بایگانی برچسب ها: اشعار پادشاهی اردشیر شیروی
پس آگاهی به نزد گر از که زو بود خسرو بگرم و گداز فرستاد گویندهای راز روم که در خاک شد تاج شیروی شوم که جانش به دوزخ گرفتار باد سر دخمهٔ او نگون سار باد که دانست هرگز که سرو بلند به باغ از گیا یافت خواهد گزند چو خسرو که چشم و دل […]
چو بنشست بر تخت شاه اردشیر از ایران برفتند برنا و پیر بسی نامداران گشته کهن بدان تا چگونه سرآید سخن زبان برگشاد اردشیر جوان چنین گفت کای کار دیده گوان هر آنکس که برگاه شاهی نشست گشاده زبان باد و یزدان پرست بر آیین شاهان پیشین رویم همان از پس فره و دین رویم […]