درآمد یکی دیو نر زشت نام
در آن روی دریا به ضرب تمام
همان دم کمرگاه قلوش گرفت
برآورد بر دست دیو از شگفت
چو تندر خروشید بر دیوها
که از من ستانید این پرجفا
ببستند دست گو زابلی
به دژخیم دادندش از پردلی
که او را به در بر ازین بحر آب
به کهسار چین بر پر از پیچ و تاب
نهنکال چون حال او را بدید
ز شادی یکی نعرهای برکشید
که ای سام یل ابن عمت ببین
که بردند او را به کهسار چین
نخواهی دگر دید دیدار او
میازار ما را تو ای جنگجو
ره خویشتن پیش گیر و برو
ندیدی تو ما را ایا گرد گو
درین گفتگو لشکر زابلی
برآورده شمشیرهای یلی
زدند بر سر فرق دیوان نر
هزیمت گرفتند سر تا به سر
بدیدند نهنکال بر دست سام
گرفتار گشته به سودای خام
همه لشکر زابل و سیستان
نهادند سر در پی دیوکان
گواژه زدند و سرنگ بلند
بکشتند بسیار دیو نژند