بایگانی برچسب ها: شاهنامه شیرویه

پادشاهی شیرویه – بخش ۶

چو آوردم این روز خسرو ببن ز شیروی و شیرین گشایم سخن چو پنجاه و سه روز بگذشت زین که شد کشته آن شاه با آفرین به شیرین فرستاد شیروی کس که ای نره جادوی بی‌دست رس همه جادویی دانی و بدخویی به ایران گنکار ترکس تویی به تنبل همی‌داشتی شاه را به چاره فرود […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۵

هر آنکس که بد کرد با شهریار شب و روز ترسان بد از روزگار چو شیروی ترسنده و خام بود همان تخت پیش اندرش دام بود بدانست اختر شمر هرک دید که روز بزرگان نخواهد رسید برفتند هرکس که بد کرده بود بدان کار تاب اندر آورده بود ز درگاه یکسر به نزد قباد از […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۴

کنون شیرین بار بد گوش دار سر مهتران رابه آغوش دار چو آگاه شد بار بد زانک شاه به پرداخت بی داد و بی‌کام گاه ز جهرم بیامد سوی طیسفون پر از آب مژگان و دل پر ز خون بیامد بدان خانه او را بدید شده لعل رخسار او شنبلید زمانی همی‌بود در پیش شاه […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۳

چوبشنید شیروی بگریست سخت دلش گشت ترسان ازان تاج وتخت چوازپیش برخاستند آن گروه که او راهمی‌داشتندی ستوه به گفتار زشت و به خون پدر جوان را همی‌سوختندی جگر فرود آمد از تخت شاهی قباد دودست گرامی به سر برنهاد ز مژگان همی بر برش خون چکید چو آگاهی او به دشمن رسید چوبرزد سرازتیره […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۲

بدان نامور گفت پاسخ شنو یکایک ببر سوی سالار نو به گویش که زشت کسان را مجوی جز آن را که برتابی از ننگ روی سخن هرچ گفتی نه گفتارتست مماناد گویا زبانت درست مگو آنچ بدخواه تو بشنود ز گفتار بیهوده شادان شود بدان گاه چندان نداری خرد که مغزت بدانش خرد پرورد به […]

پادشاهی شیرویه – بخش ۱

چو شیروی بنشست برتخت ناز به سر برنهاد آن کیی تاج آز برفتند گوینده ایرانیان برو خواندند آفرین کیان همی‌گفت هریک به بانگ بلند که ای پر هنر خسرو ارجمند چنان هم که یزدان تو را داد تاج نشستی به آرام بر تخت عاج بماناد گیتی به فرزند تو چنین هم به خویشان و پیوند […]