کتاب کوش نامه – نثر داستان – فصل هشتم

خلاصه منظومه کوش پیل دندان – فصل هشتم

( این متن متعلق به انتشارات پگاه دانش است و هر گونه استفاده از آن تنها با کسب اجازه کتبی از انتشارات مجاز است)

فصل هشتم – بیدادگری‌های کوش پیل‌دندان و به بند کشیده‌شدن ضحاک

 در این بخش بیدادگری‌های کوش را می‌خوانیم

کوش مردم را به پرستش خودش دعوت کرد و پس از مرگ همسرش با اصرار می‌خواست که با دختر خویش ازدواج کند. دخترش انوشین امتناع کرد و در پایان زیر شکنجه‌های فراوان پدر جان داد.

کوش دستور داده بود از تمامی چین برایش دخترانی را بفرستند و مجسمه‌ای از نگارین همسر خویش ساخته بود.

پسر کوش (کنعان) فرار کرد و نزد ضحاک رفت.

کوش با فریب طیهور و طی چند مدت توانست به دربند حمله کرده و بسیلا را محاصره کند.

در این زمان بود که فریدون، ضحاک را به بند کشیده بود و خبرش به کوش رسید.

فرارنگ نیز با نامه‌ای خبر بند کشیده‌شدن ضحاک توسط فرزندش فریدون را به طیهور فرستاد.

طیهور پس از مدتی درگذشت و پسرش به نام کارم جای او بر تخت پادشاهی نشست.

وصف ستم‌های کوش پیل‌دندان

ستم‌های کوش آن‌چنان زیاد بود که مردمان از بیداد او به ضحاک شکایت بردند.

ضحاک نه‌تنها ناراحت نشد، بلکه آرزو کرد تا در هر کشوی فرمانروایی مانند کوش می‌داشت.

دعوت کوش مردم را به پرستش خویش

کوش آن‌چنان غرق در غرور و قدرت بود که به تمامی مردان دستور داد تا مجسمه او را بپرستند.

زناشویی کوش پیل‌دندان با نگارین (دختر وزیرش نوشان)

کوش با دختر وزیرش ازدواج کرد. نگارین بسیار زیبا و نکوروی بود و از او دختری به نام انوشین و پسری به نام کنعان به دنیا آمدند.

نگارین مرد و در سوگش کوش آن‌چنان غمگین بود که حتی خواب‌وخوراک نیز نداشت و پزشکان از درمانش عاجز ماده بودند.

روزی نوشان وزیر پیش او رفت و گفت که کاخ و سرزمین تو پر از دختران نکوروی هست و هر کدام را می‌توانی داشته باشی.

کوش با این سخنان کمی آرام یافت.

عاشق شدن کوش پیل‌دندان به دختر خویش (انوشین)

کوش عاشق دختر خودش انوشین شد و او را هم‌شکل نگارین می‌دانست.

دختر که توان مخالفت با پدر نداشت بهانه آورد که من اصلاً نمی‌خواهم با مردی ازدواج کنم.

عاشق شدن دختر کوش پیل‌دندان بر کنیاش و انتقام پدر از معشوق وی

انوشین که بهانه‌سازی برای پدر را مفید دانست پس از مدتی و به‌صورت پنهانی با کنیاش ازواج کرد.

کوش فهمید و با نیرنگ پیش انوشین رفت و بابت پیشنهاد ازدواج خودش عذر خواست و گفت تو باید با مردی شایسته ازدواج کنی.

انوشین که از نیرنگ پدر بی‌خبر  بود ابتدا بهانه آورد و گفت اصلاً نمی‌خواهد ازدواج کند ولی اگر روزی این تصمیم را گرفت فقط با کنیاش ازدواج خواهد کرد.

کوش، کنیاش را فراخواند و در مقال چشمان دختر سر او را برید.

سر بریدۀ کنیاش را بر گردن انوشین آویزان کرد و گفت تا دم مرگ هر لحظه این سر باید از گردنت آویزان باشد.

دختر خواستن کوش پیل‌دندان از شهرهای چین

کوش دستور داد از هر شهر چین زیباترین دختر را نزد او بفرستند.

سیصد و شصت شهر بود و به همین تعداد دخترانی نزد او فرستاده شدند.

