به نام شهنشاه گیتی گشای فریدون به دانش، سکندر به رای گیومرث نامِ منوچهر چهر سیاوخش دیدارِ هوشنگ مهر فرامرز گردن، فریبرز یال تهمتن دلِ زال تن، سام یال چو موبد به دین و چو کسری به داد ز تخم پشنگ و به خوی قباد به نیرو چو پیل و به زَهره چو ببر به […]
زمانه چو کارم دلارای کرد دلم داستانی دگر رای کرد یکی مهتری داشتم من به شهر که از دانش و مردمی داشت بهر جوانی که هر کس که او را بدید همی نام یزدان بر او بر دمید به بالا چو سرو و به تن چون تَهَمْ به رخساره چون شیر و چون می بهم […]
یکی داستان گفته بودم ز پیش چنانچون شنیدم ز کمّ و ز بیش چنان داستانی ز رنگ و ز بوی همه پادشاهی بهمن در اوی به شعرش چو گنجی بیاراستم به نقشش چو باغی بپیراستم به نام شهنشاه والا گهر پدر بر پدر خسرو و تاجور به دست جگر گوشه ای دادمش به درگاه خسرو […]
سرِ داد پیغمبر پاکدین اگر خواستی گنج روی زمین بر او آشکارا شدی بی گمان بر او زر بباریدی از آسمان کسی کاو نهاد از برِ عرش پای همان برتر از قاب قوسینش جای عنان کش بود پیش او جبرئیل ببیند بهشت و می سلسبیل بخندد به روی اندرش گرگ و شیر بغلتد به خاک […]
نماید همی کاین جهان یک دم است اگر شادکامی و گر خود غم است به یک دم زدن نیست خواهی شدن به نیکی به آید همی دم زدن تو چندان به کاخ اندری کدخدای کجا با تو دارد روانِ تو پای چو جان گرامی رها شد ز تنگ نیابی به کاخ خود اندر درنگ تن […]
چو همراه دانش نباشد خرد نه نیک آید از دانش تو نه بد وز آن پس دلی شسته باید ز راز رسیده بدو راز یزدان فراز هنر کرده در زیر او بیخ سخت زده شاخ چون نوبهاران درخت خرد رهبر و هوش و آرام، یار رسیده بدو، نیک آموزگار هوا دور از او گشته و […]
بدین سر همه دانش آموز و بس که جز دانشت نیست فریادرس به دانش به یزدان توانی رسید چو دانش جهان آفرین نافرید درختی ست دانش به پروین سرش همه راستکاری ست بار و برش که سرمایه ی مرد دانش بود دل دانشی پر ز رامش بود ز دانش گریزان بود اهرمن ز دانش فروزان […]
تو را ای خردمند روشنروان زبان کرد یزدان از اینسان روان خرد داد و جان داد و پاکیزه هوش دل روشن و چشم بینای و گوش که او را به پاکی ستایش کنی شب و روز پیشش نیایش کنی بیاموزی آن را که آگاه نیست دلش را بدین بارگه راه نیست چو دلها که بینی […]