پادشاهی اردشیر شیروی شش ماه بود .شاه اردشیر بر تخت نشست و بزرگان زمان به مدح و ثنای او پرداختند . اردشیر از یزدان یاد کرد و گفت ما به زیردستان کمک می کنیم و ستمکاران را به خون میکشیم .لشگر را به پیروز خسرو که پهلوانی بی همتاست می سپارم .
وقتی گراز از پادشاهی اردشیر آگاه شد نامه ای به پیروزخسرو نوشت و از او خواست تا برای کشتن اردشیر چاره ای بیندیشد و گفت : من از روم سپاه می آورم مبادا کسی خبردار شود. پیروزخسرو با پیرمردان خردمند مشورت کرد و آنها گفتند : به سخنان گراز گوش نده و نامه ای به او بنویس و بگو به دنبال این کار نباشد چون کشتن شاه بی گناه خوب نیست. پیروز هم چنین کرد .
وقتی گراز نامه پیروز را خواند عصبانی شد و با لشگرش به سوی ایران حمله ور شد . پیروزخسرو که فهمید نزد تخوار رفت و موضوع را گفت . تخوار گفت : تو نگران خون بزرگان نباش و به سخنان گراز گوش کن . حال که چنین نامه ای برایش نوشتی او از تو کینه به دل گرفته است . پیروزخسرو نگران شد و شب هنگام که به مجلس اردشیر رفت ، همه شراب خوردند و مست کردند و دیرگاه که همه میرفتند پیروزخسرو شاه را خفه کرد سپس نامه ای به گراز نوشت و شرح کشتن اردشیر را داد.
متن این بخش از کتاب ” داستان های شاهنامه فردوسی ” می باشد ، نویسنده این کتاب سرکار خانم فریناز جلالی هستند. همچنین راوی این بخش سرکار خانم فریما قباد هستند .