کوش نیز هر شب با یکی از این دختران وصلت می‌کرد و صبح او را رها می‌ساخت و مجدد سال بعدی هم به همین روال می‌بود.

مرگ دختر کوش پیل‌دندان، زاری پدر و دستور ساختن مجسمه

دو سال از کشتن کنیاش گذشته بود و نگارین مرد.

کوش وقتی جنازه او را دید مجدد پریشان شد و دستور داد مجسمه‌ای از او ساختند. همچنین دستور داد تا همه یک مجسمه از کسی که دوست دارند بسازند و بپرستند.

گریختن کنعان از پدرش کوش پیل‌دندان و رفتن پیش ضحاک

کنعان که ظلم پدر در مورد خواهرش را دیده بود، از ترس او گریخت و نزد ضحاک رفت.

کوش نامه‌ای به ضحاک فرستاد و بازفرستادن کنعان را خواستار شد ولی کنعان حرف ضحاک را گوش نکرد و خواست تا در همان بیت‌المقدس بماند.

نامهٔ کوش پیل‌دندان به طیهور به مکر و فریب

کوش نیرنگ ساخت و نامه‌ای به طیهور فرستاد که اکنون که آبتین رفته است، من و تو اختلافی نداریم همچنان که پدرم نیز با بسیلا دشمنی نداشت. تو برای من مانند پدر باش. هر دو کشور با هم دادوستد کنیم و من نیز یکی از دختران تو را به همسری بگیرم و منشور کل ماچین را برایت می‌فرستم.

طیهور ابتدا نمی‌خواست فرستاده کوش را بپذیرد لیکن وزیرش با او سخن گفت و طیهور به پذیرفتن فرستاده راضی شد.

فریب‌خوردن طیهور و پیمان کردن با کوش پیل‌دندان

طیهور به مترجم خود گفت که نزد فرستاده برو و سعی کن نظر خود او را بفهمی که نیت کوش از این آشتی چیست.

فرستاده به مترجم گفت که کوش می‌ترسد آبتین حمله کند و طیهور با او هم‌پیمان شود. از طرفی نیروی زیادی برای محاصره بسیلا لازم هست و به‌هرحال چین از سمت بسیلا در خطر قرار دارد.

طیهور فرستاده را پذیرفت و تمامی شرایط دوستی غیر از دادن دختر خود به کوش را پذیرفت.

فرستاده گفت که کوش خواسته تا از تو سوگند بگیرم.

طیهور دست فرستاده گرفت و سوگند یاد کرد.

پیمان ستاندن فرستادهٔ طیهور از کوش پیل‌دندان

فرستاده طیهور نیز نزد کوش رفت و پس از صحبت از کوش خواست تا او نیز سوگند یاد کند.

کوش دست فرستاده را گرفت و سوگند یاد کرد.

هدیه فرستادن طیهور و کوش پیل‌دندان به نزد یکدیگر

طیهور هدایای بسیاری برای کوش فرستاد و کوش نیز همچنان کرد و بسیاری هدایا به نزد طیهور فرستاد.

راه تجارت بین دو سرزمین گشوده شد.

رسم و روش جزیره این‌گونه بود که هرگاه کاروانی از چین می‌آمد نگهبان خبر می‌داد و ده مرد از کوه می‌آمدند. ابتدا بار کاروان را می‌گشتند تا سلاح و لوازم جنگی نباشد. سپس کاروان و اموال را از راه کوه به بسیلا می‌بردند.

نیرنگ کوش پیل‌دندان با طیهور

چندین سال به این روال سپری شد تا کوش زمان اجرای نیرنگ خود را مناسب دید.

به یکی از بازرگانان خود گفت که هدایای بسیاری نزد طیهور ببر و با او بسیار صمیمی شو، هر چه خواست از چین و مکران برایش ببر و مجدد مرا آگاه کن.

طیهور لطف و مهربانی بازرگان را می‌دید و چندین بار نیز او را آزمایش کرد و امتحان نمود و مورد مشکوکی در او نمی‌دید.

پس از مدتی بازرگان به کوش گفت که طیهور بسیار با او صمیمی شده است.

