نام مکان جغرافیایی در شاهنامه : البرز کوه

نام فعلی مکان جغرافیایی :  رشته کوه های به هم پیوسته از قفقاز تا شمال چین

نام های دیگر مکان جغرافیایی در شاهنامه:  کوه البرز

شرح مکان جغرافیایی:

البرزکوه در شاهنامه آگاهانه از البرز به دو صورت «البرزکوه» و «کوه البرز» نام برده شده که غرض از البرزکوه رشته کوهی خاص است و از کوه البرز صفتی برای کوهی بلند یا چیزی شبیه آن است.

در ابتدای شاهنامه از این کوه همه جا فقط به صورت البرزکوه یاد میشود نه کوه البرز این یاد کردها مربوط است به زمانی که فریدون از بیم ضحاک به آن کوه پناه میبرد و مدت شانزده سال در آنجا می ماند و نیز وقتی که سیمرغ زال را بدانجا میبرد و وی را تا نوجوانی در البرزکوه پرورش می دهد. اما از آن زمان به بعد بسته به این که منظور از آن محلی ویژه بوده یا تشبیه چیزی به کوه بزرگ گاه به شکل البرزکوه آمده است و گاه به صورت کوه البرز در نتیجه کوه البرز در نظر راویان شاهنامه عنوانی عام برای هر کوه بزرگ بوده است مثل نیل و جیحون در میان دریا – رودها.

اما البرزکوه با این که کوهی ویژه معرفی شده محل آن از هندوستان تا شمال ایران ممتد است که رشته کوه البرز بزرگ اساطیری از قفقاز تا هیمالیا و هند را تداعی می.کند حال ابیاتی از شاهنامه را که مربوط به البرزکوه است می آوریم. در داستان ضحاک چون عرصه بر فرانک مادر فریدون تنگ میشود نزد مرد صاحب گاو «برمایه» می رود و به او می گوید:

     بیرم پی از خاک جادوستان               شوم  با پسر سوی هندوستان

         شوم  ناپدید  از  میان  گروه                برم  خوب رخ را  به  البرزکوه

بیاورد  فرزند  را  چون نوند                  چو غرم ژیان سوی کوه بلند

یکی مرد دینی بر آن کوه بود               که از کار گیتی بی اندوه بود

فرانک بدو گفت: کای پاک دین             منم سوگواری از ایران زمین

بنا بر این ،توصیف فرانک و فریدون از ایران به هندوستان رفته و بالاخره فریدون بعد از شانزده سال از البرز بازمی گردد.

چو بگذشت بر آفریدون دو هشت       ز البرزکوه  اندر آمد  به دشت

و پس از عبور از اروند (رود دجله) و رفتن به کنگ دز هوخت یا بیت المقدس و گرفتار کردن ،ضحاک به مردم آن شهر می گوید:

که یزدان پاک از میان گروه           برانگیخت  ما را  ز  البرزکوه

بدان تا  جهان  از بد اژدها           به فرمان  گرز  من آید  رها

اما با این که ضحاک را در کوه دماوند به بند میکشند در آن داستان از البرزکوه خبری نیست در عوض گفته میشود که او را سوی شیرخوان(؟) بردند و در دماوند کوه بند کردند:

ببردند ضحاک را بسته زار            به پشت هیونی برافکنده خوار

همی راند زین گونه تا شیرخوان      جهان را چو این بشنوی پیر خوان

بران گونه ضحاک را بسته سخت    سوی شیرخوان برد بیدار بخت

بیاورد ضحاک را چون نوند          به کوه دماوند کردش به بند

بنا بر آنچه گذشت در ذهن سامان دهندگان داستان فریدون و ،ضحاک البرزکوهی که فریدون در آن زیسته نه در ایران که در هندوستان یا مرز ایران با آن کشور بوده در عوض محل بند کردن ضحاک دماوند بوده کوهی که بلندترین قلۀ رشته کوه البرز ایران است. اما آن کوه یا محل بند کردن ضحاک را البرز نمی پنداشته و ظاهراً شیرخوان میدانسته اند. اما «شیرخوان یعنی چه و کجا بوده است؟ جیحونی آن را کوه و تل پنداشته است. در حالی که گمان می رود نام چشمه ای بزرگ باشد هرچند که در آن صورت باید شیرخان نوشته میشد و نه «شیرخوان تردیدی نیست که «خان» و «خونی» و «خین» و «خونیک»… همگی در زبان پهلوی به معنی چشمه هستند.

هم اکنون در ولایت طوس چشمه پرآبی در کنار تپه ای باستانی وجود دارد که به آن «چشمه شیری» و به روستای مجاورش «کلاته شیری» می.گویند بیهقی هم ضمن شرح سفر جنگی سلطان مسعود غزنوی به طوس در سال ۴۳۱ ه ، از چشمۀ مزبور با نام «شیرخان» یاد کرده است.

اگر ضحاک یا آژی دهاک را مظهر خشکسالی و کوه دماوند را قلۀ همیشه پوشیده از برف بدانیم بند کردن ضحاک در کنار چشمهای بزرگ منطقی تر است تا کوه و تلی بی هویت و نامشهور.

