بخش سهراب – شاهنامه فردوسی

داستان سهراب از داستان های تراژیک شاهنامه است که از نظر ساختار با سایر داستانهای جاری شاهنامه تفاوت می کند. روزی رستم غمگین و ناراحت است هوای شکار کرده به مزر توران می رود. گله ای شکار از آهوان و پرندگان می بیند به شکار می ورد شکار بزرگی می زند آتشی بزرگ ساخت از درخت سیخی می سازد و یک شکار کامل را بر سیخ میزند، کباب کرده و کامل میخورد.

رستم به خواب می رود و رخش در چمنزار می چرد. گروهی هفت هشت نفره از تورانیان رخش را دیده اورا گرفته با خود می برند رستم بیدار می شود و رخش را پیدا نمی کند. رستم با خود می گوید، اگر به ایران زمین برگردد جز بی آبرویی حاصلی ندارد. پیاده به دنبال رخش رفته، به شهر سمنگان می رسد و رستم با تهدید از آنها میخواهد اسب او را بازپس بدهند.

شاه سمنگان امان خواسته از رستمی می خواهد یک شب مهمان آنها باشد رستم می پذیرد. شب هنگام تهمینه دخت شاه سمنگان به بالین رستم آمده و عشق خود را به او عرضه می کند رستم پذیرفته به رسم روزگاران با او ازدواج می کند. صبح هنگام اسب رستم را پیدا کرده رستم آماده رفتن می شود به رسم یادگار مهره ای به تهمینه می دهد تا فرزندشان اگر دختر شده به گیسوانش و اگر پسر شد به بازوی او ببندد و شهر را ترک میکند. نه ماه بعد تهمینه فرزند پسری بدنیا می آورد که سهراب نام می نهد.

سهراب وقتی یک ماه می شود همچون کودکی یک ساله بود وقتی سه ساله می شود به سراغ بازی چوگان رفته در پنچ سالگی تیر و کمان بدست میگیرد در ده سالگی دیگر کسی در آن سرزمین یارای مبازره و نیرد با او را نداشت. سهراب تعجب می کند به سراغ مادر خود می رود و با تهدید از او میخواهد راز را با او بگوید که او فرزند کیست و چرا اینگونه است.

مادر به او می گوید که او فرزند رستم دستان است و از نسل سام نریمان اماباید اینرا پنهان بدارد تا از افراسیاب به او آسیبی نرسد. سهراب نوجوان است مغرور و جویای نام. او به خود میگوید، اگر رستم پدر اوست در جهان دیگر کسی نباید پادشاه باشد پس تصمیم میگیرد به ایران رفته شاه کاووس را از پادشاهی برداشته و پدر خود را پادشاه سازد. این خبر به افراسیاب می رسد. افراسباب موقعیت را مغتنم دانسته و لشگری بزرگ با او همراه می کند و به دو تن از یاوران خود می سپارد که مراقب سهراب باشند که پدر خود را نشناسد و در چنگ اگر رستم را شکست داد در دم او را بکشند.

سهراب لشگری آراسته به سمت ایران می آید در مرز ایران با دژ سپید روبرو می شود. هژیر سپهسالار دژ به مقابله با سهراب بر می آید سهراب در یک چشم به هم زدن او را اسیر می کند. گردآفرید دختر گژدهم فرمانده دژ از شکست هژیر احساس شرم کرده، درهیات مردان با سهراب به نبرد بر می خیزد. پس از نبرد جانانه به بند سهراب گرفتار می شود سهراب را فریفته و از چنگ او به دژ می گریزد سحرگاه دژ به دست سهراب سقوط می کند اما ساکنان شبانگاه گریخته اند. گژدهم نامه ای به کی کاووس می نویسد در وصف سهراب و می گوید او از دلیران و پهلوانان ایران زمین کسی را هماورد سهراب نمی بیند مگر رستم دستان. خبر به کی کاووس رسیده گیو را با نامه ای به سمت رستم می فرستد تا او را با خبر ساخته برای جنگ آماده شود و از گیو میخواهد که به سرعت همراه رستم به نزد او برگردند. گیو به نزد رستم می رسد رستم نامه را می خواند و تعجب می کند با خود می گوید که پهلوانی به این ویژگی ها در توران نمی شناسد.

می داند که پسری از دختر شاه سمنگان دارد اما او خیلی نوجوان و خرد است و او نمی تواند باشد. سپس از گیو میخواهد با او بزمی برقرار سازند و این کار سه روز طول می کشد و روز چهارم با اصرار گیو و ترس او از ناراحتی کاووس راهی دربار کاووس می شوند. کاووس با دیدن آنها خشم گرفته و دستور می دهد آنها را بر دار کنند. طوس به میانجی گری سمت رستم می رود تا او را از کاخ بیرون برد. رستم از خشم بر دست او کوفته به وضعی که طوس سرنگون می شود به کاووس می خروشد و از کاخ خارج می شود. بزرگان به ویژه گودرز به سراغ کاووس رفته بر او گله می کنند که کسی غیر از رستم یارای مقابله با سهراب را ندارد و او کاری خلاف نکرده که اینگونه بر او می شوری. کاووس پشیمان شده و میخواهد که پیام پوزش او را به رستم برسانند.