کوش به بازرگان گفت که نزد طیهور برو و از او بپرس که در چین بهترین لوازم جنگی ساخته می‌شود چرا سلاح و لوازم جنگ نمی‌خواهد؟

اگر طیهور گفت که برای جلوگیری از ناراحت شدن کوش نمی‌خواهد، به او بگو که کوش تو را مانند پدر می‌داند و از طرفی اصلاً نخواهد فهمید که من چه چیزهایی برای تجارت می‌آورم. در انتها به او سپرد که هرگاه سه مرتبه لوازم جنگی برای او بردی مجدد به من خبر بده.

بازگان همین کار را کرد و بعد از بار سوم به کوش خبر داد.

کوش در کل چین شایعه کرد که شاه مکران سرکشی کرده و برای جنگ با مکران باید برود.

از طرفی صد پهلوان را جامه و گوهر و سلاح داد به آنها گفت باید در لباس بازرگانان باشند و فرمان‌بردار بازرگان شوند.

به بازرگان هم گفت وارد دربند شوید و وقتی ده مرد برای بردن شما می‌آیند، شب‌هنگام آنان را کشته و آتش بزرگی روشن کنید تا من از دریا ببینم. سپس نیمی از شما به سمت نگهبانان آمده و دروازه‌های دربند را برای من بازکنید.

بازرگان همراه صد پهلوان حرکت کرد و مأموریت را انجام داد و همگی بالای کوه رسیدند.

پیروزی یافتن کوش پیل‌دندان بر دربند و رسیدن به نزدیکی بسیلا

بازرگان و پهلوانان آن ده نگهبان دربند را کشته و آتشی برپا کردند.

کوش از دریا آتش را دید و بر اساس قراری که گذاشته بودند، به سمت کوه راه افتادند.

صبح کوش از دروازه گذشت و وارد دربند شد. فقط سه دلاور توانستند فرار کنند و خبر حمله کوش را به طیهور  رساندند.

لشکرآرایی طیهور و پیام او به کوش پیل‌دندان و پاسخ وی

طیهور دستور داد تا همه در شهر بسیلا جمع شوند و بعد از یک ماه سپاهش آماده شد.

نامه‌ای به کوش نوشت و گفت نباید با تو دوستی می‌کردم و سه هزار سال است که چینیان نتوانسته‌اند بر بسیلا غلبه کنند. کوش پاسخ داد که تو با ایرانیان دوستی داشتی و هیچگاه با ما نبودی، من کین تو را فراموش نکرده‌ام.

طیهور که پاسخ را شنید دستور حمله داد و جنگی در گرفت.

پهلوانی از بسیلا، کوش را به جنگ دعوت کرد ولی کوش به لشگریان گفت که عجله نکنند و سه ماه صبر کردند. در این مدت سپاه و لشگریان از چین آمده و به کوش می‌پیوستند.

برگشتن طیهور به بسیلا

طیهور نیز در این سه ماه دستور داد تا شهر بسیلا را بسیار محکم کنند و زن و کودک و ناتوانان را به جایی امن فرستاد. شبانه خودش به بسیلا رفت و سپاهی را به‌سوی شهرهای دیگر گسیل نمود.

پرسیدن کوش پیل‌دندان دربارهٔ شهرهای کوهسار و بسیلا

کوش قصد حمله کرد ولی دید هیچ یک از سربازان طیهور نیستند.

در پی طیهوریان رفتند ولی اثری از آنان نبود و فقط چند تن درمانده و ناتوان پیدا کردند.

کوش از پیرمردی در مورد چگونگی بسیلا پرسید.

پیر پاسخ داد که از تمامی شهرهای جزیره سه شهر بسیار مستحکم هستند که بهترینشان بسیلا هست و دوتای دیگر غیر و اور هستند که کارم پسر طیهور در آنجا هست. او به کوش گفت که تو به‌راحتی می‌توانی به شهرهای دیگر حمله کنی که گنج‌های بسیار هم دارند.

کوش قبول نکرد و پیرمرد را برای راهنمایی نگه داشت.

محاصره کردن کوش پیل‌دندان شهر بسیلا را

کوش سپاه راند تا به نزدیکی بسیلا رسید.

شهری مستحکم دید با دیوارهای بسیار بلند و خندقی بزرگ بر گرد شهر.

بزرگان بسیلا از طیهور خواستند تا بیرون شهر به جنگ بروند ولی طیهور مخالفت کرد.

کوش نیز هیچ راه ورودی ندید و در یک حمله هم بسیاری از سربازانش کشته شدند.

