فرایین چو تاج کیان برنهاد همیگفت چیزی که آمدش یاد همیگفت شاهی کنم یک زمان نشینم برین تخت بر شادمان به از بندگی توختن شست سال برآورده رنج و فرو برده یال پس از من پسر بر نشیند بگاه نهد بر سر آن خسروانی کلاه نهانی بدو گفت مهتر پسر که اکنون به گیتی توی […]