از طرف دیگر گودرزبه سراغ  رستم رفته از او دلجویی می کنند و در نهایت غائله تمام می شود. لشگر ایران و توران در کنار دژ سپید رودررو می شوند. سهراب که بدنبال نشان پدر خویش است از هژیر را یکایک نشان بزرگان ایران را از روی خیمه ها و پرچم هایشان می پرسد. هژیر رستم را نشان نداده او را یک جنگاور چینی که به تازگی به سپاه ایران پیوسته است معرفی می کند. سهراب خشمگین شده بر او میخروشد که دروغ می گوید. اما هژیر از بیم آسیب رسیدن به رستم نشان او را نمی دهد. سحرگاهان سهراب به میدان نبرد آمده هماورد می طلبد کسی گام پیش نمی نهد سهراب برای تحریک ایرانیان به بخشی از سپاه ایران حمله می کند. کی کاووس گیو را برای به میدان آمدن نزد رستم می فرستد. رستم وارد میدان می شود.

سهراب با او رودرو قرار می گیرد در ابتدا سهراب رستم را به خاطر سن بالایش به مسخره می گیرد. رستم از قهرمانی هایش برای او می گوید. سهراب از او می پرسد که آیا او رستم است. اما رستم حاشا می کند. هر دو قرار می گذارند که به گوشه ای دور از میدان رفته و مبارزه کنند. نبرد با گرز گران شروع می شود. گرزها تاب نمی آورند. دست به نیزه می برند، نیزه ها خم می شوند، دست به شمشیر می برند، شمشیر ها می شکنند. هیچ یک توان برتری بر دیگری را ندارد. رستم ناگاه به طرف سپاه توران حمله می برد و سهراب نیز برای تلافی به طرف سپاه ایران یورش می برد. رستم از ترس آسیب دیدن کی کاووس برگشته و راه بر سهراب می بندد قرار نبرد به روز بعد می افتد. شب هنگام رستم از توانایی و قدرت سهراب برای گیو و کی کاووس نقل می کند و آنطرف سهراب از قدرت رستم حرف می زند و از اینکه نمی داند چرا شرم دارد که با او مبارزه کند. صبح هنگام هر دو برای کُشتی گرفتن مقابل هم قرار می گیرند.

سهراب به رستم پیشنهاد می دهد که با هم مبارزه نکنند و به او می گوید دلش مهر او رادارد. رستم این حرف را خدعه و نیرنگ دانسته، نمی پذیرد. سهراب پس از زمانی هماوردی و کش و قوس در یک لحظه رستم را از جا کنده بر زمین می کوبد و بر سینه او نشسته تا سر او را ببرد. رستم به حیله به او می گوید در رسم ما اگر جوانی بزرگ و پیری رااول بار بر زمین بکوبد سر او را نمی برد و امان میدهد در دفعه دوم این کار را می کند.سهراب را این حرف خوش آمده و او را رها می سازد. هومان از سپاه توران چون این می بیند. سهراب را مورد عتاب قرار داده که عمل خطایی انجام دادی شکار از دست تو گریخت و شاید حتی بخت از تو برگردد. رستم از میدان نبرد به کنار جویباری رفته و پس از شتشو دست بر آسمان برداشته از خداوند طلب قدرت و پیروزی می کند.

اما نمی داند که چه خواهد شد. هر دو مجدد مشغول کُشتی می شوند. اما اینبار گردان سپهر را هوای دیگر در سر بود. قدرت سهراب گویی کم شده و ناگهان رستم در یک لحظه سهراب رابر زمین زده و با خنجر زهر آلود جگرگاه او را می درد. سهراب به رستم نگریسته و به او می گوید که او هرکه باشد پدرش رستم، انتقام او را خواهد گرفت. در یک لحظه دنیا پیش چشم رستم تیره و تار می شود از و می پرسد چه نشانی از رستم دارد. سهراب مهره ای را که مادرش از رستم به یادرگار به او داده در بازوی خویش نشان میدهد. رستم گریه و زاری کرده و از هوش می رود چون به هوش می اید سهراب اول اورانکوهش می کند که چرا با این همه اصرار او رستم خود را معرفی نکرد و از او می خواهد که از سپاه توران انتقام نگیرد که آنها با تشویق او آمده اند.

رستم به نزد سپاه ایران آمده و شرح واقعه می دهد همه بزرگان گریان و شیون کنان همراه رستم به بالین سهراب می آیند رستم گودرز را برای گرفتن نوشدارو نزد کاووس می فرستد کاووس از دادن نوشدارو امتناع می کند و وقتی رستم خود می خواهد به نزد کاووس برود که خبر مرگ سهراب را به او می دهند. با مرگ او جنگ خاتمه یافته کی کاووس به خواهش رستم از نبرد با سپاه توران صرفنظر می کند سهراب را به زابل برده و سوگواری و عزاداری بزرگی انجام می شود و از طرف دیگر هم تهمینه مادر سهراب در سمنگان از مرگ سهراب باخبر شده و عزارداری می کند و از شدت ناراحتی پس از یکسال او نیز می میرد.

نوشتار این بخش توسط جناب آقای علی دهگانپور به رشته تحریر در آمده است . 

اشعار این بخش :

 

دانلود متن شاهنامه بخش سهراب : 

دانلود

دانلود تمامی فایل های صوتی این بخش در قالب یک فایل فشرده : 

دانلود

شاهنامه صوتی این بخش : 

قبلی «
بعدی »