کوش شش سال بسیلا را محاصره کرد و در همین مدت به شهرهای دیگر نیز حمله برد.

تمامی شهرها را ویران ساخت ولی مشکلی برای بسیلا پیش نیامد.

آگاهی‌یافتن کوش پیل‌دندان از کشته‌شدن آبتین و دو پسرش

نامه‌ای از ضحاک به کوش رسید که آبتین و دو پسرش کشته شده‌اند.

کوش دستور داد در پای دیوارهای بسیلا جشن گرفتند و این خبر را در نامه‌ای نوشت و داخل شهر انداخت.

طیهور که خبر مرگ آبتین را خواند بسیار ناراحت و غمگین شد ولی به کوش پاسخ داد که با این دروغ نمی‌توانی بر شهر بسیلا پیروز شوی.

محاصره بیست و دو سال طول کشید و بسیلا با همه آبادی و ذخایرش به قحطی رسید و بسیاری جان باختند.

آگاهی‌یافتن از گرفتار شدن ضحّاک بر دست فریدون و گریختن کوش پیل‌دندان

طیهور به اوج ناامیدی رسیده بود و با بزرگان مشورت می‌کرد که تسلیم کوش بشوند.

پیامی برای کوش آمد که ضحاک در بند فریدون شده است و او باید مواظب خود باشد.

کوش بدون هیچ وقفه‌ای به سمت چین برگشت و اسیران به بسیلا بازگشتند و به طیهور خبر دادند که کوش به چین برگشته است.

بی‌خبری طیهور از گرفتاری ضحاک و در پی کوش پیل‌دندان و چینیان بودن

طیهور که از بند شدن ضحاک بی‌خبر بود پنداشت که این نیرنگ کوش هست و سپاهیانش را برای جستجو فرستاد. کوش نبود و تعدادی از سپاهیانش اسیر شدند. نامه‌ای هم به پسرش کارم فرستاد تا او نیز بررسی کند.

اثری از کوش نبود و خبر رسید که تمامی اموال و دارایی‌ها را جا گذاشته و از راه دریا به چین رفته است.

بسیلا آزاد شد و به آبادانی شهرها پرداختند.

نامهٔ فرارنگ به پدر دربارهٔ پیروزی فریدون و بند ‌کردن ضحاک

نامه‌ای از فرارنگ به پدر رسید. مژده داد که پسرم فریدون، ضحاک را از میان برداشت و اکنون در زبویان زندانی هست و فریدون بر تخت نشسته است.

طیهور از شادی بی‌هوش شد و پس از هوش آمدن گفت تا نامه را برای همه بخوانند.

تمامی شهر خوشحال شده و جشن بزرگی بر پا کردند.

گریز به مدح ممدوح و عبرت‌گرفتن از کارِ جهان

شاعر در این بخش به اسرار جهان پرداخته و سپس در مدح شاه زمان خویش ابیاتی سروده است.

نیایش نمودن طیهور یزدان را

طیهور کشتی‌های فراوانی آماده کرد و گفت که ما قبلاً به کوه و موقعیت شهر بسیلا مغرور بودیم و یادمان رفته بود که تمامی این موارد از لطف خداست. حال که خداوند ما را از شر کوش نجات داد و همچنین به‌وسیله‌ نوۀ من، ضحاک از میان برداشته شده است، می‌بایست با کشتی به سمت ماچین و چین برویم و هر کسی که از کوش آزرده شده را کمک کنیم و شهرهای ویران را از نو بسازیم.

 

رفتن طیهور به ماچین

طیهور در ابتدا به ماچین رسید و اموال بسیاری به مردم آن سرزمین داد.

از خاندان بهک اگر کسی را می‌یافت ارج می‌نهاد و مردمان را آن‌چنان نکویی می‌کرد که دیگر کسی به فکر فرمان‌برداری از کوش نبود.

مُردن طیهور‌شاه و پادشاهی پسرش کارم دادگر

طیهور که هفت سال در ماچین آبادانی می‌کرد ناگهان بیمار شد. به بسیلا بازگشت و پس از سه ماه مرد.

پسرش کارم بر تخت بسیلا نشست و مانند پدرش بسیار دادگر بود. پس از مدتی آن‌چنان نکویی می‌کرد و در حکمرانی عادل بود که به کارم دادگر مشهور شد.

قبلی «
بعدی »