بایگانی برچسب ها: متن شاهنامه مسکو

داستان سیاوش – بخش ۱۸

بسا رنجها کز جهان دیده‌اند ز بهر بزرگی پسندیده‌اند سرانجام بستر جز از خاک نیست ازو بهره زهرست و تریاک نیست چو دانی که ایدر نمانی دراز به تارک چرا بر نهی تاج آز همان آز را زیر خاک آوری سرش را سر اندر مغاک آوری ترا زین جهان شادمانی بس است کجا رنج تو […]

داستان سیاوش – بخش ۱۷

چنان دید گودرز یک شب به خواب که ابری برآمد ز ایران پرآب بران ابر باران خجسته سروش به گودرز گفتی که بگشای گوش چو خواهی که یابی ز تنگی رها وزین نامور ترک نر اژدها به توران یکی نامداری نوست کجا نام آن شاه کیخسروست ز پشت سیاوش یکی شهریار هنرمند و از گوهر […]

داستان سیاوش – بخش ۱۶

چو خورشید برزد سر از کوهسار بگسترد یاقوت بر جویبار تهمتن همه خواسته گرد کرد ببخشید یکسر به مردان مرد خروش آمد و نالهٔ کرنای تهمتن برانگیخت لشکر ز جای نهادند سر سوی افراسیاب همه رخ ز کین سیاوش پر آب پس آگاهی آمد به پرخاشجوی که رستم به توران در آورد روی به پیران […]

داستان سیاوش – بخش ۱۵

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد تنان پر ز خون و سران پر ز گرد خبر شد ز ترکان به افراسیاب که بیدار بخت اندرآمد به خواب همان سرخه نامور کشته شد چنان دولت تیز برگشته شد بریده سرش را نگونسار کرد تنش را به خون غرقه بر دار کرد همه شهر ایران جگر خسته‌اند […]

داستان سیاوش – بخش ۱۴

چو آگاهی آمد به کاووس شاه که شد روزگار سیاوش تباه به کردار مرغان سرش را ز تن جدا کرد سالار آن انجمن ابر بی‌گناهش به خنجر به زار بریدند سر زان تن شاهوار بنالد همی بلبل از شاخ سرو چو دراج زیر گلان با تذرو همه شهر توران پر از داغ و درد به […]

داستان سیاوش – بخش ۱۳

شبی قیرگون ماه پنهان شده به خواب اندرون مرغ و دام و دده چنان دید سالار پیران به خواب که شمعی برافروختی ز آفتاب سیاوش بر شمع تیغی به دست به آواز گفتی نشاید نشست کزین خواب نوشین سر آزاد کن ز فرجام گیتی یکی یاد کن که روز نوآیین و جشنی نوست شب سور […]

داستان سیاوش – بخش ۱۲

چو از سروبن دور گشت آفتاب سر شهریار اندرآمد به خواب چه خوابی که چندین زمان برگذشت نجنبیند و بیدار هرگز نگشت چو از شاه شد گاه و میدان تهی مه خورشید بادا مه سرو سهی چپ و راست هر سو بتابم همی سر و پای گیتی نیابم همی یکی بد کند نیک پیش آیدش […]

داستان سیاوش – بخش ۱۱

دبیر پژوهنده را پیش خواند سخنهای آگنده را برفشاند نخست آفریننده را یاد کرد ز وام خرد جانش آزاد کرد ازان پس خرد را ستایش گرفت ابر شاه ترکان نیایش گرفت که ای شاه پیروز و به روزگار زمانه مبادا ز تو یادگار مرا خواستی شاد گشتم بدان که بادا نشست تو با موبدان و […]

داستان سیاوش – بخش ۱۰

نگه کرد گرسیوز نامدار سواران ترکان گزیده هزار خنیده سپاه اندرآورد گرد بشد شادمان تا سیاووش گرد سیاوش چو بشنید بسپرد راه پذیره شدش تازیان با سپاه گرفتند مر یکدگر را کنار سیاوش بپرسید از شهریار به ایوان کشیدند زان جایگاه سیاوش بیاراست جای سپاه دگر روز گرسیوز آمد پگاه بیاورد خلعت ز نزدیک شاه […]

داستان سیاوش – بخش ۹

چو خورشید تابنده بنمود پشت هوا شد سیاه و زمین شد درشت سیاووش لشکر به جیحون کشید به مژگان همی از جگر خون کشید چو آمد به ترمذ درون بام و کوی بسان بهاران پر از رنگ و بوی چنان بد همه شهرها تا به چاچ تو گفتی عروسیست باطوق و تاج به هر منزلی […]

