بایگانی برچسب ها: شاهنامه

پادشاهی فرخ زاد

ز جهرم فرخ زاد راخواندند بران تخت شاهیش بنشاندند چو برتخت بنشست و کرد آفرین ز نیکی دهش بر جهان آفرین منم گفت فرزند شاهنشهان نخواهم جز از ایمنی در جهان ز گیتی هرآنکس که جوید گزند چو من شاه باشم نگردد بلند هر آنکس که جوید به دل راستی نیارد به کار اندرون کاستی […]

پادشاهی آزرم دخت

یکی دخت دیگر بد آزرم نام ز تاج بزرگان رسیده به کام بیامد به تخت کیان برنشست گرفت این جهان جهان رابه دست نخستین چنین گفت کای بخردان جهان گشته و کار کرده ردان همه کار بر داد و آیین کنیم کزین پس همه خشت بالین کنیم هر آنکس که باشد مرا دوستدار چنانم مر […]

پادشاهی پوران دخت

یکی دختری بود پوران بنام چو زن شاه شد کارها گشت خام بران تخت شاهیش بنشاندند بزرگان برو گوهر افشاندند چنین گفت پس دخت پوران که من نخواهم پراگندن انجمن کسی راکه درویش باشد ز گنج توانگر کنم تانماند به رنج مبادا ز گیتی کسی مستمند که از درد او بر من آید گزند ز […]

پادشاهی فرایین

فرایین چو تاج کیان برنهاد همی‌گفت چیزی که آمدش یاد همی‌گفت شاهی کنم یک زمان نشینم برین تخت بر شادمان به از بندگی توختن شست سال برآورده رنج و فرو برده یال پس از من پسر بر نشیند بگاه نهد بر سر آن خسروانی کلاه نهانی بدو گفت مهتر پسر که اکنون به گیتی توی […]

پادشاهی اردشیر شیروی – بخش ۲

پس آگاهی به نزد گر از که زو بود خسرو بگرم و گداز فرستاد گوینده‌ای راز روم که در خاک شد تاج شیروی شوم که جانش به دوزخ گرفتار باد سر دخمهٔ او نگون سار باد که دانست هرگز که سرو بلند به باغ از گیا یافت خواهد گزند چو خسرو که چشم و دل […]

پادشاهی اردشیر شیروی – بخش ۱

چو بنشست بر تخت شاه اردشیر از ایران برفتند برنا و پیر بسی نامداران گشته کهن بدان تا چگونه سرآید سخن زبان برگشاد اردشیر جوان چنین گفت کای کار دیده گوان هر آنکس که برگاه شاهی نشست گشاده زبان باد و یزدان پرست بر آیین شاهان پیشین رویم همان از پس فره و دین رویم […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۶

چو آوردم این روز خسرو ببن ز شیروی و شیرین گشایم سخن چو پنجاه و سه روز بگذشت زین که شد کشته آن شاه با آفرین به شیرین فرستاد شیروی کس که ای نره جادوی بی‌دست رس همه جادویی دانی و بدخویی به ایران گنکار ترکس تویی به تنبل همی‌داشتی شاه را به چاره فرود […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۵

هر آنکس که بد کرد با شهریار شب و روز ترسان بد از روزگار چو شیروی ترسنده و خام بود همان تخت پیش اندرش دام بود بدانست اختر شمر هرک دید که روز بزرگان نخواهد رسید برفتند هرکس که بد کرده بود بدان کار تاب اندر آورده بود ز درگاه یکسر به نزد قباد از […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۴

کنون شیرین بار بد گوش دار سر مهتران رابه آغوش دار چو آگاه شد بار بد زانک شاه به پرداخت بی داد و بی‌کام گاه ز جهرم بیامد سوی طیسفون پر از آب مژگان و دل پر ز خون بیامد بدان خانه او را بدید شده لعل رخسار او شنبلید زمانی همی‌بود در پیش شاه […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۳

چوبشنید شیروی بگریست سخت دلش گشت ترسان ازان تاج وتخت چوازپیش برخاستند آن گروه که او راهمی‌داشتندی ستوه به گفتار زشت و به خون پدر جوان را همی‌سوختندی جگر فرود آمد از تخت شاهی قباد دودست گرامی به سر برنهاد ز مژگان همی بر برش خون چکید چو آگاهی او به دشمن رسید چوبرزد سرازتیره […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۲

