بشد پیر دستور و بوسید تخت
تنی دید بر تخت همچون درخت
ستایش کنان گفت کای نیک پی
زچرخش غمی نیست کاوس کی
که چون تر کمر بسته ای تخت او
به گردون برآ»د همین بخت او
به پوزش فرستادمان شاه کید
که چون پیش تیغ تو کوشیم صید
سزد گر ز کین سر بتابی همی
که از مار رهی تر نیابی همی
ترا نیک خواهی کمر بسته ایم
وز آن پیش دستی جگر خسته ایم
اگر پهلوان دور گردد زکین
بپوییم وبنهیم سر بر زمین
بگفت و سرشک از دو دیده نوار
ببارید مانند ابر بهار
بدو پهلوان گفت کای پاک پیر
خردمند و دانا و دانش پذیر
چو کاوس را کید بنددکمر
مرا مهتر است از گرامی پدر
وگر سر بپیچد به الماس تیز
برآرم زجانش یکی رستخیز
مرا کی نفرمود با کس نبرد
مگر آنکه سر پیچد از دادگرد
کسی کو سرکینه خارد همی
زمانه بدو تیغ بارد همی
کسی سرنهد در جهان سرشود
بلند آید و پایه برتر شود
بگویش که ما را گرامی شدی
که در خانه نیک نامی شدی
چو طهمور زین گونه بشنید دست
به بر زد گرفت و بیفتاد پست
بفرمود کو خلعت شاهوار
بدان پیر پاکیزه هوشیار
بپوشید رخت و ببوسید تخت
برون شد به کردار زرین درخت
بیامد برکید و با او بگفت
که در نیک نامی بدیدمش جفت
رخش ماه بالا چو سرو سهی
فروزان بدو تخت شاهنشهی
خردمند و بینادل و پر هنر
دلیر و جهانگیر و پر مغز سر
به چرخ کیانی و گرز بزرگ
نماند همی جز به سام سترگ
نباشد شگفت از بر ویال و فر
بگیرد جهان را همه سر به سر