کوش نامه – بخش شصت و هشتم – دیدار کوش با پدر

ز ره چون یکی میل ببرید بیش

سپاه پدرش اندر آمد به پیش

پیاده شدش پیش، به مرد زود

مر او را فروان ستایش نمود

زمین را ببوسید پیشش سپاه

همی کرد هرکس به رویش نگاه

به به مرد داد آن سرِ ارجمند

بدان تا فرستد به شاه بلند

چنین گفت کاین آن گرامی سراست

که بر آتبین زآسمان برتر است

به کین برادر بریدم ز تن

مگر شاه خشنود گردد زمن

سواران چو رفتند نزدیک شاه

به مژده که فرزندت آمد ز راه

پذیره شدش با سپاهی گران

بزرگان چینی و گندآوران

چو تنگ اندر آمد به نزدیک کوش

سران را ز دیدار او رفت هوش

همی گفت هر کس که این دیو چیست

که بر کشور ما بباید گریست

نه مردُم، همانا که آهرمن است

به چهر اهرمن، پیل پیکر تن است

اگر شاه ما گردد این دیو زفت

سپه را سر خویش باید گرفت

کز این چهره ناید همی جز بدی

ندارد رخش فرّه ایزدی

پدر را چو کوش دلاور بدید

فرود آمد و آفرین گسترید

زمانی بمالید بر خاک روی

نیایش همی کرد در پیش اوی

ز خاکش سپهدار چین برگرفت

ببوسیدش و سخت در بر گرفت

فراوان بپرسید و خوبش نواخت

به اسب و ستام خودش برنشاخت

همی راند با او برابر به راه

سخنها ز هرگونه پرسید شاه

همی داد پاسخ ز هرگونه کوش

پدر را به آواز نرم و به هوش

به ایوان چو رفتند از آن راه سخت

برآورد خسرو مر او را به تخت

همان گاه خوالیگر آورد خوان

چنانچون بود در خور خسروان

چو از خوان و خوردن بپرداختند

به نوّی یکی انجمن ساختند

بریده سر شاه ایران سپاه

بفرمود کآورد سالار شاه

بدید و دو دستش به دل برنهاد

همی گفت کز بخت گشتیم شاد

به دست چنین نیو نامی پسر

کشیدیم کینِ گرامی پسر

بسی آفرین کرد بر کوش و گفت

که با یال و برزت هنر باد جفت

قبلی «
بعدی »