بخش داستان اکوان دیو – شاهنامه فردوسی

روزی کیخسرو در فصل بهار با دیگر پهلوانان ایران زمین در مجلس جشنی نشسته بودند که چوپانی نزد شاه آمده می گوید که اسبی به رنگ خورشید به میان گله او می آید. اسبی که گویا دست و پای او گرز است و خطی سیاه از یال تا پشت او کشیده شده کیخسرو در می یابد که او اسب نبوده بلکه دیو است رستم را برای شکار او می فرستد.

رستم به نخچیرگاه می رود سه روز انتظار می کشد در روز چهارم اسب ظاهر می شود رستم گرازان بدنبال او می رود چون نزدیک او می شود از کشتن او صرفنظر کرده می خواهد او را بگیرد. تا اسب کمند رستم را می بیند در یک چشم به هم زدن ناپدید می شود. رستم در می یابد که او اکوان دیو است.  دگر باره آن اسب ظاهر می شود رستم کمان را زه کرده به طرف او تیری رها می کند اکوان دیو به محض دیدن کمان دوباره ناپدید می شود. رستم سه روز و سه شب بدنبال او می رود، بلاخره خسته شده در کنار رود به خواب می رود.

اکوان دیو رستم با خاک زیر او برداشته به آسمان می برد از رستم پرسیده می خواهد او را به زمین بزند یا به دریا افکند. رستم می داند که دیوان بدین گونه اند که  هرچه بدانها بگویید خلاف او عمل می کنند. بنابراین از اکوان دیو میخواهد که او را بر زمین اندازد دیو او را بر آب می اندازد. رستم شنا کرده از آب بیرون می آید و رخش را نمی بیند.

بدنبال رخش رفته او را در میان رمه اسبی می بیند که متعلق به افراسیاب است. نگهبانان به نبرد با او بر می خیزند. رستم آنها را کشته و رمه را با خود می برد. چوپان خبر به افراسیاب می رساند. افراسیاب با چهار فیل و سپاه خود بدنبال رستم میرود. نبرد سختی در گرفته رستم ضمن کشتن سپاهیان او، فیل ها را هم  از آنها میگیرد.

افراسیاب می گریزد. دگر بار اکوان دیو ظاهر شده از زنده بودن رستم متعجب می شود. رستم در لحظه کمند انداخته او را بند می آورد و می کشد. رستم به ایران زمین برگشته و مورد استقبال کیخسرو قرار می گیرد.

نوشتار این بخش توسط جناب آقای علی دهگانپور به رشته تحریر در آمده است . 

اشعار این بخش :

دانلود متن شاهنامه بخش داستان اکوان دیو : 

دانلود

دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده : 

دانلود

شاهنامه صوتی این بخش : 

 

قبلی «
بعدی »