بگفت و همان دم به جا برنشست
که در آب او را کند زود پست
به گردن زدش سام یل خنجری
که آزاد برجست در داوری
بگفتا برون رفت باید همی
و یا غرق خون رفت باید همی
بگفت ار کنی پاره پاره مرا
نجنبم از این آب ای سرورا
همی سام سوگند خورد آن زمان
به ارواج گرشسب روشن روان
به اترط به جمشید فرخنده پی
به تاج و به تخت منوچهر کی
که گر برنگردی بگردانمت
همه کتف و شانه بدرانمت
نمیرفت آن دیو از خیرگی
زدش سام یل خنجر از زیرکی
نشست اندر اندام او یک وجب
بلرزید بر خویش دیو از غضب
بگفتا که ساما مزن خنجرم
که با خود دمی مصلحت بنگرم
روان کرد آن خنجرش در غلاف
ولی شاخ او داشت از روی لاف
بگفتا اگر من معلق زنم
ترا اندرین بحر آب افکنم
شود طعمه ماهیان پیکرت
برند هر یکی پارهای از برت
که داری که آرد درین جا مدد
جوابم بگو ای یل پر خرد
بگفت ای نهنکال شاخ ترا
رها کی کنم اندرین ماجرا
تو خواهی بخواب و تو خواهی نشین
تو دانی و این دشن? سهمگین
برآورد خنجر دگر از نیام
که تا بردراند تن دیو خام
نهنکال در دم فغان کرد باز
که ای پهلوان سام گردنفراز
کنم رحم بر تو جوانی هنوز
نداری تو رحم ای یل کینفروز
بگفت و بخوابید دیو لعین
در آن توی دریای ماچین و چین
یکی غوطه خورد آن زمان سام شیر
برآورد خنجر سبک آن دلیر
بزد بر سر دیوک تیره کار
که آزاد برجست آن خیره کار
باستاد از ترس خنجر به پا
بگفتا که ای سام کشتی مرا
بسی زخم بر من زدی در نبرد
درآوردی این لشکرم را به گرد