]
ستمکاره مضراب در زیر بند همی بردش آن شهریار بلند شکست آن همه بند دیوان دمان یکی نعره ای زد چو تندر روان که ای شهریار ستمکاره مرد نه مردم سرت گر نیارم بگرد بگفت این و رفت از بر شهریار جهان جوی را شد همه کار خوار به جمهور گفت آن یل پاکزاد چه […]
به نزدیک شیر آمد آن اهرمن جهان جوی بفراخت گرز کشن چنان برسرش کوفت آن گرز گرد که شد شاخ آن دیو وارونه خرد ببازید دست و میانش گرفت سپهدار از آن دیو بد در شگفت کمربند واژونه دیومند گرفتش به نیرو یل ارجمند میانشان یکی فتنه و شور خواست بر چرخ چهارم از آن […]
یکی کوه دید آن یل نامور کز افراز او مرغ افکنده پر یکی قلعه بر کوهسار بلند بدو اندرون جای دیو دمند بدی راه آن قلعه دشوار تنگ . . . دیوارش از خاره سنگ چنان تنگ بر کوه آن راه دور که از رفتنش بود دلتنگ بور سپهبد فرود آمد از پشت اسپ بدان […]
بر آن که یکی قلعه بینی شگرف نگردد کم از بس بلندیش برف رسیده در آن قلعه بی بدل سر پاسبانان بپای زحل در آن قلعه مضراب دارد نشست همه ساله ای گرد یزدان پرست سپهبد چه بشنید افروخت رنگ کمر کین مضراب را بست تنگ نهادند سر سوی ره همچو باد دل آکنده از […]
بدین منزل هشتم از روزگار چه بینم ایا نامدار سوار بگفتا چه سر بر زند آفتاب ببینی یکی ژرف دریای آب که فیل از دمش کی گدا آورد کجا پیل را در چهار آورد چه زان ژرف نیل ای یل نامدار به نیروی دادار آری گذار یکی بیشه بینی چه خرم بهشت همه ساله آن […]
چه خورشید تابان فروشد به چاه جهان شد بکردار تابنده ماه برفتند بیرون ز بیشه چه باد فرود آمد آنگه یل پاکزاد خدای جهان را ستودن گرفت همی روی بر خاک سودن گرفت دگرباره گفتا به جمهور شاه که بر گوی با من ایا نیک خواه چه بینم درین منزل هفتمین بدو گفت جمهور کای […]
شب تیره در بیشه راندند اسپ خروشان بکردار آذرگشسب هوا سرد بود از دم زمهریر فرود آمد آنگه یل شیرگیر بسی هیمه کردند از بیشه جمع دل خویش کردند ز اندیشه جمع همانگاه آتش برافروختند همه چشم دانش فرو دوختند بیامد بناگه یکی مرد پیر به نزدیک آن پهلوان دلیر بزاری همی گفت کای پهلوان […]