بایگانی برچسب ها: شاهنامه پادشاهی خسرو پرویز

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۶

همی‌بود خسرو بران مرغزار درخت بلند ازبرش سایه دار چو بگذشت نیمی ز روز دراز بنان آمد آن پادشا رانیاز به باغ اندرون بد یکی پایکار که نشناختی چهرهٔ شهریار پرستنده راگفت خورشید فش که شاخی گهر زین کمر بازکش بران شاخ برمهرهٔ زر پنج ز هرگونه مهره بسی برده رنج چنین گفت با باغبان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۵

همان زاد فرخ بدرگاه بر همی‌بود و کس را ندادی گذر که آگه شدی زان سخن شهریار به درگاه بر بود چون پرده دار چو پژمرده شد چادر آفتاب همی‌ساخت هر مهتری جای خواب بفرمود تا پاسبانان شهر هر آنکس که از مهتری داشت بهر برفتند یکسر سوی بارگاه بدان جای شادی و آرام شاه […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۴

بدانست هم زاد فرخ که شاه ز لشکر همه زو شناسد گناه چو آمد برون آن بد اندیش شاه نیارست شد نیز در پیشگاه بدر بر همی‌بود تا هرکسی همی‌کرد زان آزمایش بسی همی‌ساخت همواره تا آن سپاه به پیچید یکسر ز فرمان شاه همی‌راند با هر کسی داستان شدند اندر آن کار همداستان که […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۳

بدان نامور تخت و جای مهی بزرگی و دیهیم شاهنشهی جهاندار هم داستانی نکرد از ایران و توران برآورد گرد چو آن دادگر شاه بیداد گشت ز بیدادی کهتران شادگشت بیامد فرخ زاد آزرمگان دژم روی با زیردستان ژکان ز هرکس همی خواسته بستدی همی این بران آن برین بر زدی به نفرین شد آن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۲

کنون از بزرگی خسرو سخن بگویم کنم تازه روز کهن بران سان بزرگی کس اندر جهان ندارد بیاد از کهان و مهان هر آنکس که او دفتر شاه خواند ز گیتیش دامن بباید فشاند سزد گر بگویم یکی داستان که باشد خردمند هم داستان مبادا که گستاخ باشی به دهر که از پای زهرش فزونست […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۱

از ایوان خسرو کنون داستان بگویم که پیش آمد از راستان جهان بر کهان و مهان بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد بسی مهتر و کهتر از من گذشت نخواهم من از خواب بیدار گشت هماناکه شد سال بر شست و شش نه نیکو بود مردم پیرکش چواین نامور نامه آید ببن زمن روی کشور […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۷۰

همی هر زمان شاه برتر گذشت چوشد سال شاهیش بر بیست و هشت کسی رانشد بر درش کار بد ز درگاه آگاه شد بار بد بدو گفت هر کس که شاه جهان گزیدست را مشگری در نهان اگر با تو او را برابر کند تو را بر سر سرکش افسر کند چو بشنید مرد آن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۹

کنون داستان گوی در داستان ازان یک دل ویک زبان راستان ز تختی که خوانی ورا طاق دیس که بنهاد پرویز دراسپریس سرمایهٔ آن ز ضحاک بود که ناپارسا بود و ناپاک بود بگاهی که رفت آفریدون گرد وزان تا زیان نام مردی ببرد یکی مرد بد در دماوند کوه که شاهش جدا داشتی ازگروه […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۸

ازان پس فزون شد بزرگی شاه که خورشید شد آن کجا بود ماه همه روز با دخت قیصر بدی همو بر شبستانش مهتر بدی ز مریم همی‌بود شیرین بدرد همیشه ز رشکش دو رخساره زرد به فرجام شیرین ورا زهر داد شد آن نامور دخت قیصرنژاد ازان چاره آگه نبد هیچ‌کس که او داشت آن […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۷

چو آگاهی آمد ز خسرو به راه به نزد بزرگان و نزد سپاه که شیرین به مشکوی خسرو شدست کهن بود کار جهان نوشدست همه شهر زان کار غمگین شدند پر اندیشه و درد و نفرین شدند نرفتند نزدیک خسرو سه روز چهارم چوب فروخت گیتی فروز فرستاد خسرو مهان را بخواند بگاه گران مایگان […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۶

