دسته: منظومه های حماسی

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش سیزدهم – درآمدن شاه بهمن به قنوج به ایوان رای تندبر، و خواستن دختر او را

غریو آمد از نامور درگهش پر از ناله و گریه لشکرگهش ازیشان چو آگاه شد تندبر به چشمش جهان گشت زیر و زبر خروشید و نالید و انده فزود دو دیدش چو ابر بهاری ببود دگر روز با سرکشان سپاه بیاراست و آمد به نزدیک شاه به جاماسپ فرمود شاه جهان پذیره شدن با گروهی […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش دوازدهم – گرفتار شدن دختران رستم و بند فرمودن شاه بهمن

چو بهری ز تیره شب اندر گذشت چو انقاس شد کوه و هامون و دشت شب تیره مانند پر عقاب نهان گشته زیر زمین آفتاب همان هر دو دخت جهان پهلوان نشستند ابر بادپای دمان نمودند مر تندبر را درود گشادند هر دو ز دیده دو رود برفتند هر دو در آن تیره شب هراسان […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش یازدهم – آمدن رسول رای قنوج پیش شاه بهمن به رسالت

گرانمایه دستور قنوج شاه بشد با تنی چند ازان بارگاه چو آگاهی آمد به سالار بار همانگه بیامد بَرِ شهریار که دستور قنوج شاه آمده‌ست بدین نامور بارگاه آمده‌ست بگفتا درآرش، درآورد زود چو شه را بدید آفرین برفزود زمین را ببوسید پیشش سه جای برو بربخواند آفرین خدای سرافراز بهمن مر او را بخواند […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش دهم – رفتن شاه بهمن به شهر قنوج به طلب دختران رستم

نماند اندر آن شهر خُرّم سرای نه در کشور و مرزش آباد جای وز آن جایگه لشکر اندر کشید سوی شهر قنوج ره درکشید همی رفت منزل به منزل سپاه ز بهر پشوتن دل آزرده شاه وزان روی چون دختران دژم پریشان برفتند با درد و غم ز قنوج بیرون فرود آمدند دل و دیده […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش نهم – رفتن پشوتن به مهمانی تیبال و کشتن بانوگشسب پشوتن را

چو برکَند میغ سراپرده رنگ جهان شد چو دریای چینی زرنگ جهانجوی فرزانه را پیش خواند همه سرکشان را بَرِ خود نشاند از آن رای و راه آگهی دادشان ازان گشت شادان دل رادشان بگفتند یکسر که ای شهریار به تو شاد بادا دل روزگار نباید که دامی بود پیش شاه که دلتنگ گردیم شاه […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش هشتم – نامه نبشتن شاه بهمن پیش شاه تیبال

همانگه که شد در سراپرده شاه نشاند او نویسنده در پیشگاه یکی نامه فرمود پر خشم و کین به نزدیک تیبال شاه زمین چو مشک از دهانش برافکندنی چنین گفت کاین نامه از شاه کی سر سرکشان بهمن اسفندیار پدر بر پدر شاه و هم شهریار سرافراز شاهان کشورگشای خداوند گُردان رزم‌آزمای پرستنده و بنده […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش هفتم – رفتن شاه بهمن به شهر باهله به طلب دختران رستم

وز آنجا سوی شهر باز آمدند به بازی و باده فراز آمدند چو آگاه شد زان سخن شهریار سپه عرضه کردند ششصدهزار روان شد سوی کشور باهله همه دشت و در پر ز شیر یله دو منزل برون رفت با شاه صور همی راند با شادکامی و سور بدو گفت شاه جهان بازگرد گزین کن […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش ششم – گریخته شدن دختران رستم زال پیش شاه باهله

بدین باهله شاه تیبال بود خداوند شمشیر و کوپال بود چو بانوگشسب اندر آمد به راه فرستاد کس سوی تیبال شاه که ما دختران جهان پهلوان گریزان به گِرد جهان و دوان پدر کشته و دوده گشته تباه برادر بیاوخته بی‌گناه بدین روزِ ما دشمنِ شاه باد زبان پر ز نفرین بدخواه باد چو از […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش پنجم – گفتار اندر آمدن شاه بهمن به شهر کشمیر به ابراز شاه صور

چو دریای چین فرش زنگارگون بپوشید بر دشت دینارگون همه برنشستند شاه و سپاه سوی شهر کشمیر تازان به راه سواری دوان رفت زی ناسیا بر آن نامور مرد با کیمیا یکی کار کردی که آن کس نکرد برآوردی از دشمن شاه گَرد به شهر اندر آید همی شهریار ترا جز پذیره شدن نیست کار […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش چهارم – رزم کردن شاه بهمن با شاه صور

سَرِ کوه چون مغفر زر نهاد شب تیره جوشن ز تن برگشاد تبیره برآمد ز هر دو سپاه رخ بددلان چون رخ پرگناه کشیدند صف از دو رویه سپاه به سر برنهادند گُردان کلاه برآمد ز گُردان ایران غریو همه دشت کشمیر پر شد ز دیو چنان دیو کز بند گردد یله فتاد اندرآن دشت […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش سوم – پاسخ فرستادن شاه صور به شاه بهمن و درشتی نمودن از جهت دخترش