بدان نامور گفت پاسخ شنو یکایک ببر سوی سالار نو به گویش که زشت کسان را مجوی جز آن را که برتابی از ننگ روی سخن هرچ گفتی نه گفتارتست مماناد گویا زبانت درست مگو آنچ بدخواه تو بشنود ز گفتار بیهوده شادان شود بدان گاه چندان نداری خرد که مغزت بدانش خرد پرورد به […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۱

چو شیروی بنشست برتخت ناز به سر برنهاد آن کیی تاج آز برفتند گوینده ایرانیان برو خواندند آفرین کیان همی‌گفت هریک به بانگ بلند که ای پر هنر خسرو ارجمند چنان هم که یزدان تو را داد تاج نشستی به آرام بر تخت عاج بماناد گیتی به فرزند تو چنین هم به خویشان و پیوند […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۶

همی‌بود خسرو بران مرغزار درخت بلند ازبرش سایه دار چو بگذشت نیمی ز روز دراز بنان آمد آن پادشا رانیاز به باغ اندرون بد یکی پایکار که نشناختی چهرهٔ شهریار پرستنده راگفت خورشید فش که شاخی گهر زین کمر بازکش بران شاخ برمهرهٔ زر پنج ز هرگونه مهره بسی برده رنج چنین گفت با باغبان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۵

همان زاد فرخ بدرگاه بر همی‌بود و کس را ندادی گذر که آگه شدی زان سخن شهریار به درگاه بر بود چون پرده دار چو پژمرده شد چادر آفتاب همی‌ساخت هر مهتری جای خواب بفرمود تا پاسبانان شهر هر آنکس که از مهتری داشت بهر برفتند یکسر سوی بارگاه بدان جای شادی و آرام شاه […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۴

بدانست هم زاد فرخ که شاه ز لشکر همه زو شناسد گناه چو آمد برون آن بد اندیش شاه نیارست شد نیز در پیشگاه بدر بر همی‌بود تا هرکسی همی‌کرد زان آزمایش بسی همی‌ساخت همواره تا آن سپاه به پیچید یکسر ز فرمان شاه همی‌راند با هر کسی داستان شدند اندر آن کار همداستان که […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۳

بدان نامور تخت و جای مهی بزرگی و دیهیم شاهنشهی جهاندار هم داستانی نکرد از ایران و توران برآورد گرد چو آن دادگر شاه بیداد گشت ز بیدادی کهتران شادگشت بیامد فرخ زاد آزرمگان دژم روی با زیردستان ژکان ز هرکس همی خواسته بستدی همی این بران آن برین بر زدی به نفرین شد آن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۲

کنون از بزرگی خسرو سخن بگویم کنم تازه روز کهن بران سان بزرگی کس اندر جهان ندارد بیاد از کهان و مهان هر آنکس که او دفتر شاه خواند ز گیتیش دامن بباید فشاند سزد گر بگویم یکی داستان که باشد خردمند هم داستان مبادا که گستاخ باشی به دهر که از پای زهرش فزونست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۱

از ایوان خسرو کنون داستان بگویم که پیش آمد از راستان جهان بر کهان و مهان بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد بسی مهتر و کهتر از من گذشت نخواهم من از خواب بیدار گشت هماناکه شد سال بر شست و شش نه نیکو بود مردم پیرکش چواین نامور نامه آید ببن زمن روی کشور […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۰

همی هر زمان شاه برتر گذشت چوشد سال شاهیش بر بیست و هشت کسی رانشد بر درش کار بد ز درگاه آگاه شد بار بد بدو گفت هر کس که شاه جهان گزیدست را مشگری در نهان اگر با تو او را برابر کند تو را بر سر سرکش افسر کند چو بشنید مرد آن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۹

کنون داستان گوی در داستان ازان یک دل ویک زبان راستان ز تختی که خوانی ورا طاق دیس که بنهاد پرویز دراسپریس سرمایهٔ آن ز ضحاک بود که ناپارسا بود و ناپاک بود بگاهی که رفت آفریدون گرد وزان تا زیان نام مردی ببرد یکی مرد بد در دماوند کوه که شاهش جدا داشتی ازگروه […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۸

