پادشاهی او چهل و هشت سال بود.چو نوشیران بر تخت شاهی نشست. برسم پادشاهان پیشین به نامداران و بزرگان و بخردان را پند و اندرز داد سفارش کرد به راستگویی و داد و پرهیز از دروغ و ظلم و بارگاه خود را محل مراجعه و تظلم خواهی خلق قرارداد. در گام بعد نوشیروان شیوه و روش مالیات و خراج گیری از زیردستان را به سبک دوره قباد برگردان و سهم شاهی را از یک چهارم به یک دهم تغییر داد. سپس نامه ای تند و تیز به کارداران خویش نوشت و از آنان خواست با تدبیر و کوشش راه و روشی را که او بنا نهاده را پیگیری و اجرا کنند.
سپس با تدبیر و خرد مشاور خود بابک لشگری عظیم و بزرگ ساماندهی کرد که رشک شاهان هند، روم و چین شد. سپس نوشیروان تصمیم گرفت که بر گرداگرد پادشاهی خود سرکشی کند. پس لشگری عظیم و بزرگ آماده کرد و به راه افتاد. اول به سمت خراسان رفت سپس به آمل، ساری گرگان رفت در آن منطقه دشت بزرگی دید و در آنجا سراپرده بر پا کرد. منادی آواز داد که شاه دادگستر آماده شنیدن شکایات و نیازمندی های مردم است. گروهی نزد انوشیروان آمده از حمله و تارج ترکان و نابودی محصول و دام خود شکایت کردند شاه دستور داد که از هند و روم افراد استاد و توانا آورده و دیواری عظیم بنا کنند. دیواری که مانع حمله ترکان شود. سپس از راه دریا به آلانان رفت منطقه ای که آباد نبود و مردمان او بر علیه شاه ایران طغیان و سرکشی نموده بودند.
انوشیروان با لشگر خود با آنها وارد جنگ شد. شکست سختی بر آنها وارده می کند. آنان از برای بخشایش شاه باج و خراج زیادی می پردازند. شاه پوزش آنها را پذیرفته فرمان میدهد که به سرعت شهر بزرگی ساخته منطقه را آباد کنند.سپس از آنجا به هندوستان رفت و در آنجا مورد استقبال بزرگ پادشاه هند قرار می گیرد. شاه هند و بزرگان اندیشمندان آن دیار با هدایایی فراوانی که از شمارش خارج بود به نزد انوشیروان آمدند. خبر رسید که مردم بلوچ بر علیه حکومت مرکزی شورش کرده به غارت و کشتن افراد پرداخته اند و همچنین مردم گیلان نیز شورش کرده و از بلوچ بدتر هستند. انوشیروان با لشگر خود در ابتدا به بلوچستان و سپس گیلان تاخت و چندان از آنها بکشت که همگی تسلیم فرمان شاه ایران شدند. سپس قصد حرکت به طرف مدائن کرد با لشگری از اعراب با فرماندهی منذر مقابله شد منذر از شاه روم گله و شکایت کرد و شاه ایران نامه ای تند و تهدید آمیز نزد قیصر روم فرستاد. قیصر روم از نامه شاه آشفته شده در پاسخ شاه ایران را تهدید به جنگ میکند. شاه ایران با خواندن نامه پس از سه روز مشورت با بزرگان و بخردان با لشگر خود عظم روم می کند. پس از نیایش در آذرگشسب و دادن هدیه بدانجا به روم رفته دو دژ بزرگ و مرزی روم را می گیرد. سپس با سپاه روم به فرماندهی فُرفورِیوس روبرو می شوند. جنگ سختی در میگیرد. فرفوریوس شکست خورده به دژ قالینیوس پناه می برد. لشگر ایران دژ را تسخیر کرده سپس به طرف شهر انطاکیه می روند پس از سه روز نبرد سخت،
شهر انطاکیه هم سقوط می کند. شاه پس از تسخیر انطاکیه از آبادانی این شهر شگفت زده شده دستور میدهد شهر دیگری مانند انطاکیه بنا کنند و اسیران رومی را در آن شهر پناه می دهد. فرفوریوس به نزد قیصر رفته خبر از لشگر ایران میدهد. قیصر هراسان شده جمعی از بزرگان را به سرکرده ای مهراس همراه با باج و خراج فراوان نزد نوشیروان فرستاده و درخواست صلح می کند نوشیروان می پذیرد. به عقب بر میگردیم انوشیروان را خداوند پسری داد که نوشزاد نام کردند که چون پسر بزرگ و شد و پهلوان به جای دین زردشت دین مادر که مسیحی بود بر گزید. نوشیروان او را در جندی شاپور دور از پایتخت به حصر کرد. نوشیروان در راه بازگشت از روم در اردن بیمار می شود و در بستر بیماری می افتد خبر به نوشزاد می برند که پدر تو مرده و الان نوبت توست. نوشزاد در جندی شاپور به ادعای پادشاهی بر می خیزد و لشگری از مسیحیان درست می کند و قصد پایتخت می کند از آن طرف خبر به انوشیروان می برند.