چنان بد که یک روز پرویز شاه همی آرزو کرد نخچیرگاه بیاراست برسان شاهنشهان که بوند ازو پیشتر در جهان چو بالای سیصد به زرین ستام ببردند با خسرو نیک نام هزار و صد و شست خسرو پرست پیاده همی‌رفت ژوپین بدست هزار و چهل چوب و شمشیر داشت که دیبای در بر زره زیر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۵

کهن گشته این نامهٔ باستان ز گفتار و کردار آن راستان همی نوکنم گفته‌ها زین سخن ز گفتار بیدار مرد کهن بود بیست شش بار بیور هزار سخنهای شایسته و غمگسار نبیند کسی نامهٔ پارسی نوشته به ابیات صدبار سی اگر بازجویی درو بیت بد همانا که کم باشد از پانصد چنین شهریاری و بخشنده‌ای […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۴

چویک ماه شد نامه پاسخ نوشت سخنهای با مغز و فرخ نوشت سرنامه گفت آفرین مهان بران باد کو باد دارد جهان بد و نیک بیند ز یزدان پاک وزو دارد اندر جهان بیم و باک کند آفرین بر خداوند مهر کزین گونه بر پای دارد سپهر نخست آنک کردی ستایش مرا به نامه نمودی […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۳

به قیصر یکی نامه فرمود شاه که برنه سزاوار شاهی کلاه که مریم پسر زاد زیبا یکی که هرگز ندیدی چنو کودکی نشاید مگر دانش و تخت را وگر در هنر بخشش و بخت را چو من شادمانم تو شادان بزی که شاهی و گردنکشی را سزی چو آن نامه نزدیک قیصر رسید نگه کرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۲

چو بر پادشاهیش شد پنج‌سال به گیتی نبودش سراسر همال ششم سال زان دخت قیصر چو ماه یکی پورش آمد همانند شاه نبود آن زمان رسم بانگ نماز به گوش چنان پروریده بناز یکی نام گفتی مر او را پدر نهانی دگر آشکارا دگر نهانی به گفتی بگوش اندرون همی‌خواندی آشکارا برون بگوش اندرون خواند […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۱

ازان پس چو گسترده شد دست شاه سراسر جهان شد ورا نیک خواه همه تاجدارانش کهتر شدند همه کهتران زو توانگر شدند گزین کرد از ایران چل و هشت هزار جهاندیده گردان و جنگی سوار در گنجای کهن برگشاد که بنهاد پیروز و فرخ قباد جهان را ببخشید بر چار بهر یکایک همه نامزد کرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۶۰

چنین تا بیامد مه فوردین بیاراست گلبرگ روی زمین جهان از نم ابر پر ژاله شد همه کوه وهامون پراز لاله شد بزرگان به بازی به باغ آمدند همه میش و آهو به راغ آمدند چو خسرو گشاده در باغ دید همه چشمهٔ باغ پر ماغ دید بفرمود تا دردمیدند بوق بیاورد پس جامهای خلوق […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۹

برآمد برین روزگاری دراز نبد گردیه را به چیزی نیاز چنین می همی‌خورد با بخردان بزرگان و رزم آزموده ردان بدان مجلس اندر یکی جام بود نوشته برو نام بهرام بود بفرمود تا جام بنداختند وزان هرکسی دل بپرداختند گرفتند نفرین به بهرام بر بران جام و آرندهٔ جام بر چنین گفت که اکنون بر […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۸

دو هفته برآمد بدو گفت شاه به خورشید و ماه و به تخت و کلاه که برگویی آن جنگ خاقانیان ببندی کمر همچنان بر میان بدو گفت شاها انوشه بدی روان را به دیدار توشه بدی بفرمای تا اسپ و زین آورند کمان و کمند و کمین آورند همان نیزه و خود و خفتان جنگ […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۷

دوان و قلم خواست ناباک زن ز هرگونه انداخت با رای زن یکی نامه بنوشت نزدیک شاه ز بدخواه وز مردم نیک خواه سر نامه کرد آفرین از نخست بر آنکس که او کینه از دل بشست دگر گفت کاری که فرمود شاه بر آمد بکام دل نیک خواه پراگنده گشت آن سپاه سترگ به […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۶