داستان سیاوش – بخش ۸

هیونی بیاراست کاووس شاه بفرمود تا بازگردد به راه نویسندهٔ نامه را پیش خواند به کرسی زر پیکرش برنشاند یکی نامه فرمود پر خشم و جنگ زبان تیز و رخساره چون بادرنگ نخست آفرین کرد بر کردگار خداوند آرامش و کارزار خداوند بهرام و کیوان و ماه خداوند نیک و بد و فر و جاه […]

داستان سیاوش – بخش ۷

بیاورد گرسیوز آن خواسته که روی زمین زو شد آراسته دمان تا لب رود جیحون رسید ز گردان فرستاده‌ای برگزید بدان تا رساند به شاه آگهی که گرسیوز آمد بدان فرهی به کشتی به یکروز بگذاشت آب بیامد سوی بلخ دل پر شتاب فرستاده آمد به درگاه شاه بگفتند گرسیوز آمد به راه سیاوش گو […]

داستان سیاوش – بخش ۶

چو یک پاس بگذشت از تیره شب چنان چون کسی راز گوید به تب خروشی برآمد ز افراسیاب بلرزید بر جای آرام و خواب پرستندگان تیز برخاستند خروشیدن و غلغل آراستند چو آمد به گرسیوز آن آگهی که شد تیره دیهیم شاهنشهی به تیزی بیامد به نزدیک شاه ورا دید بر خاک خفته به راه […]

داستان سیاوش – بخش ۵

به مهر اندرون بود شاه جهان که بشنید گفتار کارآگهان که افراسیاب آمد و صدهزار گزیده ز ترکان شمرده سوار سوی شهر ایران نهادست روی وزو گشت کشور پر از گفت و گوی دل شاه کاووس ازان تنگ شد که از بزم رایش سوی جنگ شد یکی انجمن کرد از ایرانیان کسی را که بد […]

داستان سیاوش – بخش ۴

بدین داستان نیز شب برگذشت سپهر از بر کوه تیره بگشت نشست از بر تخت سودابه شاد ز یاقوت و زر افسری برنهاد همه دختران را بر خویش خواند بیراست و بر تخت زرین نشاند چنین گفت با هیربد ماه‌روی کز ایدر برو با سیاوش بگوی که باید که رنجه کنی پای خویش نمایی مرا […]

داستان سیاوش – بخش ۳

بسی برنیمد برین روزگار که رنگ اندر آمد به خرم بهار جدا گشت زو کودکی چون پری به چهره بسان بت آزری بگفتند با شاه کاووس کی که برخوردی از ماه فرخنده‌پی یکی بچهٔ فرخ آمد پدید کنون تخت بر ابر باید کشید جهان گشت ازان خوب پر گفت و گوی کزان گونه نشنید کس […]

داستان سیاوش – بخش ۲

چنین گفت موبد که یک روز طوس بدانگه که برخاست بانگ خروس خود و گیو گودرز و چندی سوار برفتند شاد از در شهریار به نخچیر گوران به دشت دغوی ابا باز و یوزان نخچیر جوی فراوان گرفتند و انداختند علوفه چهل روزه را ساختند بدان جایگه ترک نزدیک بود زمینش ز خرگاه تاریک بود […]

داستان سیاوش – بخش ۱

کنون ای سخن گوی بیدار مغز یکی داستانی بیرای نغز سخن چون برابر شود با خرد روان سراینده رامش برد کسی را که اندیشه ناخوش بود بدان ناخوشی رای اوگش بود همی خویشتن را چلیپا کند به پیش خردمند رسوا کند ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همه خوی خویش اگر داد باید […]

سهراب – بخش ۲۱

وزان جایگه شاه لشکر براند به ایران خرامید و رستم بماند بدان تا زواره بیاید ز راه بدو آگهی آورد زان سپاه چو آمد زواره سپیده دمان سپه راند رستم هم اندر زمان پس آنگه سوی زابلستان کشید چو آگاهی از وی به دستان رسید همه سیستان پیش باز آمدند به رنج و به درد […]

سهراب – بخش ۲۰

بفرمود رستم که تا پیشکار یکی جامه افگند بر جویبار جوان را بران جامه آن جایگاه بخوابید و آمد به نزدیک شاه گو پیلتن سر سوی راه کرد کس آمد پسش زود و آگاه کرد که سهراب شد زین جهان فراخ همی از تو تابوت خواهد نه کاخ پدر جست و برزد یکی سرد باد […]

