نام پدر فریدون آبتین بود. روزی مأموران شاه او را دیدند و برای غذای شاه او را به آشپزخانه سلطنتی برده و کشتند. در این زمان فریدون به دنیا آمده بود. مادر فریدون که فرانک نام داشت از موضوع آگاه شد و او را به نزد نگهبان مرغزار برد و گفت : این کودک را با شیر گاو بپرور و نزد خود نگاهدار. سه سال فریدون نزد آن مرد با شیر گاو پرورده شد و ضحاک همچنان در جستجوی او بود.فرانک از ترس شاه تصمیم گرفت فریدون را با خود به هندوستان و فراسوی کوه البرز ببرد. در کوه مرد پاکدینی میزیست که فرانک پسر را به او سپرد و او به پرورش فریدون همت گمارد.
از آنسو ضحاک از جایگاه اولیه فریدون آگاهی یافت اما وقتی به مرغزار رسید او را نیافت پس هر انسان و چارپایی که آنجا بود کشت و آنجا را به آتش کشید. وقتی فریدون شانزدهساله شد از البرز بهسوی مادرش آمد و از نام و نشان و پدرش پرسید. فرانک گفت : پدرت آبتین از نژاد طهمورث بود. ضحاک او را کشت تا برای مارهایش غذا فراهم کند بعدازآن همچنان به دنبال تو بود و من تو را مخفی نمودم.فریدون دلش پر از درد شد و در پی انتقام برآمد اما مادر او را بر حذر میداشت.
ترا ای پسر پند من یاد باد – بهجز گفت مادر دگر باد باد
متن این بخش از کتاب ” داستان های شاهنامه فردوسی ” می باشد ، نویسنده این کتاب سرکار خانم فریناز جلالی هستند. همچنین راوی این بخش سرکار خانم فریما قباد هستند .