بفرمود تا پیشش آمد دبیر نبشت او یکی پاسخی بر حریر به پاسخ چنین گفت کای شهریار بدین کار در خویش رنجه مدار که مرد آن بود کو هنرهای خویش نگوید بماندش بر جای خویش هنر هر چه در مرد والا بُوَد چو خورشید تابنده پیدا بُوَد بمیرد هنر چون تو بستاییش خود آراسته‌ست او […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش دوم – نامه نبشتن شاه بهمن به شاه صور از بهر دختران رستم و پاسخ نوشتن او

همه دشت از مرد پولادپوش همه کوه و صحرا غلامان زوش چو از بیشه نزدیک رود آمدند به هامون یکایک فرود آمدند یکی نامه فرمود بهمن به صور به نام خداوند خورشید و نور خداوند کیوان و ناهید و ماه خداوند پیروزی و دستگاه همه کام گیتی ازو یافتیم چو بر کینه خویش بشتافتیم سَرِ […]

بهمن نامه – فصل چهارم – بخش اول – رفتن شاه بهمن به کشمیر به طلب دختران و خواهران فرامرز

ز کار فرامرز پرداختیم ز کشمیر دیگر دری ساختیم هر آن کس که این داستان یاد کرد دلش گشت از کین بهمن به درد چنین گفت پرمایه دهقان پیر سخن‌هاش چون بشنوی یاد گیر که چون بهمن از کار یل پهلوان بپرداخت و بر وی سر آمد زمان چو تیمار دشمن ز دل دور کرد […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش سی ام – آگاهی یافتن زال از کشته شدن فرامرز

به زال ستمدیده رفت آگهی که گشت از فرامرز گیتی تهی پر آواز بگستتش از لب نفس همی زد سر خویشتن بر قفس همی گفت کای بی‌وفا روزگار برآوردی از ما به یک ره دمار همان خواهرانش خبر یافتند ز گیتی همی روی برتافتند به خنجر بریدند عنبر کمند به فندق شَخودند بادام و قند […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و نهم – گرفتن شاه بهمن فرامرز، پسر رستم را و بر دار کردن

ازو داشتند آن دلیران سپاس چنینست پاداش نیکی شناس به رفتن نیامد بر ایشان درنگ شب و روز پویان به‌سان پلنگ بریدند آن راه دشوار و دور به کشمیر رفتند نزدیک صور سیه مرد از آنجا بر شاه تافت بگفتا که بر راه کس را نیافت چو زاغی که برخیزد از روی آب برآمد بسوزید […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و هشتم – به هزیمت رفتن دختران رستم به هندوستان پیش شاه صور

سیه مرد با نامور سی هزار برفت و سر راه کرد استوار فرامرز زان سوی با خواهران چنین گفت کاین رنج باشد گران زمانه به ما دست بد برگشاد وزین بیش دیگر نباشیم شاد نبینم یکدیگران را دگر مگر پیش دادار پیروزگر شما را همین به که اکنون شوید سر خویش گیرید و بیرون شوید […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و هفتم – آگاهی یافتن فرامرز از گرفتار شدن زال بر دست شاه بهمن

چو از شهر و دستان بپرداخت شاه سوی کابل آورد یکسر سپاه فرامرز را چون خبر شد ز زال که ماندست چون مرغ بی پر و بال گرفتار در دست بهمن چنان که مرگ آرزو باشدش هر زمان مر او را ز پولاد زندان و بند به دل سوگوار و به تن مستمند صد و […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و ششم – آوردن جاماسپ، زال را پیش شاه بهمن و در قفس کردن شاه بهمن زال را

چو من با تو بودم به هنگام ناز نگردم به گاه بلا از تو باز ز گفتار او هر سه گریان شدند وز آنجا سوی شاه کیهان شدند چو زال اندر آمد به نزدیک شاه رخان کرده چون کاه و بالا دو تاه به لب، رخِ خاک برمیم زد ز خون نقطه بر تخته سیم […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و پنجم – داستان سه فرزانه

یکی داستانی نکو درخورست که دانش فراوان بدو اندرست سه فرزانه بودند جایی بهم نشسته ز گردون گَردان به غم یکی گفت ازین رای باریک من بَتر نیست از درد نزدیک من همه دردمندی شود خیره گوی بود بی‌گمانیش مرگ آرزوی دگر گفت ما این نخواهیم بد به جایی که مردم به تنگی رسد هر […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و چهارم – گریختن زال و خورشید به زیر زمین و در آمدن شاه بهمن به سیستان

گروهی برادر گروهی پدر گروهی گرانمایه فرخ پسر چو شب گشت دستان به خورشید گفت که ما را سرِ خویش باید نهفت برو تا ز دروازه بیرون شویم ازین کَنده یک ره به هامون شویم یکی راه دانم به زیر زمین نداند کسی جز جهان آفرین مگر جان از ایدر به شهری کشیم که تا […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و سوم – جنگ کردن شاه بهمن با مردم سیستان

