چو فاروق و سقلاب سالار نیز
به کوش دلاور نداند چیز
به هر یک فرستاد پیغام و گفت
که در سر چه دارید راز نهفت؟
بر آمد کنون سال و ماه دراز
کز آن سر نیامد به ما ساو و باز
چنین پاسخ آورد هر یک نخست
که ما را تو از سلم برهان درست
به مرزی که سلم فریدون بود
ز ما باژ خواهی همی چون بود
چو پاسخ بدان شیر شرزه رسید
بجوشید و لب را به دندان گزید
به سوگند بگشاد گویا زبان
که گر یابم از چرخ گردان زمان
من اهنگ ایران خرّم کنم
همه شهرها پُر ز ماتم کنم
به کین جهاندار ضحاک شاه
در آرم فریدونِ کی را ز گاه
همه لشکر از کشورش بازخواند
همه نامداران سرافراز خواند