نوشیروان نامه ای نزد رام برزین فرمانده سپاهیان خود نوشته از او میخواهد به نبرد نوشزاد برود و در صورت امکان او را زنده بگیرد. رام برزین از مدائن سپاه را به مقابله با نوشزاد می برد قبل از آغاز نبرد پیروز او را نصیحت می کند. نوشزاد نپذیرفته نبرد سختی در میگیرد و نوشزاد با تیر زخمی شده و می میرد. شبی نوشیروان خوابی می بیند. خوابگذاران او از تفسیر خواب عاجز می شوند در کشور ندا میدهد هرکس خواب او را تفسیر کنی ده هزار درهم پاداش میگیرد سردار او آزاد سرو در مرو کودک پرخردی به نام بوذرجمهر را می یابد که ادعای خوابگذاری می کند. او را نزد نوشیروان می برند. بوذرجمهر در تفسیر خواب شاه می گوید که در شبستان اوغلامی است که خود را به هیبات زنان درآورده است. جستجو می کنند او را می یاند.
آن مرد غلام دختر شاه چاچ است. نوشیروان فرمان قتل هردو را داده، بوذرجمهر را پاداش می دهد و او عزیر و گرامی دربار شاه می شود. طی هفت مجلس، شاه موبدان و دبیران و خردمندان جمع کرده و از آنها می خواهد سخنهای نغز و پندهای حکیمانه بدهند که بوزرجمهر در این هفت مجلس به خوبی می درخشد. انوشیروان را مهبود نامی بود وزیر ومشاور که نزد شاه جایگاه ویژه ای داشت و دو فرزندان مهبود نیز خالیگران و آشپزان مخصوص دربار بودند که شاه تنها از دست ایشان غذا می خورد. این امر باعث حسد و رشک دیگران شده بود به خصوص شخصی به نام زروان. این زروان یک دوست جهود داشت، که می توانست با نگاه خود شیر را به زهر تبدیل کند. روزی زروان همراه با دوست جهود خود سحرگاه به دیدن شاه می رود هنگامیکه پسران مهبود صبحانه شاه را آوردند، مرد جهود در آن نگریست و شیر به زهر تبدیل شد.
زروان در نزد شاه خبر از مسموم بودن غذا داد. شاه از پسران مهبود خواست که از غذا بخورند آنها خورده در دم جان دادند. شاه دستور داد مهبود و تمام خاندان او را بکشند. به جای مهبود زروان عزیز کرده شاه شد. روزی در شکار صحبت از قدرت جادو شد و زروان در میان گفتگو بیان کرد که به قدرت جادو اعتقاد دارد که حتی می تواند شیر را با یک نگاه به زهر تبدیل کند. ناگهان شاه به یاد مهبود افتاد. بعد از برگشتن به قصر، زروان را به حضور خواسته از او بازجویی می کند. زروان از ترس حقیقت را می گوید. خسرو انوشیروان مرد جهود را نیز نزد فرا می خواند. هر دو را بر دار کرده و دارایی آنها را به بازماندگان مهبود می بخشد. خاقان چین که تحت تاثیر عظمت و بزرگی انوشیروان قرار گرفته بود برای هم پیمانی و افزایش دوستی خود با انوشیروان، کاروانی عظیم از هدایا تهیه می کند و همراه فرستاده ای نزد انوشیروان می فرستد.