سحرگاه هنگام بانگ خروس بیامد ز درگاه او بانگ کوس دل شهریاران شد از آن شادخوار که شه شد دگر باره زی کوهسار گشادند دروازه پیر و جوان به بازار رفتند یکسر دوان به خورشید فرمود پس زال زر که ای جان و آرام و چشم پدر یکی تا سر پول بیرون خرام بکوش از […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و دوم – بازگشتن فرامرز فرزانه به کابل زمین

بپیوست با شهر پیکار و جنگ جهان کرد بر شهریاران تار و تنگ به آهن زمین را به کندن گرفت به عراده بارو فکندن گرفت برآمد برین نیز سالی فزون که از شهر یک تن نیامد برون سر سال در شهر توشه نماند شکم گرسنه جان به نان برفشاند بَرِ زال رفتند پیر و جوان […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیست و یکم – جنگ کردن لشکر سیستان و رسیدن فرامرز از کابل

وزانجا فرامرز با ده هزار دلیران و گردان و مردان کار چو باد وزان تاختن را بساخت شب و روز ناسود تازنده تاخت چو بازارگه در هم آشوفتند شدند خیره آن خورد بشکوفتند سیه مرد دیلم کمین برگشاد بدان سگزیان تیغ کین برنهاد فرامرز یل با سواران کین رسیدند زی دیلم اندر کمین گشودند بازو […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش بیستم – جواب نامه فرامرز پیش دستان سام

سر نامه نام توانا خدای جهاندار نیرو ده رهنمای خداوند پیروزی و نام و کام رساننده او بندگان را به کام ازو آفرین باد بر زال زر جهان پهلوان مِهتر پر هنر روان باد بر کام او چرخ پیر خلیده دل دشمنانش به تیر بدان ای جهاندیده فرخنده باب که گر بخت را سر نیاید […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش نوزدهم – جواب نامه دستان و باز خبر آوردن

چو پوینده از پیش دستان برفت شتابید نزد فرامرز تفت ازو نامه بستد فرامرز راد بخواند و ببوسید و بر سر نهاد ز دیده ببارید خونابه چند ز بهر نیا تنگدل بود چند دریغا همی گفت ازین سوز چند دل از گردش چرخ گَردان نژند که بر ما به یکباره پشت آورید چنین روزگاری درشت […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش هجدهم – نامه نوشتن زال به نزدیک فرامرز رستم به کابل

سر نامه از زال بسیار سال که گردون ورا کرد بی پر و بال از او چرخ بستَد همه فَرّ و زور شد از گشت گردون ورا تیره هور به نزد نبیره فرامرز گو که در نیمروز است او پیشرو بدان ای پسر کاین جهاندیده پیر کهن گشته از گشت نوروز و تیر زمانه درآوردش […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش هفدهم – آمدن شاه بهمن به سیستان و حصار دادن سیستان

بدان شادکامی سه روز و سه شب سپه را ز خنده نیاسود لب همه خوردن و رامش و نای بود همه یاد شاه دلارای بود چهارم چو برخاست و آمد به باغ بگسترد سرو و بپرّید زاغ ز لشکر همه سرکشان را بخواند چنین گفت کانون یکی رنج ماند سوی سیستان رفت باید نخست که […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش شانزدهم – رفتن شاه بهمن به شکار و آن شگفتی دیدن و خواستن دختر اسلم را

وزان روی بهمن همی کرد رای سپیده دم آورد بر اسب پای سپه را شکار آمد از چپ و راست برانگیخت هر کس بر آن سو که خواست پراکنده شد لشکر از شهریار یکی آهویی دید همچون نگار به کردار طاووس بُد موی اوی کشیدند گفتی همی موی اوی ندانست کان چیست شاه ای شگفت […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش پانزدهم – کشتن فرامرز کوهیار را به کین پسر خویش سام

هم امشب بدادی تو این کام کن چنانم کجا زنده شد سام من سر از خاک برداشت و شد پیشتر چو آشفته شیری به نخجیر تر نگه کرد مردم بدان تیرگی یکایک درو مانده از خیرگی گمان برد هر کس که آن نامدار از ایران سپاهست هم زان شمار بدو گفت هر کس که شاد […]

بهمن نامه – فصل سوم – بخش چهاردهم – آغاز داستان

سَرِ ماه برخاست آواز نای نخستین پشوتن روان شد ز جای درفش از پس پشت و پنجه هزار گزیده سواران خنجرگذار پس از وی جهاندیده سقلاب روم بشد با دلیران آن مرز و بوم پس از وی سپهدار خاقان چین بشد با سواران توران زمین چو الماس زنگ و چو فرشاد هنگ برفتند با لشکری […]
عنوان ۲ از ۴۱«۱۲۳۴۵ » ۱۰۲۰۳۰...آخر »