چنین گفت کید ای جهاندار گرد
سرافراز و دانای با دستبرد
اگر گنج خواهی،بیاریم گنج
بدان تا روان ها ندارم به رنج
گشایم در گنج های پدر
وز آن پس ببخشم تو را سر به سر
بدین سان کس از دین خود برنگشت
ز راه نیاکان نباید گذشت
ترا یک خدا هست ما صدخدا
همان پاک وپاکیزه ماند به جا
به زشتی، کس از دین خود نگذرد
وگر بگذرد نیز کیفر برد
ولی چون تو فرمان دهی انجمن
بیارم به هندوستان برهمن
شما نیز زین انجمن مهتری
بیارید داننده دانشوری
بگویید گفتار و پاسخ دهید
بدین کار بر رای فرخ نهید
به گفتار هرکس فرو ماند او
دو چشم خرد را نخواباند ائو
اگر هم تهی شد زایران،هنر
نشایدش گفتن به تیغ و سپر
هزارای دانش زفرهنگ شد
به کوپال و شمشیر و نیرنگ شد
هرآن کو که آید به دانشوری
خدای همان انجمن شد سری
یکی خرقه سال خورده به بر
فروبسته زنار ترکی به سر
کشیده ریاضت بسی سال وماه
همه موی،برف وهمه رخ چو کاه
چو مرغی به یاد قفس برشدی
زدیدار مردم فزون تر شدی
مرآن قوم را نام بد جوکیان
خردمند یک سر قوی راکیان
بیامد چنان پیر زنار بند
به گفتار دانش یکی کاربند
سؤالی که داری به شکل زره
بگو و زایرانیان بر فره
فرامرز گفتا به کینه منم
به دانشوری تا به هم برزنم
بگو آنچه داری زدانش به یاد
که نفرین بدین دانش وهوش باد