یکی نعره زد سام گرد آن زمان
که ای نامداران زابلستان
بگیرید از این دیوزادان شوم
که جائی ندارند در مرز و بوم
رسیدند آن لشکری پیش سام
فرحناک و خندان و دل شادکام
بگفتند دیوان هزیمت شدند
درین جنگ بی قدر و قیمت شدند
ولی قلوشت را بکردند بند
ببردند دیوان ناهوشمند
چنین گفت سامش کزین نیست باک
نگهدار بادش خداوند پاک
اگر دور گردون مرا دم دهد
درین روی دریا گشادم دهد
به دست آرمش من به هر جا که هست
به حکم خداوند بالا و پست
بباشید دور و تماشا کنید
که تا من چه سازم به دیو پلید
روان دست کرد و دو شاخش گرفت
بماندند گردان ازو در شگفت
برآورد خنجر روان از میان
بزد بر سر و شان او را روان
بگفتا به در رو ازین بحر آب
وگرنه به جانت فتد پیچ و تاب
بگفتا درین بحر آبت کشم
همین دم به درد و عذابت کشم