برو نیز بگذشت سال دراز سر تاجور اندر آمد به گاز یکی پور بودش دلارام بود ورا نام بهرام بهرام بود بیاورد و بنشاندش زیر تخت بدو گفت کای سبز شاخ درخت نبودم فراوان من از تخت شاد همه روزگار تو فرخنده باد سراینده باش و فزاینده باش شب و روز بارامش و خنده باش […]