بخش پادشاهی داراب – شاهنامه فردوسی

داراب بر تخت پادشاهی می‌‌نشیند و از گوشه کنار جهان هند و روم و هرشهر و دیار با هدیه و نثار به خدمت شاه می‌‌آیند. روزی شاه با همراهان خود بر فراز کوهی آمده دریاچه‌ای بزرگ می‌‌بیند می‌‌خواهد که از کشور هند و روم متخصصان را آورده تا از محل این دریاچه آبراه‌هایی ایجاد کنند. چون آبراه ‌ایجاد می‌‌شود دستور ساخت شهر داده که دیواری گرد بر دور آن کشیده آنرا داراب گرد می‌‌نامند. و سپس بر سر کوه آتشکده‌ای ساخته و مردم در شهر ساکن می‌‌شوند. از منطقه بین النهرین صدهزار تازی به رهبری شعیب از قبیله قتیب به جنگ با ایران بر می‌‌خیزند. داراب سپاهی چندان بزرگ که از شماره به در بود، برای مقابله می‌‌برد. جنگ در می‌‌گیرد و سه روز وسه شب نبرد ادامه داشت. در روز سوم سپاه تازیان گریزان شده و شعیب کشته می‌‌شود. داراب مرزبانی را در آنجا می‌‌گذارد تا هرساله از آنها باج و خراج بگیرد. داراب سپس سر به سوی رم، شهر عموریه می‌‌نهد.

فیلقوس درآن شهر پادشاه بود. خبر از آمدن لشگر داراب می‌‌رسد و فیلقوس برای مبازره، لشگر به میدان نبرد می‌‌آورد. در سه روز، دو نبرد سنگین رخ می‌‌دهد و در نهایت فیلقوس شکست خورده به شهر عموربه عقب‌نشینی می‌‌کند. فیلقوس برای داراب همراه  نامه‌ای می‌‌فرستد و تقاضای صلح می‌‌نماید. همراهان داراب به او اطلاع می‌‌دهند، که فیلقوس دختری به نام ناهید دارد،که چهره‌ای دارد همچون بهار و  در میان دیگر زیبارویان همچون گوهری درخشان است. داراب به فرستنده نامه مطلب را گفته و می‌‌گوید به فیلقوس بگوید اگر آبرو می‌‌خواهد و صلح باید دختر خود را به عقد او درآورد.

فرستاده پیام را به فیلقوس می‌‌رساند. او از این خبر شادمان می‌‌شود. دختر خود ناهید را همراه با جهیزیه‌ای مفصل و بزرگ و همراه با چندین فیلسوف  نزد داراب می‌‌فرستد. شبی هنگامی‌‌که داراب با همسر خود ناهید خفته بود. ناهید بازدمی‌‌می‌‌دهد که بوی بسیار بدی از دهان او خارج می‌‌شود. به حدی که داراب صورت خود را پوشانده و از تخت بیرون می‌‌رود. پزشکی مجرب و بینا دل را پیش او می‌‌آورند. از گیاهی که در روم اسکندر می‌‌نامیدند نوشیدنی بسیار سوزنده  تلخ ساخته و به ناهید می‌‌دهند ناهید آن نوشیدنی را خورده و درمان می‌‌شود اما بوی بد آنچنان داراب را آزرده کرده بود که ناهید را نزد پدر می‌‌فرستد. ناهید از داراب باردار بود اما این مطلب را عیان نمی‌‌سازد. نه ماه که می‌‌گذرد کودک بدنیا آمده فیلقوس نزد همگان خود را پدر او می‌‌نامد.

همزمان مادیانی در اصطبل پادشاهی کره‌ای قوی هیکل بدنیا می‌‌آورد که‌این را فیلقوس به فال نیک می‌‌گیرد. و ناهید بخاطر همان گیاه نام فرزند را اسکندر می‌‌گذارد. اسکندر به سرعت رشد کرده و راه و روش پادشاهی و پهلوانی را فرا می‌‌گیرد و فیلقوس او را ولیعهد خود می‌‌سازد. از آن طرف داراب ازدواج کرده و او نیز صاحب فرزندی می‌‌شود که او را دارا نام می‌‌نهد. پس از گذشت ۱۲ سال داراب هنگام مرگش فرا می‌‌رسد بزرگان و بخردان قوم را نزد خود خوانده و دارا را جانشین خود معرفی می‌‌کند.

این بخش ابتدا توسط جناب آقای علی دهگانپور نگارش شد، سپس توسط سرکار خانم دکتر نگار پزشک مورد ویرایش و بازبینی قرار گرفت و در نهایت با بهره‌گیری از هوش مصنوعی تغییراتی در آن اعمال گردید.

اشعار این بخش :

دانلود متن شاهنامه بخش پادشاهی داراب : 

دانلود

دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده : 

دانلود

شاهنامه صوتی این بخش : 

قبلی «
بعدی »