ازان پس فزون شد بزرگی شاه که خورشید شد آن کجا بود ماه همه روز با دخت قیصر بدی همو بر شبستانش مهتر بدی ز مریم همی‌بود شیرین بدرد همیشه ز رشکش دو رخساره زرد به فرجام شیرین ورا زهر داد شد آن نامور دخت قیصرنژاد ازان چاره آگه نبد هیچ‌کس که او داشت آن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۷

چو آگاهی آمد ز خسرو به راه به نزد بزرگان و نزد سپاه که شیرین به مشکوی خسرو شدست کهن بود کار جهان نوشدست همه شهر زان کار غمگین شدند پر اندیشه و درد و نفرین شدند نرفتند نزدیک خسرو سه روز چهارم چوب فروخت گیتی فروز فرستاد خسرو مهان را بخواند بگاه گران مایگان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۶

چنان بد که یک روز پرویز شاه همی آرزو کرد نخچیرگاه بیاراست برسان شاهنشهان که بوند ازو پیشتر در جهان چو بالای سیصد به زرین ستام ببردند با خسرو نیک نام هزار و صد و شست خسرو پرست پیاده همی‌رفت ژوپین بدست هزار و چهل چوب و شمشیر داشت که دیبای در بر زره زیر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۵

کهن گشته این نامهٔ باستان ز گفتار و کردار آن راستان همی نوکنم گفته‌ها زین سخن ز گفتار بیدار مرد کهن بود بیست شش بار بیور هزار سخنهای شایسته و غمگسار نبیند کسی نامهٔ پارسی نوشته به ابیات صدبار سی اگر بازجویی درو بیت بد همانا که کم باشد از پانصد چنین شهریاری و بخشنده‌ای […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۴

چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت سخنهای با مغز و فرخ نوشت سرنامه گفت آفرین مهان بران باد کو باد دارد جهان بد و نیک بیند ز یزدان پاک وزو دارد اندر جهان بیم و باک کند آفرین بر خداوند مهر کزین گونه بر پای دارد سپهر نخست آنک کردی ستایش مرا به نامه نمودی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۳

به قیصر یکی نامه فرمود شاه که برنه سزاوار شاهی کلاه که مریم پسر زاد زیبا یکی که هرگز ندیدی چنو کودکی نشاید مگر دانش و تخت را وگر در هنر بخشش و بخت را چو من شادمانم تو شادان بزی که شاهی و گردنکشی را سزی چو آن نامه نزدیک قیصر رسید نگه کرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۲

چو بر پادشاهیش شد پنج‌سال به گیتی نبودش سراسر همال ششم سال زان دخت قیصر چو ماه یکی پورش آمد همانند شاه نبود آن زمان رسم بانگ نماز به گوش چنان پروریده بناز یکی نام گفتی مر او را پدر نهانی دگر آشکارا دگر نهانی به گفتی بگوش اندرون همی‌خواندی آشکارا برون بگوش اندرون خواند […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۱

ازان پس چو گسترده شد دست شاه سراسر جهان شد ورا نیک خواه همه تاجدارانش کهتر شدند همه کهتران زو توانگر شدند گزین کرد از ایران چل و هشت هزار جهاندیده گردان و جنگی سوار در گنجای کهن برگشاد که بنهاد پیروز و فرخ قباد جهان را ببخشید بر چار بهر یکایک همه نامزد کرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۰

چنین تا بیامد مه فوردین بیاراست گلبرگ روی زمین جهان از نم ابر پر ژاله شد همه کوه وهامون پراز لاله شد بزرگان به بازی به باغ آمدند همه میش و آهو به راغ آمدند چو خسرو گشاده در باغ دید همه چشمهٔ باغ پر ماغ دید بفرمود تا دردمیدند بوق بیاورد پس جامهای خلوق […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۹

برآمد برین روزگاری دراز نبد گردیه را به چیزی نیاز چنین می همی‌خورد با بخردان بزرگان و رزم آزموده ردان بدان مجلس اندر یکی جام بود نوشته برو نام بهرام بود بفرمود تا جام بنداختند وزان هرکسی دل بپرداختند گرفتند نفرین به بهرام بر بران جام و آرندهٔ جام بر چنین گفت که اکنون بر […]