یکی چار طاقی بنزدیک شهر
شده زهرِ آن شهر از او پادزهر
برآورده دیوارش از زرّ پاک
نه چوب و نه سنگ و نه خشت و نه لاک
ز زر بر نهاده بر او چار در
دو در سوی خاور دو را باختر
سوم بر جنوب و دگر بر شمال
سه در بسته دارند از آن ماه و سال
چهارم در آنک ارشوی شهریاز
گشاده همه ساله و کرده باز
نگهبان نشاند بر او مرد چند
ز بیم تباهی و بیم گزند
چو خواهند باد و هوای خنک
در خاوران برگشاید سبک
نگهبان چو بگشاد هم در زمان
شود باد و سرما از آن در دمان
بهنگام میوه که گرمای گرم
بود در خور کشور و باد نرم
در باختر برگشایند باز
رسد میوه و خوردنیها فراز
به گاه بهاران که باران و آب
بود درخور، آن در که بر آفتاب
گشایند تا ابر همی زآسمان
ببندد، ببارد هم اندر زمان