بخش پادشاهی خسرو پرویز – شاهنامه فردوسی

پادشاهی خسروپرویز سی و هشت سال بود. پس از اسارت پدر خسرو هرمزد و نابینا شدن او توسط گستهم وبندوی. آن دو سواری را به نزد خسرو پرویز فرستاده و او را از این وضع مطلع می کنند.خسرو شتابان به بغداد آمده و بر تخت شاهی می نشیند. بزرگان و اندیشمندان را جمع کرده و به همه نوید عدل و داد و راستی می دهد. سپس نزد پدر آمده اظهار بندگی و فرمانبرداری می کند و از پدر می خواهد دستور دهد که چه کنند. هرمزد سه آرزو دارد.

یکی آنکه هر روز صبح صدای خسروپرویز را بشنود و دیگر آنکه از پهلوانان و خردمندان افرادی را نزد او بگمارد تا برای او داستان های کهن را یاد کنند. سوم اینکه هرکسی را که او را نابینا کرده است را برابر نابینا کند. خسرو دو خواسته اول را می پذیرد اما خواسته سوم را  نمی پدیرد . زیرا به خاطر شهرت و قدرت گستهم،  برای مقابله با بهرام چوبین به او نیاز دارد. از آن طرف بهرام چوبین از واقعه مطلع شده لشگری بزرگ آماده کرده و به سمت نهروان می آید. خسرو نیز با اطلاع از لشگرکشی بهرام، همراه با لشگر خود به مقابله بر می خیزد. خسرو با مشورت با بزرگان و لشگریان خود در ابتدا تصمیم میگیرد با بهرام رو در رو صحبت کند.

بلکه او را از نبرد منصرف کند. دولشگر رودرو قرار میگیرند. از این طرف خسرو همراه با گستهم و بندوی برای مذاکره می آیند و از آن طرف بهرام همراه با آذرگشسب و آیینه گشسب همراه می شود. بحث بالا میگیرد و خسرو هرچه تلاش می کند تا بهرام به مصالحه و اطاعت از خود راضی کند،بیفایده است و بهرام بر پادشاهی خود اصرار می کند و کار بی نتیجه می ماند. بهرام به اردوگاه خود باز میگردد و توسط خواهرش مورد نکوهش و سرزنش قرار می گیرد.

از آن سوی خسرو لشگریان را فراخوانده اندیشه شبیخون می کند که با راهنمایی گستهم این کار صورت نمی گیرد. بهرام از آن سوی به سپاه خود فرمان میدهد که سحرگاهان هنگام بانگ خروس عزم نبرد کنند. نبرد سختی در میگیرد و در این نبرد خسرو شکست خورده، سپاهیان او میگریزند. خسرو چون بخت خود را برگشته می بیند به طیسفون عقب نشینی می کند. در تیسفون نزد پدر رفته و از او مشورت میخواهد. پدر به او میگوید به روم رفته و از آنجا سپاهی بزرگ برای نبرد آماده کند. همزمان لشگریان بهرام به نزدیکی شهر طیسفون می رسند.

خسرو گریخته از گستهم و بندروی می خواهد نزد پدرش باشند. آن دو نیز شاه را کشته، همراه با خسرو می گریزند. خسرو از این کار ایشان آگاه شده اما به روی خود نمی آورد. در راه به روستایی می رسند و استراحتی می کنند. سپاه بهرام به فرماندهی پسر او سیاوش نزدیک روستا می شوند. بندوری شاه را فراری داده با لباس و تاج پادشاهی در روستا می ماند و سپاهیان را سه روز معطل می کند، تا خسرو فرصت فرار داشته باشد. پس از سه روز تسلیم شده او را نزد بهرام می برند.

بهرام او را در زندان کرده و جلسه ای تشکیل میدهد با بزرگان و لشگریان برای مشورت در مورد تاج گذاری خود. در این جلسه مشاجره بین مخالفان و موافقان بالا گرفته و جلسه بدون نتیجه تمام می شود. فردا بهرام دبیر خردمندی را پیش خوانده و منشور پادشاهی خود را بر پرنیان می نویسد و از بزرگان میخواهد که امضاء کنند و هرکس را که از بزرگان و اقدام خسرو مخالفند، دستور می دهد، در مدت سه روز کشور را ترک کنند. و چنین شد. در زندان بندروی، بهرام نامی را که نگهبان خود بود از باز آمدن خسرو می ترساند و به او قول میدهد اگر به او کمک کند از خسرو برای او امان نامه می گیرد.