مابین ایران و چین، هیتالیان قرار داشتند. غاتفر پادشاه هیتالیان از دوستی ایران و چین احساس خطر کرده، دستور به غارت کاروان داده و فرستاده را نیز می کشند. خاقان چین مطلع شده با سپاهی گران به جنگ هیتالیان می آید. نبرد سختی در گرفته و خاقان پیروز می شود هیتالیان غاتفر را از پادشاهی خلع می کنند و یکی از نوادگان بهرام گور به نام فغانیش را انتخاب کرده و نامه ای کمک و مساعدت به نزد نوشیروان می فرستند. نوشیروان با دیدن نامه از قدرت گرفتن خاقان چین احساس خطر کرده بزرگان و بخردان را برای تصمیم گیری دور هم جمع می کند.
و در نهایت تصمیم میگیرد سر ماه نو به نبرد خاقان چین برود. انوشیروان چنان لشگری عظیم آماده می کند که روی خورشید و ماه ازگرد سواران و پوشیده می شود. لشگر به گرگان می کشد. خبر به خاقان چین می رسد. خاقان که از لشگریان خود غره شد در ابتدا تصمیم به نبرد میگیرد. اما بزرگان و خردمندان او را بر حذر داشته، فرستاده هایی را برای آشتی و ارزیابی سپاه نوشیروان می فرستد. شاه ایران فرستاده را احترام کرده و پذیرا می شود. سپس نوشیروان دستور می دهد یک رزمایش نظامی برپا سازند. فرستاده های خاقان از توان نظامی او حیران میشوند. فرستاده ها با نامه نوشیروان نزد خاقان برگشته و شرح حال اوضاع را به او میدهند. خاقان که چندین دختر در شبستان خود داشته تصمیم می گیرد که به شاه ایران پیشنهاد وصلت و ازدواج با یکی از دختران خود رابدهد.
فرستاده پیام خاقان را همراه با هدیه فراوان نزد نوشیروان می برد. انوشیروان پذیرفته همراه با جواب نامه مرد خردمندی به نام مهران ستاد را می فرستد تا از بین دختران خاقان بهترین را انتخاب کند. مهران همراه نامه به نزد خاقان می رود. خاقان پیشنهاد شاه ایران را با کمی اکراه می پذیرد. مهران از شبستان او دختری را که از همه ساده تر و بی تاج و گوشوار بود. اما اصل و نصب درستی داشت انتخاب می کند. خاقان پس از اینکه ستاره شناسان او نیز این وصلت راتایید می کنند. مهران و دختر خود را با هدایا و پرستندگان و غلام بسیار زیاد نزد انوشیروان فرستاده خود از منطقه جیحون و سعد عقب نشسته به مرز قبلی باز میگردد. انوشیروان عروس را می پذیرد تمامی مردمان مناطق آزاد شده به شکرگزاری و اعلام تبعیت از شاه ایران نزد او آمده و هدایایی فراوانی به او میدهند.
سپس انوشیروان سمت تیسفون آمده و از آنجا پس از عبادت در آتشکده و دادن هدایا و درم فراوان بهر نذر به موبدان به مدائن باز میگردد. روزی انوشیروان در تخت شاهی نشسته خبر می رسد که فرستاده ای از هند با هدایا و باج و خراج فراوان آمده است. شاه ایران او را پذیره می شود. فرستاده هندی پس از دادن هدایا، نامه ای از پادشاه هند را همراه با تخته شطرنج به انوشیروان میدهد. در نامه شاه هند از انوشیروان خواسته تا بگوید که بازی شطرنج چگونه است و نقش هر کدام از مهره کدام است اگر بتواند، شاه هند همچنان باج و خرج سالانه خود را میدهد.
در غیر این صورت دیگر باج و خراجی برقرار نخواهد بود. انوشیروان یک هفته زمان خواسته و بزرگان و اندیشمندان و موبدان را فرا میخواند، کسی نمی تواند راز این بازی را کشف کند. بوذرجمهر می آید داستان را شنیده و پس از چند روز تفکر راز بازی شطرنج را پیدا می کند. شاه فرستاده هندی را خواسته و بوذرجمهر در نزد شاه نحوه بازی شطرنج و جایگاه هر کدام از مهره ها را شرح میدهد و فرستاده هند شگفت زده می شود. پس از آن بوذرجمهر تخته نرد را طراحی کرده و نزد شاه ایران می برد. شاه ایران دو هزار شتر انواع هدایا آماده می کند همراه بوذرجمهر و تخته نرد نزد شاه هند می فرستد. به شاه هند می گوید که اگر شما بتوانید راز این بازی را کشف کنید این بار برای شما اگر نتوانید به اندازه این هدایا برای من هدایا می فرستید. بوذرجمهر همراه با فرستاده نزد شاه هند می رود.
