چوبشنید شیروی بگریست سخت دلش گشت ترسان ازان تاج وتخت چوازپیش برخاستند آن گروه که او راهمیداشتندی ستوه به گفتار زشت و به خون پدر جوان را همیسوختندی جگر فرود آمد از تخت شاهی قباد دودست گرامی به سر برنهاد ز مژگان همی بر برش خون چکید چو آگاهی او به دشمن رسید چوبرزد سرازتیره […]