پس از داستان ضحاک و ،فریدون در زمان پادشاهی منوچهر که مثل فریدون آمل طبرستان تختگاهش بوده زادن زال در زابلستان روی داده است. اما سیمرغ او را به البرزکوه میبرد تا این که پدر او را در شانزده سالگی مییابد و میپروراند تا عاشق رودابه دختر مهراب کابلی در کشور افغانستان کنونی می شود، اما سام برای این پیوند غیر قومی همراه فرزندش زال به زابلستان میرود تا از منوچهر شاه اجازه این ازدواج را بگیرد.

در این داستان بلند هم، البرزکوه نمیشود در ایران و کنار آمل باشد بلکه با کوههای بلند غور (سوریان) در قلب افغانستان بیشتر سازگاری دارد چنان که اوستا و بندهش نیز بیشتر همان کوهها را البرز خوانده اند.

به هر روی، در این داستان هم از کوه محل سیمرغ و پرورش زال در هر دو سه مورد تنها به صورت البرزکوه نام برده شده است و نه کوه البرز:

ببردش دمان تا به البرزکوه                    که بودش بر آنجا کنام گروه

به پیمان چنین رفت پیش گروه               چو  بازآوریدم  ز البرزکوه

پس از داستان زال و سیمرغ هرگاه از البرزکوه نامی برده میشود تقریباً پیداست که غرض آن قسمت از رشته کوه بزرگ البرز است که در شمال ایران میان ری و آمل قرار دارد. اما در پادشاهی نوذر یک بیت دو پهلو هست که برای اولین بار از البرز به صورت «صفت» کوهی دیگر یاد شده که اگر دقت نشود ممکن است محلی خاص و همان البرزکوه تلقی شود پس از شکست نوذر از افراسیاب در دهستان که در شرق ولایت گرگان قرار دارد وی به دو پسرش طوس و گستهم می گوید شتابان به پارس بروید و «شبستان» ما را از دشمن حفظ کنید و به رابه کوه ببرید که کوهی بلند چون البرز بوده است:

شما را سوی پارس باید شدن        شبستان بیاوردن و آمدن

 وزان جا کشیدن سوی رابه کوه      بدان  کوه  البرز بردن گروه

        از ایدر به راه  سپاهان  روید           وزین  لشکر خویش پنهان روید

از آن پس همه جا البرزکوه جایی خاص در شمال ایران و کوه البرز به معنی کوه بلند است «در مورد پیشین» هم کوه البرز صفت است برای رابه کوه که بنا بر حدس برخی از محققین باید راده کوه باشد.

در هر حال شبستان شاه را نمی توانسته اند شتابان از پارس به البرزکوه شمال ری ببرند، کما این که سپاه افراسیاب بلافاصله نوذر را کشته و رو سوی ری نهاده اند ابیات بعد همان داستان بالاخره خبر به زال در زابلستان رسید و او به سوی پارس تاخت افراسیاب هم به خوارری رسید. آنگاه بزرگان ایران زوطهماسب را به شاهی برداشتند چون قحطی فرارسید، افراسیاب با زو صلح کرد و اوایل پادشاهی زو از خوارری به توران رفت اما بر اثر خشم پدرش پشنگ دیگر بار به ایران بازگشت و به ری .آمد سپاه ایران هم به سمت ری شتافت به گونه ای که میان دو لشکر تنها دو فرسنگ فاصله ماند. آنگاه زال و دیگر بزرگان شور کردند تا شاهی شایسته از تخمه کیان بیابند و بر تخت شاهی ایران بنشانند. حاصل این مشورت گزینش کیقباد بود که در البرزکوه می زیست. پس زال فرزندش رستم را که دیگر به میدان داری رسیده بود فراخواند و گفت شتابان به البرزکوه برو و کیقباد را با خود بیاور چنان که تا دو هفته دیگر به اینجا (ری) بازگردی.

به رستم چنین گفت فرخنده زال                   که برگیر کوپال و بفراز یال

برو تازنان تا به البرزکوه                      گزین کن یکی لشکری هم گروه

ابر کیقباد آفرین کن یکی                   مکن پیش او در درنگ اندکی

به دو هفته باید که ایدر بوی                گه و بی که از تاختن نغنوی

صرف نظر از این که داستان کیقباد افسانه است یا واقعی جغرافیای منطقه حکم میکند که وقتی قرار باشد پهلوانی از ری به البرزکوه برود و کیقباد را به شاهی بخواند و با خود به ری بیاورد و این همه را در عرض دو هفته انجام دهد البرزکوه دیگر نمی تواند در جوار زابلستان کوههای غور یا هندوستان ،باشد بلکه همان کوه شمال ری منظور نظر پردازندگان داستان بوده است و این یعنی چرخش و انعطافی از اسطوره به واقعیت دربارۀ البرز و ظاهراً همین امر سبب میشود که بعضی از نساخان شاهنامه آمری خلاف عرف را در آن احساس کنند و با ساختن ابیاتی از خود درصدد توجیه آن برآیند ابیاتی که کم وزنی آنها نسبت به ابیات اصل کاملاً مشهود است.

