وقتی نوشیروان به هفتادوچهار سالگی رسید به یاد مرگ افتاد . او شش پسر داشت که همه با فرهنگ و دانش و رادمرد بودند . از همه بزرگتر و خردمندتر هرمزد بود شاه کارآگاهانی گمارد تا او را زیر نظر بگیرند تا هرکار خوب و بدی که می کند به او خبر دهند.
شاه به بوذرجمهر گفت که سن من بالا رفته است و موی و ریشم سفید گشته است و باید به فکر جانشین باشم . فکر می کنم هرمزد از همه بهتر است . به موبدان بگو که او را بیازمایند . انجمنی تشکیل شد و موبدان سؤالات زیادی از هرمزد پرسیدند و هرمزد به پرسشها پاسخ داد.
کسری از حاضرجوابی هرمزد شاد گشت و به او آفرین گفت . پیمانی نوشته شد و در آن تاج و تخت را بعد از کسری به هرمزد سپردند.
متن این بخش از کتاب ” داستان های شاهنامه فردوسی ” می باشد ، نویسنده این کتاب سرکار خانم فریناز جلالی هستند. همچنین راوی این بخش سرکار خانم فریما قباد هستند .