بایگانی برچسب ها: متن پادشاهی نوشین روان

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۲

چنین گوید از نامهٔ باستان ز گفتار آن دانشی راستان که آگاهی آمد به آباد بوم بنزد جهاندار کسری ز روم که تو زنده بادی که قیصر بمرد زمان و زمین دیگری را سپرد پراندیشه شد جان کسری ز مرگ شد آن لعل رخساره چون زرد برگ گزین کرد ز ایران فرستاده‌ای جهاندیده و راد […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۱

یکی پیر بد پهلوانی سخن به گفتار و کردار گشته کهن چنین گوید از دفتر پهلوان که پرسید موبد ز نوشین‌روان که آن چیست کز کردگار جهان بخواهد پرستنده اندر نهان بدان آرزو نیز پاسخ دهد بدان پاسخش بخت فرخ نهد یکی دست برداشته به آسمان همی‌خواهد از کردگار جهان نیابد بخواهش همه آرزو دوچشمش […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱۰

شنیدم کجا کسری شهریار به هرمز یکی نامه کرد استوار ز شاه جهاندار خورشید دهر مهست و سرافراز و گیرنده شهر جهاندار بیدار و نیکو کنش فشاننده گنج بی سرزنش فزاینده نام و تخت قباد گراینه تاج و شمشیر و داد که با فر و برزست و فرهنگ و نام ز تاج بزرگی رسیده بکام […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۹

چنان بد که کسری بدان روزگار برفت از مداین ز بهر شکار همی‌تاخت با غرم و آهو به دشت پراگند شد غرم و او مانده گشت ز هامون بر مرغزاری رسید درخت و گیا دید و هم سایه دید همی‌راند با شاه بوزرجمهر ز بهر پرستش هم از بهر مهر فرود آمد از بارگی شاه […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۸

نگه کن که شادان برزین چه گفت بدانگه که بگشاد راز ازنهفت بدرگه شهنشاه نوشین روان که نامش بماناد تا جاودان زهردانشی موبدی خواستی که درگه بدیشان بیاراستی پزشک سخنگوی وکنداوران بزرگان وکارآزموده سران ابرهردری نامور مهتری کجا هرسری رابدی افسری پزشک سراینده برزوی بود بنیرو رسیده سخنگوی بود زهردانشی داشتی بهره‌ای بهربهره‌ای درجهان شهره‌ای […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۷

چنین گفت شاهوی بیداردل که ای پیر دانای و بسیار دل ایا مرد فرزانه و تیز ویر ز شاهوی پیر این سخن یادگیر که درهند مردی سرافراز بود که با لشکر و خیل و با ساز بود خنیده بهر جای جمهور نام به مردی بهر جای گسترده گام چنان پادشا گشته برهندوان خردمند و بیدار […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۶

چنین گفت موبد که یک روز شاه به دیبای رومی بیاراست گاه بیاویخت تاج از بر تخت عاج همه جای عاج و همه جای تاج همه کاخ پر موبد و مرزبان ز بلخ و ز بامین و ز کرزبان چنین آگهی یافت شاه جهان ز گفتار بیدار کارآگهان که آمد فرستادهٔ شاه هند ابا پیل […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۵

چنین گفت پرمایه دهقان پیر سخن هرچ زو بشنوی یادگیر که از نامداران با فر و داد ز مردان جنگی به فر ونژاد چوخاقان چینی نبود از مهان گذشته ز کسری بگرد جهان همان تا لب رود جیحون ز چین برو خواندندی بداد آفرین سپهدار با لشکر و گنج و تاج بگلزریون بودزان روی چاج […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۴

چنین گفت موبد که بر تخت عاج چو کسری کسی نیز ننهاد تاج به بزم و برزم و به پرهیز وداد چنو کس ندارد ز شاهان به یاد ز دانندگان دانش آموختی دلش را بدانش برافروختی خور وخواب با موبدان داشتی همی سر به دانش برافراشتی برو چون روا شد به چیزی سخن تو ز […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۳

نگر خواب را بیهده نشمری یکی بهره دانی ز پیغمبری به ویژه که شاه جهان بیندش روان درخشنده بگزیندش ستاره زند رای با چرخ و ماه سخنها پراگنده کرده به راه روانهای روشن ببیند به خواب همه بودنیها چوآتش برآب شبی خفته بد شاه نوشین روان خردمند و بیدار و دولت جوان چنان دید درخواب […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۲

اگر شاه دیدی وگر زیردست وگر پاکدل مرد یزدان‌پرست چنان دان که چاره نباشد ز جفت ز پوشیدن و خورد و جای نهفت اگر پارسا باشد و رای‌زن یکی گنج باشد براگنده زن بویژه که باشد به بالا بلند فروهشته تا پای مشکین کمند خردمند و هشیار و با رای و شرم سخن گفتنش خوب […]

پادشاهی کسری نوشین روان – بخش ۱

چو کسری نشست از بر تخت عاج به سر برنهاد آن دل‌افروز تاج بزرگان گیتی شدند انجمن چو بنشست سالار با رای‌زن سر نامداران زبان برگشاد ز دادار نیکی دهش کرد یاد چنین گفت کز کردگار سپهر دل ما پر از آفرین باد و مهر کزویست نیک و بدویست کام ازو مستمندیم وزو شادکام ازویست […]