به هر روی پس از پادشاهی قباد البرزکوه در جای خود قرار می گیرد و از افسانه دور میشود بعد هم نام آن به عنوان جایی ،مشخص کم رنگ میشود تا این که به کلی محو میگردد و فقط به صورت کوه البرز برای تشبیه به کار می رود. یکی دو یادکرد از البرزکوه پس از آن این گونه است که کیقباد هنگام مرگ به پسرش کاووس می گوید:

چنانم که گویی ز البرزکوه         کنون آمدم شادمان بی گروه

بگفت این و شد زین جهان فراخ  گزین کرد صندوق بر جای کاخبالاخره در داستان پادشاهی کیکاووس که اوایل آن آمیخته با افسانه و اسطوره و کارهای شگفت و غیر معقول مثل جنگ مازندران و جنگ هاماوران است، می خوانیم که کاووس در پایان ماجراجویی های دیوانه وارش هوس میکند که بر روی البرزکوه مأوایی گویا آن دنیایی برای خویش بسازد در توصیف این بنا رگه هایی از اساطیر ایرانی مربوط به البرز دیده میشود مثل در کمرگاه زمین بودن و برآمدن آن توسط دیوان و گردیدن آفتاب و ماه برگرد آن و همیشه روز بودن در البرز…. که نمی توان معلوم کرد غرض همین البرز ایران است یا جز آن.

کیکاووس عاقبت پس از پرواز به آسمان در بیشه شیرچین آمل سقوط می.کند

بعد از آن بود که کاووس به وسوسه دیوان هوس کرد برای کشف چگونگی گردش چرخ و برآمدن و فرورفتن خورشید و ماه به آسمان پرواز کند. پس چند بچه عقاب (سیمرغ؟) را گرفت و پروراند و با آنها به آسمان رفت اما چون عقابها خسته و گرسنه شدند در بیشه شهر چین می افتد.

گرچه دربارۀ محل شروع پرواز کیکاووس سخنی ذکر نشده است سقوط وی در بیشه شیرچین شهر آمل طبرستان خبر از نزدیکی محل پرواز با آمل می دهد که یحتمل باید همان البرزکوه بوده باشد. در هر حال پس از این واقعه دیگر در شاهنامه خبری از البرزکوه چه افسانه ای و اسطورهای و چه ،واقعی نیست مگر یک جا در داستان شیرویه که یادی از آمدن قباد از البرزکوه و به شاهی نشستن او شده است

اینک پیش از آن که به معرفی البرزکوه بنا بر اساطیر ایران و نیز وضعیت جغرافیایی آن در نیمکره شمالی بپردازیم یاد کردهای شاهنامه از آن را به صورت کوه البرز از نظر می گذرانیم که در همه موارد به صورت «مشبه به» به کار رفته است. اولین بار در پایان پادشاهی نوذر «کوه البرز» صفت کوهی به نام را به کوه یا رابه کوه دانسته شده است. پس از آن در پادشاهی کیکاووس و جنگ هاماوران در توصیف دو سپاه ایران و توران آمده است:

تو گفتی جهان سربه سر آهن است        وگر کوه البرز در جوشن است

بعد در داستان رستم و سهراب پس از مرگ دردآور ،سهراب کاووس به رستم دلداری میدهد که همه چیز چه بزرگ و چه خرد نابود شدنی است

به رستم چنین گفت کاووس کی          که از کوه البرز تا برگ نی

     همه رفت خواهد به گردش سپهر          نباید  فکندن بدین خاک مهر

دیگر بار در داستان کاموس کشانی ضمن شرح نبرد طوس با هومان ویسه در وصف هومان گوید:

به اسب عقاب اندر آورد روی                برانگیخت آن بارکش را ز جای

تو گفتی یکی باره آهن است                وگر کوه البرز در جوشن است

بالاخره در پادشاهی بلاش پیروز آمده است

سلیح و کمرها و اسپ و رهی               ستام  و سنان و کلاه مهی

همی برد هر کس بر سوفرای               تلی گشته چون کوه البرز جای

البرز در اساطیر و عالم واقعی حقیقت آمر آن است که در حوزه تمدنی ایران زمین حتی آسیا بارزترین رشته کوه موجود همان است که از ساحل شرقی دریای سیاه شروع میشود و با نام کوههای قفقاز یا قاف افسانه ای تا غرب دریای خزر ادامه می یابد و بعد حاشیۀ غربی و جنوبی دریای مزبور را میپوشاند تا این که به شمال خراسان میرسد و بعد به سوی شرق می چرخد و تقریباً مرز دو کشور ایران و افغانستان بعد هم افغانستان و ترکمنستان را تشکیل میدهد و مرکز افغانستان را می پوشاند و به سوی شمال هند تا قلب چین ادامه می یابد برای مردم ایران زمین همین رشته کوه از قفقاز تا هند «البرز» بوده است.

 

قبلی «
بعدی »