بهرام می پذیرد دست و پای بندوی راباز کرده تصمیم میگیرد،بهرام چوبین را در هنگام شکار ترور کند. اما در هنگام انجام این کار چوبین آگاه شده اورا می کشد. بندروی نیز پس از مطلع شدن از ناکام ماند کار، می گریزد.از آن طرف خسرو با سختی و رنج فراوان به مرز روم می رسد و در شهری اقامت می گزیند و نامه ای نزد قیصر می فرستد. قیصر در ابتدا از یاری رساندن به خسرو سر باز می زند و سپس با مشورت با بزرگان و پیشگویان راضی به حمایت از خسرو می شود به شرطی که خسرو عهد کند که پس از پیروزی از روم باج و خراج نخواهد و به روم حمله نکند و با دختر او نیز ازدواج کند.

خسرو این شروط را می پذیرد و قیصر روم دختر خود را با هدایای فراوان و لشگری بزرگ را برای حمایت از شاه ایران می فرستد. خسرو پرویز همراه با لشگریان روم و ایرانیان در برابر بهرام چوبین صف آرایی می کند. نبرد سختی بین لشگر خسرو و بهرام در می گیرد در روز اول رومیان وارد نبرد می شوند و شکست سختی میخورند. روز دوم خسرو امر می کند رومیان نبرد نکرده و ایرانیان وارد جنگ شوند و از میان آنها چهارده نفر کارآزموده برمی گزیندو مستقیم با بهرام وارد نبرد می شود. بهرام نیز با سه نفر از دلاوران وارد جنگ میشود. جنگ به نفع بهرام مغلوبه شده، شاه میگریزد و غاری پناه می برد.

بهرام از پی او وارد غاری می شود. غار بن بست است. شاه گرفتار می شود و از خداوند مدد می خواهد. ناگهان فرشته ای ظاهر شده و درمقابل چشمان بهرام او را از غار می رهاند. بهرام این صحنه را دیده و روحیه خود را از دست میدهد.شاه بر سر کوه ظاهر شده و لشگریان را به نبرد می خواهد. اینبار بهرام لوازم و تجهیزات و مال و اموال خود را بر داشته و با لشگر خود می گریزد و به سمت خاقان چین می رود. شاه جریان جنگ را با نامه ای به قیصر روم اطلاع می دهد. خسرو در اولین اقدام رومیان را فرا خوانده از غائم جنگی بدانها داده و آنها را راهی رومی می سازد. سپس به فراخور جایگاه و مقام به لشگریان خود نیز تقسیم غائم کرده به بزرگان لشگر منشور فرماندهی بر مناطق مختلف کشور را می دهد. بهرام در نزد خاقان چین می رود و از او امان می خواهد. خاقان با او پیمان می کند که از او حمایت کند و او را گرامی می دارد. خاقان را صاحب منصب لشگری بود که از ترس او هر صبح به او هزار دینار خراج می داد. بهرام این را دیده و به شاه قول میدهد این صاحب منصب را از سر راه بردارد.

خاقان اینبار با پیشنهاد بهرام به صاحب منصب خراج نمی دهد و او این کار را از جشم بهرام دیده، بهرام را به نبرد تن به تن دعوت می کند. بهرام آن صاحب منصب را در نبرد شکست داده و می کشد و پیش خاقان گرامی تر می شود. در آن دیار شیر اژدهافشی بود که هیجکس را یارای مقابله با او نبود و این شیر حتی دختر خاقان چین را هم کشته بود. همسر خاقان از بهرام میخواهد، تا انتقام دخترش را بگیرد. بهرام به نبرد شیر رفته اورا می کشد و خاقان به پاداش این کار دختر دیگرش را به همسری بهرام در می آورد. از عزت و بزرگی بهرام در نزد خاقان، خبر به شاه ایران می رسد. خسرو پرویز طی نامه ای از خاقان می خواهد که بهرام را به او تسلیم کند. خاقان نمی پذیرد. بهرام از این نامه مطلع شده، خاقان را تحریک می کند که لشگری بزرگ به او بسپارد تا ایران زمین را فتح کرده و خاقان، پادشاه چین و ایران شود.

خاقان می پذیرد و لشگری بزرگ با او به سمت مرو گسیل می سازد.شاه ایران خراد زرین را که سخنوری چیره دست بوده با هدایای فراوان نزد خاقان می فرستد. خراد هرچه ترفند می کند فایده این نکرده خاقان حاضر به خیانت به بهرام نمی شود. تا اینکه خراد فردی به نام قلون را که آدم فقیر و بیچاره ای بوده می یابد. خراد به او لباس و انعام فراوان داده او را مطیع خود می سازد. سپس او را برآن میداردتا با نشان مُهری که از همسر خاقان گرفته به بهانه پیغامی از دختر خاقان، نزد بهرام رفته او را ترور کند و قلون نیز چنین می کند. بهرام می میرد و خواهر و سپاهیانش در مرو می مانند.

