بسی برنیامد برین روزگار که سرو سهی چون گل آمد به بار چو نه ماه بگذشت بر ماهروی یکی کودک آمد به بالای اوی تو گفتی که بازآمد اسفندیار وگر نامدار اردشیر سوار ورا نام شاپور کرد اورمزد که سروی بد اندر میان فرزد چنین تا برآمد برین هفت سال ببود اورمزد از جهان بیهمال […]