شاه هند هفت روز فرصت میخواهد، اما نمی توانند راز بازی را کشف کنند. روز نهم بوذرجمهر نزد آنها آمده و وفای به عهد را می طلبد. آنها به ناتوانی خود اعتراف می کنند. بوذرجمهر شرح بازی می دهد آنها شگفت زده شده شاه هند دو هزار شتر بار همراه با خراج یکساله را برای نوشیروان می فرستد. در کشور هند پادشاهی عادل و دادگستر به نام جمهور بود و همسری هوشمند و هنرمند داشت از این همسر فرزندی بدنیا آمد که او را گَو نام کردند. فرزند خردسال بود که جمهور بعلت بیماری می میرد. اندیشمندان و موبدان برادر جمهور مای را پادشاه می کنند. مای زن جمهور را به همسری میگرد و از او فرزندی بدنیا می آید که طلحند نام می کنند. مای نیز هنوز کودکش دو ساله بود، می میرد. بزرگان مادر دو فرزند را به پادشاهی بر می گزینند، تا زمان بزرگی این دو فرزند کدام پادشاه شود.
گو و طلحند بزرگ می شوند و در رقابت تاج و تخت قرار می گیرند. مادر انتخاب شاه را به معلمان و مشاوران این دو می سپارد. نتیجه ای حاصل نمی شود بزرگان و موبدان قوم را جمع می کند باز حاصلی بدست نمی آید. در نتیجه دو دستگی ایجاد می شود در نهایت طلحند خود را آماده رزم می کند. دو نبرد رخ می دهد که هربار گو قبل از شروع نبرد، به طلحند پندو نصیحت فراوان می کند. که از نبرد بپرهیزد. حتی در جنگ دوم،پیشنهاد پادشاهی را به او می دهد. اما طلحند قبول نمی کند و در جنگ دوم طلحند کشته می شود. در بارگاه نوشیروان پزشک دانشمندی به نام برزوی بود. روزی نزد شاه آمده که در نوشته ای ازهند مطلع شده که گیاهی در کوه های هند است که اگر آنرا بر مرده بریزند زنده میشود. شاه با نامه ای او را نزد رای شاه هند می فرستد. شاه هند نیز بزرگترین پزشکان خود را همراه برزوی بر کوه می فرستند. هرچه گیاه بود بر می چینند خشک کرده و بر مرده می ریزند مرده زنده نمی شود. برزوی ناامید شده و در نهایت خدمت مرد دانایی می شود او مثال گیاه و کوه را دانش دانسته و مرده آدم بی دانش است ونشان کتاب کلیله را به او می دهد که در دربار شاه است. برزوی به خدمت شاه هند رسیده در خواست می کند که کتاب کلیله را به او بدهد.
شاه هم به احترام انوشیروان کتاب را به او هدیه می دهد. برزوی کتاب را با خود به درگاه شاه می آورد. قیصر روم در میگذرد و پسر جوان او برجای می نشیند شاه ایران فرستاده ای را نامه نزد او می فرستد او فرستاده را حقیر شمرده و در پاسخ نامه ای تند می نویسد. چون شاه انوشیروان به هفتاد و چهار سالگی می رسد در فکر و اندیشه جایگزین میگردد او را شش پسر است که از همه برگزیده تر و دانا تر هرمزد است. انوشیروان این موضوع را بوذرجمهر مطرح کرده از او می خواهد که با جمعی از موبدان توانایی و دانش و خرد هرمزد را بسنجد.
بوذرجمهر و بزرگان در مجلسی هرمزد را می سنجند و سوالهای فراوان می کنند و تمامی سوالها را هرمزد پاسخ درخور و شایسته می دهد. در پایان موبدان و بخردان نامه ای کرده و گزارش توانمندی و لیاقت هرمزد را به انوشیروان میدهند.نوشیروان هرمزد را به نزد خود خوانده پند و اندرز و فراوان نموده و وصیت های زیادی به او می کندو پادشاهی را به او می سپارد.
نوشتار این بخش توسط جناب آقای علی دهگانپور به رشته تحریر در آمده است .
اشعار این بخش :
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۲
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۳
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۴
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۵
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۶
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۷
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۸
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۹
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۰
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۱
- پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۲
دانلود متن شاهنامه بخش پادشاهی کسری نوشین روان :
دانلود
دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده :
دانلود
شاهنامه صوتی این بخش :