خاقان پس از کشتن خانواده قلون و گرفتن انتقام بهرام ،به خواهر بهرام پیشنهاد ازدواج داده او را به نزد خود می خواند. خواهر بهرام عزاداری برادر را بهانه کرده و با شبانه با لشگریان خود قصد ایران می کند. خاقان لشگری بزرگ برای برگرداندن گردویه می فرستد که گردویه لشگر او را شکست میدهد و به طرف مرز ایران و توران می رود. در مرز برای برادر خود که نزد شاه ایران است نامه نوشته شرح واقعه می دهد او از گردویه می خواهد به خراسان نزد گستهم برود تا به او خبر دهد. هم زمان شاه ایران که از بندروی و گستهم بخاطر قتل پدرش کینه بدل گرفته بندوری را می کشد.گردویه  فرمان برادر را گوش کرده نزد گستهم می رود .گستهم که ماجرای قتل بندروی را شنیده گردویه را از انتقام شاه ایران ترسانده می خواهد با او ازدواج کرده در خراسان بماند.

گردویه همین می کند.شاه ایران که از گستهم هم کینه بدل دارد از برادر گردویه می خواهد تا تدبیری برای کشتن گستهم بکند،شاه ایران به او قول می دهد و پیمان می کند که خواهر او و همراهانش را نزد خود عزیز داشته و قول ازدواج با گردویه را به او میدهد. برادر گردویه همراه همسر خود نامه ای از شاه و نامه ای از خودش را برای خواهرش فرستاده و از او می خواهد گستهم را هلاک گرداند. نامه به گردویه رسیده او چنین می کند. گردویه با همراهان خود به ایران زمین آمده شاه ایران از او استقبال بزرگی کرده و او را به همسری خود در می آورد.

سپس راه عدل و داد برگزیده و چهل و هشت هزار سرباز انتخاب کرده و هر دوازده هزار نفر را همراه با سران مربوطه به چهار نقطه کشور برای حفظ و سیانت کشور می فرستد. ۵ سال از پادشاهی او میگذرد. شاه ایران از مریم دختر قیصر صاحب فرزندی می شود که اختران و ستاره شناسان سرنوشت و طالع او را شوم می دانند. شاه در ابتدا بسیار اندوهناک می شود اما با پند موبد موبدان سرنوشت را به خداواگذار کرده و به شادمانی می پردازد. طی نامه ای این خبر خوش را به قیصر می رساند. قیصر نیز با نامه همراه با هدایای فراوان بسیاری خوشنودی و شادمانی خود را به شاه ایران نشان می دهد. خسروپرویز هنگامی که جوان بود و همچنان پدرش زنده بود دلباخته دختری بود به نام شیرین که بعد از حوادث گوناگون از او دور مانده بود.

پس از آرامش کشور زمانی تصمیم می گیرد به نخجیرگاه برود که در مسیر خانه شیرین بود. شیرین خود را آماده و آراسته می کند و در مسیر خسرو نزد او می آید و خسرو او را به مشکوی خود برده و به رسم و آیین شاهان، شیرین را به همسری خود در می آورد. بزرگان و اندیشمندان از این کار شاه آزرده شده و سه روز نزد شاه نمی روند و پس از سه روز در جلسه علت این غیبت خود را ،بی نژادی و بی اصالت شیرین می گویند. شاه فردای آن روز با آزمونی این تردید و اعتراض بزرگان را پاسخ داده و همه به شاه مجددا احترام می گذارند.

شاه مدام با مریم دختر قیصر بود و این حسادت شیرین را بر انگیخت و شیرین در خفا بدون اینکه کسی مطلع شود مریم را مسموم می سازد و خود جای او را می گیرد. در این هنگام که کشور آرام شده و همه چیز بر وفق مراد است. خسروپرویز اقدام به آبادانی و ساخت کشور می کند اول دستور ساخت طاق تندیس و سپس دستور ساخت ایوان مدائن را می دهد. نام و بزرگی و خدمات شاه شهره بزرگان و مردمان می شود و این منجر می شود شاه مغرور شده و از دادگری به بیدادگری و آزار زیردستان بپردازد.

این موضوع باعث خشم شده و فرخ زاد بزرگان و سپاهیان را گرد هم آورده و تصمیم می گیرند خسرو را از تخت برداشته و پسر بزرگ او شیرویه را جانشین او سازند. فرخ زاد، گراز را که محافظ مرز روم بود با خود همداستان می سازد. شاه از این موضوع مطلع شده برای گزار نامه ای می نویسد.نامه پادشاه به او کارگر نیفتاد. سپاهیان به سراغ شیرویه رفته و با همراهی او به کاخ خسرو می روند خسروپرویز را اسیر و زندانی کرده و شیرویه را بر تخت می نشانند.

نوشتار این بخش توسط جناب آقای علی دهگانپور به رشته تحریر در آمده است . 

اشعار این بخش :

دانلود متن شاهنامه بخش پادشاهی خسرو پرویز : 

دانلود

دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده : 

دانلود

شاهنامه صوتی این بخش : 

قبلی «
بعدی »