چنین تا برآمد برین چندگاه ز گستهم پر درد شد جان شاه برآشفت روزی به گردوی گفت که گستهم با گردیه گشت جفت سوی او شدند آن بزرگ انجمن برانم که او بودشان رای زن از آمل کس آمد ز کارآگهان همه فاش کرد آنچ بودی نهان همی‌گفت زین گونه تا تیره گشت ز گفتار […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۵

وزان پس بسوی خراسان کسی گسی کرد و اندرز دادش بسی بدو گفت با کس مجنبان زبان از ایدر برو تا در مرزبان به گستهم گو ایچ گونه مپا چو این نامه من بخوانی بیا فرستاده چون در خراسان رسید به درگاه مرد تن آسان رسید بگفت آنچ فرمان پرویز بود که شاه جوان بود […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۴

ازآن پس به آرام بنشست شاه چو برخاست بهرام جنگی ز راه ندید از بزرگان کسی کینه جوی که با او بروی اندر آورد روی به دستور پاکیزه یک روز گفت که اندیشه تا کی بود در نهفت کشندهٔ پدر هر زمان پیش من همی‌بگذرد چون بود خویش من چوروشن روانم پر از خون بود […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۳

چو پیروز شد سوی ایران کشید بر شهریار دلیران کشید به روز چهارم به آموی شد ندیدی زنی کو جهانجوی شد به آموی یک چند بنشست و بود به دلش اندرون داوریها فزود یکی نامه سوی برادر بدرد نوشت و زهر کارش آگاه کرد نخستین سخن گفت بهرام گرد به تیمار و درد برادر بمرد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۲

ز لشکر بسی زینهاری شدند به نزدیک خاقان به زاری شدند برادر بیامد به نزدیک اوی که ای نامور مهتر جنگ جوی سپاه دلاور به ایران کشید بسی زینهاری بر ما رسید ازین ننگ تا جاودان بر درت بخندد همی لشکر و کشورت سپهدار چین کان سخنها شنید شد از خشم رنگ رخش ناپدید بدو […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۱

وزان پس جوان و خردمند زن به آرام بنشست با رای زن چنین گفت کامد یکی نو سخن که جاوید بر دل نگردد کهن جهاندار خاقان بیاراستست سخنها ز هر گونه پیراستست ازو نیست آهو بزرگست شاه دلیر و خداوند توران سپاه ولیکن چو با ترک ایرانیان بکوشد که خویشی بود در میان ز پیوند […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۵۰

ازآن پس چو خاقان به پردخت دل ز خون شد همه کشور چین چوگل چنین گفت یک روز کز مرد سست نیاید مرگ کار نا تندرست بدان نامداری که بهرام بود مر ازو همه رامش و کام بود کنون من ز کسهای آن نامدار چرا بازماندم چنین سست و خوار نکوهش کند هرک این بشنود […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۹

چوخراد بر زین به خسرو رسید بگفت آن کجا کرد و دید و شنید دل شاه پرویز ازان شاد شد کزان بد گهر دشمن آزاد شد به درویش بخشید چندی درم ز پوشیدنیها و از بیش وکم بهر پادشاهی و خودکامه‌ای نوشتند بر پهلوی نامه‌ای که دارای دارنده یزدان چه کرد ز دشمن چگونه برآورد […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۸

چو بشنید خاقان که بهرام را چه آمد بروی از پی نام را چوآن نامه نزدیک خاقان رسید شد از درد گریان هران کان شنید از آن آگهی شد دلش پر ز درد دو دیده پر از خون و رخ لاژورد ازان کار او در شگفتی بماند جهاندیدگان را همه پیش خواند بگفت آنک بهرام […]

پادشاهی خسرو پرویز – بخش ۴۷

قلون بستد آن مهر وت ازان چو غرو بیامد ز شهر کشان تا به مرو همی‌بود تا روز بهرام شد که بهرام را آن نه پدارم شد به خانه درون بود با یک رهی نهاده برش نار و سیب و بهی قلون رفت تنها بدرگاه اوی به دربان چنین گفت کای نامجوی من از دخت […]
عنوان ۱ از ۳۱۲۳ »