سهراب – بخش ۱۹

به گودرز گفت آن زمان پهلوان کز ایدر برو زود روشن روان پیامی ز من پیش کاووس بر بگویش که مارا چه آمد به سر به دشنه جگرگاه پور دلیر دریدم که رستم مماناد دیر گرت هیچ یادست کردار من یکی رنجه کن دل به تیمار من ازان نوشدارو که در گنج تست کجا خستگان […]

سهراب – بخش ۱۸

دگر باره اسپان ببستند سخت به سر بر همی گشت بدخواه بخت به کشتی گرفتن نهادند سر گرفتند هر دو دوال کمر هرآنگه که خشم آورد بخت شوم کند سنگ خارا به کردار موم سرافراز سهراب با زور دست تو گفتی سپهر بلندش ببست غمی بود رستم ببازید چنگ گرفت آن بر و یال جنگی […]

سهراب – بخش ۱۷

چو خورشید تابان برآورد پر سیه زاغ پران فرو برد سر تهمتن بپوشید ببر بیان نشست از بر ژنده پیل ژیان کمندی به فتراک بر بست شست یکی تیغ هندی گرفته بدست بیامد بران دشت آوردگاه نهاده به سر بر ز آهن کلاه همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا که با آز خویشی بود […]

سهراب – بخش ۱۶

برفتند و روی هوا تیره گشت ز سهراب گردون همی خیره گشت تو گفتی ز جنگش سرشت آسمان نیارامد از تاختن یک زمان وگر باره زیر اندرش آهنست شگفتی روانست و رویین تنست شب تیره آمد سوی لشکرش میان سوده از جنگ و از خنجرش به هومان چنین گفت کامروز هور برآمد جهان کرد پر […]

سهراب – بخش ۱۵

به آوردگه رفت نیزه بکفت همی ماند از گفت مادر شگفت یکی تنگ میدان فرو ساختند به کوتاه نیزه همی بافتند نماند ایچ بر نیزه بند و سنان به چپ باز بردند هر دو عنان به شمشیر هندی برآویختند همی ز آهن آتش فرو ریختند به زخم اندرون تیغ شد ریز ریز چه زخمی که […]

سهراب – بخش ۱۴

چو بشنید این گفتهای درشت نهان کرد ازو روی و بنمود پشت ز بالا زدش تند یک پشت دست بیفگند و آمد به جای نشست بپوشید خفتان و بر سر نهاد یکی خود چینی به کردار باد ز تندی به جوش آمدش خون برگ نشست از بر بارهٔ تیزتگ خروشید و بگرفت نیزه به دست […]

سهراب – بخش ۱۳

چو افگند خور سوی بالا کمند زبانه برآمد ز چرخ بلند بپوشید سهراب خفتان جنگ نشست از بر چرمهٔ سنگ رنگ یکی تیغ هندی به چنگ اندرش یکی مغفر خسروی بر سرش کمندی به فتراک بر شست خم خم اندر خم و روی کرده دژم بیامد یکی برز بالا گزید به جایی که ایرانیان را […]

سهراب – بخش ۱۲

چو خورشید گشت از جهان ناپدید شب تیره بر دشت لشکر کشید تهمتن بیامد به نزدیک شاه میان بستهٔ جنگ و دل کینه خواه که دستور باشد مرا تاجور از ایدر شوم بی‌کلاه و کمر ببینم که این نو جهاندار کیست بزرگان کدامند و سالار کیست بدو گفت کاووس کین کار تست که بیدار دل […]

سهراب – بخش ۱۱

دگر روز فرمود تا گیو و طوس ببستند شبگیر بر پیل کوس در گنج بگشاد و روزی بداد سپه برنشاند و بنه برنهاد سپردار و جوشنوران صد هزار شمرده به لشکر گه آمد سوار یکی لشکر آمد ز پهلو به دشت که از گرد ایشان هوا تیره گشت سراپرده و خیمه زد بر دو میل […]

سهراب – بخش ۱۰

گرازان بدرگاه شاه آمدند گشاده دل و نیک خواه آمدند چو رفتند و بردند پیشش نماز برآشفت و پاسخ نداد ایچ باز یکی بانگ بر زد به گیو از نخست پس آنگاه شرم از دو دیده بشست که رستم که باشد فرمان من کند پست و پیچد ز پیمان من بگیر و ببر زنده بردارکن […]
عنوان ۱۶ از ۲۱« اولین...۱۰«۱۴۱۵۱۶۱۷۱۸ » ۲۰...آخر »