جهانجوی بخشنده قیدافه بود – ز روی بهی یافته کام و سود
نام : قیدافه
دوره شاهنامه ای پیشین : تاریخی
دوره شاهنامه ای جدید : اسکندر
لقب های قیدافه : پادشاه اندولس
وابستگان :
فرزندان قیدافه : قیدروش و طینوش
توضیحات شخصیت :
از شخصیتهای شاهنامه، نام زنی جهانجوی و بخشنده و پادشاه اندلس در زمان اسکندر مقدونی. هنگامی که او از حملات اسکندر و احتمال خطر لشکرکشی او به کشورش آگاه شد ، به نقاشی چیره دست دستور داد که به اسکندر نزدیک شود و چهره و هیکل اسکندر را از نزدیک ببیند و نقاشی او را بکشد و برای او بیاورد و نقاش چنین کرد.
روزی اسکندر از بزرگان پرسید :” قیدافه کیست ؟” به او گفتند :” او پادشاهی نیک گفتار است که سپاه و دارایی بی شمار دارد . او شهری از سنگ ساخته که در حملات غیر قابل نفوذ است و دست کسی به آن نمی رسد .” اسکندر نامه ای به قیدافه نوشت و دستور داد تا برای او باژ بفرستد ، در نامه نوشت :” اگر از فرمانم سرپیچی کنی ، سرنوشت دارا پادشاه ایران و فور پادشاه هند نصیب تو خواهد شد !”قیدافه در پاسخ نوشت :” تو با پیروزی بر دارا و فور مغرور شده ای ! چرا مرا با آنها برابر می دانی ؟ ! من لشکر بسیار دارم و از کسی نمی ترسم ، تو نیز زیاده گویی مکن و لاف مزن ! ” این سخن برای اسکندر سنگین بود و با خواندن نامه ی قیدافه ، با سپاهش به سوی اندلس حرکت کرد .
به شهری رسید که فرمانروایش ” فریان” نام داشت . اسکندر با جاثلیق و عراده و منجنیق حصار بلند آن را فتح کرد ، پسر قیدافه به نام ” قیدروش ” در آن شهر تحت فرمان فریان شاه و داماد او بود . اسکندر وقتی این موضوع را فهمید ، وزیرش “بیطقون” را فراخواند و گفت :” تو نقش مرا بازی کن و بر تخت پادشاهی به جای من بنشین و دستور بده ، همسر قیدروش را بیاورند . آنگاه جلو او به من دستور بده ، گردن قیدروش را بزنند ، سپس من از تو بسیار خواهش می کنم تا او را ببخشی ! تو به خاطر درخواست من او را ببخش !” سپس مرا مامور کن تا به عنوان فرستاده ات ، قیدروش و پیامت را با ده سوار نزد قیدافه ببرم ! و چنین می کنند.
اسکندر بعنوان بیطقون سفیر اسکندر وارد اندلس شد . قیدافه با شنیدن خبر آمدن پسرش شادمان به پیشوازش رفت . قیدروش ماجرای نجات یافتن از دست اسکندر با وساطت بیطقون مهربان را برای مادرش تعریف کرد.قیدافه با دیدن اسکندر و تطبیق آن با تصویری که نقاش کشیده بود متوجه می شود او اسکندر است ماجرا را مخفیانه برای او برملا می سازد اسکندر اول غافلگیر می شود قیدافه به او می گوید که قصد کشتن او را ندارد اگر او دست از قصد خود از حمله بردارد اسکندر می پذیرد قیدافه او را همراه با خراج سنگین راهی می سازد.
لیست اشعار :